5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیخ مفید به اسنادش از امام حسین علیه السلام نقل می کند :
هیچ بنده ای نیست که چشمانش قطره ای اشک بر ما بیفشاند و یا سرشکی از دیدگانش سرازیر شود، جز آن که خداوند، او را سالیانی دراز ،در بهشت جای دهد.
امالی مفید ص۳۴۱ حدیث ۶
امالی شیخ طوسی ص۱۱۶حدیث ۱۸۱
بشاره المصطفی ص۶۲
https://eitaa.com/Ashuraresearch
بعد از جاسوسی معقل و خبردار شدن ابن زیاد از مخفیگاه مسلم بن عقیل(ع)روزی محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمروبن حجاج زبیدی برادر همسر هانی را فراخواند و به آنها گفت : چرا هانی بن عروه نزد ما نمی آید ؟ آنها در جواب گفتند : که خبر نداریم اما ظاهرا او بیمار است ، عبید الله بن زیاد در جواب گفت : خبر دار شده ام که بهبودی یافته ودر جلوی خانه اش می نشیند ، او را ملاقات کنید و به او بگویید رفت و آمدش با ما را ترک نکند، دوست ندارم بزرگی از عرب همانند او روابطش با ما تیره گردد ،این سه تن هنگام عصر به خانه هانی که در محله مذحج بود آمدند و او را بر در خانه نشسته دیدند ، گفتند چرا به دیدار امیر نمی آیی؟ او تو را یاد می کند و می گوید اگر هانی بیمار است او را عیادت کنم ، هانی در جواب به آنها گفت : بیماری مرا از آمدن باز داشته است، گفتند : به او خبر رسیده است که عصرها درخانه ات می نشینی و از رفتن نزد امیر خود داری می کنی ، تو را سوگند می دهیم تا الان آماده شوی و با ما نزد امیر بیایی ، آن قدر اصرار و پافشاری کردند تا هانی لباس هایش را پوشید و بر اسبی سوار شد و به طرف دارالاماره به راه افتاد ، نزدیک دارالاماره به حسان بن اسماء بن خارجه که همراه او بود روکرد و گفت : ای برادر زاده ! به خدا سوگند من از این مرد در هراسم ، نظر تو چیست ؟ حسان درجواب گفت : به خدا سوگند ، هیچ خطری تو را تهدید نمی کند ، چرا به دلت بد راه می دهی ؟ در حالی که گناهی بر ذمه ای تو نیست ، هانی به همراه این چند تن بر عبیدالله بن زیاد که شریح قاضی نیز در کنارش بود وارد شدند ، عبیدالله با دیدن هانی شعری با این مضامین خواند که : من خیر او را می خواهم و او قصد جان من می کند ، عذر تو نسبت به دوستت ازقبیله مراد ، مقبول است .
