eitaa logo
اختران علم و عمل
12.1هزار دنبال‌کننده
551 عکس
159 ویدیو
0 فایل
کانال مذهبی وسیاسی کپی آزاد و بلا مانع است. ایدی حقیر👇👇 @darmahzareolama کانال تبلیغات👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707606947C7df93ecd6d
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻برخی اعتقاد دارند توپ والیبال را اولین بار امام خمینی ره به قم آوردند. 🔸امام از دوران نوجوانی و جوانی که طلبه‌ای در قم بوده‌اند، با نفوذی که بین دوستان خود داشته‌اند، ورزش صبحگاهی را برای همه طلبه‌های حوزه قم می‌کنند. 🔹وقتی به سن بیست سالگی می‌رسند، به ورزش والیبال روی می‌آورند و طلبه‌ها را به‌صورت سازماندهی شده به بیرون حوزه می‌برند و هفته‌ای دو تا سه جلسه والیبال بازی می‌کنند. برخی اعتقاد دارند را اولین بار امام خمینی به قم می‌آورند. 🔸از جمله ورزشهایی که ، بیشتر به آن اشتغال داشتند، می‌توان به کوهنوردی، در سنین نوجوانی، ، ژیمناستیک، پرش طول و ارتفاع و ورزشهای باستانی و در سنین جوانی اشاره کرد. 🔹وقتی پا به سن گذاشتند، بیشتر به و پیاده‌روی می‌پرداختند و هیچگاه به خاطر برنامه‌ای، از ورزش نمی‌گذشتند و می‌فرمودند: «من، نه یک ساعت تفریحم را گذاشتم برای و نه یک ساعت وقت درسم را برای گذاشتم». 🔸مقام معظم رهبری: ورزش برای جوانان امری لازم و برای افراد مسن امری است ... وقتی به کوه می‌آیم و گاهی می‌بینم حتی از من هم کسانی می‌آیند که با استحکام و استقرار جسمانی و قرص و محکم، این راه را طی می‌کنند، واقعاً می‌برم. https://eitaa.com/joinchat/584450927Cd9c1eaa1ea
من در پيشگاه خداوند بر طلاّب حجت هستم، زيرا احدي در فقر از من فقيرتر نبود؛ به طوري كه زماني قدرت تهيه­ چراغ براي مطالعه نداشتم. در حافظه و استعداد كسي فراموشكارتر از من نبود؛ هر زماني كه از منزل خارج مي­ شدم، در موقع برگشتن خانه ­ام را گم مي­ كردم و اسامي فرزندانم را فراموش مي­ كردم و در سن 30 سالگي شروع به تعليم حرف تهجي نمودم، ولي با پشتكار و همت زياد، خداوند بر من منّت نهاد و تحصيل علم نمودم... ملا صالح مازندرانی از علما و عرفای قرن یازدهم هجری و استاد مرحوم مجلسی (دوم) و فیض کاشانی رحمه الله علیهما بوده است. https://eitaa.com/joinchat/584450927Cd9c1eaa1ea
مرحوم علی صفائی حائری: روزى در خيابان هاشمى تهران مى‌رفتم. جوان موتورسوارى به همراه سوارى بر تَرك، اشاره‌اى (به من) كردند كه فهميدم مى‌خواهند زير عمامه‌ام بزنند. براى همين به پياده رو رفتم. وقتى به كنارم رسيدند، از كارشان مأيوس شدند. توقف كوتاهى كردند و يكى از آن دو حرفى گفت كه مفهوم آن تغّوط به عمامه‌ام بود. دستى به عمامه‌ام كشيده و گفتم: خبرى نشد؟! ناگهان ايستادند و موتور را روى جك گذاشته و به طرفم آمدند. سرها را پايين گرفته و با شرم گفتند: آقا! عفو كنيد... با آنها صحبت‌هایی شد... يكى از آنها به حوزه آمد و طلبه شد و يكى به جبهه رفت و ميان بر زد. https://eitaa.com/joinchat/584450927Cd9c1eaa1ea