هانی با شنیدن این شعر به عبیدالله گفت : این سخن چه معنا دارد ؟ عبیدالله بن زیاد گفت : سخن بگو هانی ، این چه اتفاقاتی است که در خانه تو بر ضد امیر مومنان و مسلمانانش می شود ؟ مسلم بن عقیل(ع) را در خانه ات مسکن داده ای و در خانه های اطراف برای او سلاح جمع می کنی و گمان می کنی که این کارها بر من مخفی می گردد؟ هانی گفت : نمی دانم ، عبیدالله بن زیاد دستور داد معقل را بیاورند ، هانی با دیدن معقل دانست که او جاسوس بوده است، به عبیدالله بن زیاد گفت من او را دعوت نکرده ام بلکه او خود به خانه ام امده است، عبیدالله گفت : او را نزد من بیاور، هانی گفت : به خدا سوگند اگر زیر پاهایم باشد ، پا از روی او بر نمی دارم ، عبیدالله برای بار دوم گفت : او را نزد من بیاور ، هانی گفت : ای برادر زاده او به حق به کوفه آمده است و از تو و خاندانت به حکومت سزاوار تر است ، عبیدالله بن زیاد گفت : نه به خدا سوگند از اینجا نمی روی مگر اینکه او را برایم بیاوری ، هانی بن عروه گفت : بخدا سوگند او را هرگز نزد تو نمی آورم ، میهمانم را نزد تو بیاورم تا او را بکشی ؟عبیدالله گفت : به خدا سوگند او را می آوری ، هانی گفت : بخدا سوگند نمی آورم ، در این میان مسلم بن عمرو باهلی برخاست و خواستار سخن گفتن با هانی شد ، و به هانی گفت : برخیز و به این طرف بیا تا با تو سخن بگویم ، هانی برخاست و به همراه مسلم بن عمرو باهلی به گوشه ای رفتند که از چشم ابن زیاد دور نبود و با او فاصله زیادی نداشت ، مسلم بن عمرو باهلی به هانی گفت : ای هانی ، تو را سوگند می دهم که موجبات کشته شدن خود را فراهم نکنی و من از کشته شدن تو دریغ دارم ، مسلم بن عقیل(ع) پسر عموی اینها است و آنها او را نمی کشند و آسیبی به او وارد نمی سازند وتحویل دادن مسلم به ابن زیاد برای تو عار و ننگ نیست ، پس او را به امیر تحویل بده ، هانی گفت : نه به خدا سوگند ، برای من ننگ و عار است که مهمان را و کسی را که به من پناه آورده تحویل دهم ، در حالی که زنده و سالم هستم و می بینم و می شنوم و یاران و همراهان بسیار دارم ، بخدا سوگند اگر یک نفر هم بودم و هیچ یاوری نداشتم او را تحویل نمی دادم تا برایش جان بسپارم ؛مسلم بن عمرو باهلی در نصیحت کردن هانی اصرار می کرد و هانی نیز در پاسخ می گفت : به خدا سوگند او را هرگز تحویل نمی دهم ، ابن زیاد با شنیدن این سخنان گفت : او را نزدیک من بیاورید ، هنگامی که او را نزد ابن زیاد بردند رو به هانی کرد و گفت به خدا سوگند یا او را برایم می آوری ، یا گردنت را می زنم ، هانی گفت : اگر گردن مرا بزنی ، شمشیرهای قبیله من بر گرد خانه ات می چرخد ، عبیدالله بن زیاد گفت : وای بر تو مرا از شمشیرها می ترسانی ؟ او را نزدیک من بیاورید ، هانی به عبیدالله نزدیک تر شد و عبیدالله با چوب و یا عصایی کج که به همراه داشت انقدر بر بینی و پیشانی او زد که بینی هانی شکست و خون جاری شد و بر لباسش ریخت.....
و این کار را تا آنجا ادامه داد تا چوب شکست ، هانی به سمت شمشیر یکی از نگهبانان حمله برد تا با آن از خود دفاع کند اما با ممانعت آن نگهبان مواجه شد و مانع گرفتن شمشیر گردید ، عبیدالله بن زیاد با مشاهده این وضعیت به هانی گفت : آیا بر حاکم خروج می کنی ؟ با این کار خونت برای ما مباح است ،او را در گوشه ای از قصر زندانی کنید ، اسمابن خارجه به عنوان اعتراض برخاست و رفتار عبیدالله را با هانی گوشزد کرد ، عبیدالله دستور داد او را زدند و به زندان انداختند اما محمد بن اشعث که رفتار عبیدالله را با هانی و اسما دیده بود به عبیدالله گفت : هر آنچه امیر صلاح بداند به آن راضی هستم چه بر ضرر ما باشد و چه به نفع ما ، امیر شخصی است که باید ادب کند ؛ عمرو بن حجاج که از قبیله مذحج بود به همراه جمعیت زیادی قصر را محاصره کردند ، عمرو بن حجاج فریاد می زد : من عمرو بن حجاجم و اینها جنگجویان قبیله مذحج هستند ، اینها از فرمانبرداری خارج نشده و از جماعت مسلمانان جدا نگشته اند اما به آنها خبر رسیده که رئیس و بزرگ آنها کشته شده است .عبیدالله به شریح قاضی گفت : نزد هانی برو و او را ببین ، آنگاه نزد قبیله او برو و به آنان خبر بده که هانی زنده است و کشته نشده است ، شریح بر هانی داخل شد ، هانی تا شریح را دید گفت : ای خدا ، ای مسلمانان آیا قبیله ام نابود شده اند ؟ مردمان دیندار کجایند ؟ کوفیان کجایند ؟مفقود شده اند و مرا با دشمنشان و پسر دشمنشان تنها گذاشته اند و خون بر محاسنش جاری بود ، در این هنگام فریاد و هیاهوی بیرون قصر را شنید ، رو به شریح کرد که در حال خارج شدن از مکان زندانی شدن هانی بود کرد و گفت : ای شریح گمان می کنم که سرو صدای قبیله مذحج است اگر ده نفر از آنها وارد قصر شوند مرا نجات خواهند داد ، شریح به همراه حمید بن بکیر احمری نزد قبیله هانی رفت و گفت : هانی رادیدم ، او زنده است و خبری که به گوش شما رسیده که او کشته شده است نادرست می باشد ، به دلیل جایگاهی که شریح قاضی نزد مردم کوفه داشت ، قبیله مذحج سخنان او را پذیرفتند و متفرق شدند.
تاریخ طبری ج۵ص۳۶۴
مقاتل الطالبین ص۱۰۲
الطبقات الکبری ج۱ص۴۶۰
مروج الذهب ج۳ص۶۷
انساب الاشراف ج۲ص۳۳۷
الارشاد ج۲ص۴۶
اخبارالطوال ص۲۳۰
الفتوح ج ۵ص۴۴
https://eitaa.com/Ashuraresearch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابن قولویه ( ۳۶۸ق) به اسنادش از امام صادق علیه السلام نقل می کند :
گروهی از بندگان هستند که در روز قیامت در زیر عرش درباره حسین گفتگو میکنند. به آنها گفته می شود که وارد بهشت شوید و از نعمت های آن استفاده کنید. اما آنها وارد نمی شوند ؛حورالعین برای آنها پیغام می فرستند که ما مشتاق شماییم اما آنها سر بلند نمیکنند تا اینکه ملائکه می آیند و آنها را بشارت می دهند که در نزدیکی حسین منزل دارند از شوق شنیدن این خبر وارد بهشت می شوند.
کامل الزیارات باب ۲۶ حدیث ۲۱۹ص۱۶۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبایی امام حسین (ع) :
در چند گزارش در میان منابع تاریخی به ظاهر امام حسین علیه السلام اشاره شده است . در گزارش طبری از سعد بن عبیده آمده است که محاسن اباعبدالله جو گندمی بوده است( تاریخ طبری ج ۵ص۳۹۳) بلاذری از انس نقل می کند که ابن زیاد با چوبدستی بر گونه های آن حضرت می نواخت و می گفت: تاکنون مانند این چهره زیبا ندیده ام ( انساب الاشراف ج۳ص۴۲۱) و در گزارش شجری آمده که ابن زیاد می گفت: او خیلی خوش سیما بود !او خیلی زیبا بود! ( امالی شجری ج۱ص۱۶۴) و در نقل شیخ صدوق نیز که از دربان ابن زیاد نقل شده است به سفید شدن محاسن امام حسین علیه السلام اشاره شده است.( امالی صدوق حدیث ۲۴۲).
https://eitaa.com/Ashuraresearch
1.8M
پادکست فرهنگ عاشورایی .... قسمت دهم ( بخش اول) .... اطعام دادن.
https://eitaa.com/Ashuraresearch
اختلاف منابع در گزارش ۱۲:
1: طبری از نمیر بن وعله و او از ابو وداک نقل می کند که روعه خواهر عمرو بن حجاج همسر هانی بن عروه بود و کنیه اش ام یحیی بن هانی بود( تاریخ طبری ج۵ص۳۶۴)
2: طبری نقل می کند که در ایام احضار هانی به دارالاماره کوفه، عبیدالله با ام نافع دختر عماره بن عقبه ازدواج کرده بود.( همان)
3: طبری نقل کرده که هانی بعد از دیدن جاسوس عبیدالله ، نفسش بند آمد ، مدتی گذشت تا به حال آمد ، به عبیدالله گفت : سخنم را بشنو و مرا تصدیق کن ، به خدا سوگند ، دروغ نمی گویم ، به خدای یگانه ، من او را به خانه ام دعوت نکردم و ار کار او خبر نداشتم ، تا اینکه او را نشسته بر در خانه ام دیدم ، از من خواست که به خانه ام وارد شود و من شرم کردم او را باز گردانم ، از این درخواست دینی گردنم آمد ، او را به خانه آوردم و پناه دادم و از او میزبانی کردم ، و به بقیه اخبار همان است که به تو گزارش شده است ، اگر بخواهی به تو اطمینان می دهم که هیچ قصد بدی نسبت به تو نداشته ام و اگر بخواهی ، ودیعه ای می سپارم که بر می گردم و به او دستور می دهم که از خانه من به هر جا که می خواهد ، بیرون برود و من از دین او بیرون خواهم رفت( همان)
4: طبری : مسلم بن عمرو باهلی ، از اهالی شام بود که تنها او از اهالی شام در کوفه و بصره زندگی می کرد( همان)
5: طبری : از صقعب بن زهیر از عبدالرحمن بن شریح قاضی نقل می کند که : به بیرون قصر رفتم و حمید بن بکیر احمری همراه من بود ، ابن زیاد او را به همراهم فرستاد و از نگهبانان عبیدالله بن زیاد بود که بالای سرش می ایستاد ، به خدا سوگند ، اگر او همراهم نبود ، پیام هانی را به قبیله اش می رساندم ( همان)
6: طبری از عیسی بن زکریا نقل می کند که : ابن زیاد به دنبال اسماءبن خارجه و محمد بن اشعث فرستاد و گفت:هانی را نزد من بیاورید ، به .وی گفتند : او نمی آید ، مگر آنکه به او امان دهی ، عبیدالله گفت : مگر او چه کرده ؟ نزد او بروید و اگر جز با امان نیامد به وی امان دهید ، آن دو نزد هانی آمدند و او را دعوت کردند .هانی گفت : اگر بر من دست یابد مرا خواهد کشت ، آن دو آنقدر نزد وی ماندند و اسرار کردند تا او را نزد عبیدالله آوردند : در حالی که عبیدالله در روز جمعه خطبه می خواند ، هانی در مسجد نشست و موهای سرش را مرتب می کرد ، وقتی عبید الله نمازش را خواند ، هانی را صدا زد ، هانی نزد او آمد و بر او سلام کرد ، عبیدالله گفت : ای هانی ! آیا نمی دانی که وقتی پدرم وارد این شهر شد ، هیچ یک از شیعیان را زنده نگذاشت ، مگر پدر تو و پدر حجر را ؟وسر نوشت حجر را که می دانی و یکسر به تو نیکی می کرد و سپس برای امیر کوفه نوشت که تنها در خواست من از تو ، توجه به هانی است ؟ هانی گفت : چرا ، عبیدالله گفت : آیا جزای من آن است که مردی را در خانه ات پنهان کنی تا مرا بکشد ؟ هانی گفت : من چنین کاری نکرده ام ، آنگاه عبیدالله مرد تمیمی را احضار کرد ، وقتی هانی او را دید ، دانست که وی خبر ها را به عبیدالله رسانده پس گفت : ای امیر ! آنچه به تو خبر رسیده ، درست است و من هم نیکی های تو را فراموش نمی کنم تو و خانواده ات در امانید هر جا می خواهی، برو، در این هنگام عبیدالله از این سخنان تعجب کرد ، مهران که بالای سرش با عصایی ایستاده بود گفت : عجب ذلتی ، این برده مغرور به تو در حکومتت امان می دهد ، آن گاه عبید الله به مهران گفت : او را بگیر ، مهران عصا را رها کرد و دو طرف موهای هانی را گرفت و او را به رو انداخت ، سپس عبیدالله عصا را برداشت و به صورت هانی می زد ، آهن ته عصا بیرون آمد و بر دیوار نشست ، آن قدر عبیدالله بر صورت هانی زد که بینی و پیشانی اش شکست (همان)
7: طبری : شریح بیرون رفت و عبیدالله مهران را همراه او فرستاد ، شریح به مردم قبیله مذحج گفت : این چه رفتار ناشایستی است ؟ آن مرد زنده است ، حاکم مختصری او را تنبیه کرده است ، باز گردید و خون خودتان و رئیستان را مباح مسازید ، آنان ، باز گشتند( همان)
8: طبری : عبید الله بن زیاد به شریح گفت : نزد آنان برو و به آنان خبر بده که هانی را زندانی کرده ام تا از او پرسش هایی بپرسم و جاسوسی را در پی شریح فرستاد تا ببیند چه می گوید ، شریح از کنار هانی بن عروه گذشت ، هانی به وی گفت : ای شریح ، از خدا بترس او قاتل من است ، شریح از قصر بیرون رفت و بر آستانه قصر ایستاد و گفت : مشکلی نیست ، امیر ، هانی را زندانی کرده تا از او مطالبی را بپرسد ، آنان گفتند : راست می گوید ، خطری متوجه بزرگ شما نیست و متفرق شدند( همان )
9: ابن سعد نقل می کند که : عبیدالله برخاست و در دستش چوبی نیزه مانند بود با آن بر سر هانی زد تا اینکه آهن آن چوب کنده شد و بر دیوار فرو رفت و مغز او متلاشی شد و همان جا کشته شد( الطبقات الکبری ج۱ص۴۶۰)
https://eitaa.com/Ashuraresearch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخچه حرم در قرن هشتم هجری:
آل جلایر که از سال ۷۳۶ تا ۸۱۴ق بر عراق مستولی شدند. نیز اقداماتی در زمینه عمارت مزار امام حسین علیه السلام داشتند . تاریخ کتیبه ای در حرم امام حسین علیه السلام ،سال ۷۶۷ق ،را سال بنای آن بخش نشان می دهد( نزهه اهل الحرمین ص۳۴) بانی آبادی این قسمت از حرم، مرجان امین الدین بن عبدالله ،حاکم عراق از سوی جلایریان بود. سلطان احمد جلایری نیز در سال ۷۸۶ق ،دو مناره برای حرم امام حسین علیه السلام بنا کرد ( دانشنامه امام حسین ج۱۲ص۳۶۹) تیمور گورکانی در سال ۷۵۹ق بغداد را تصرف کرد و به زیارت امام حسین علیه السلام رفت و هدایایی به علویان شهر داد.( همان)
https://eitaa.com/Ashuraresearch
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیخ طوسی به اسنادش از عنبسه بن مصعب از امام صادق علیه السلام نقل می کند :
هر کس به زیارت قبر حسین علیه السلام نرود تا بمیرد، دین و ایمانش ناقص است، و اگر وارد بهشت شود، پایین تر از دیگر مومنان است.
تهذیب الاحکام ج۶ص۴۴حدیث ۹۵
المزار مفید ص۵۷حدیث ۲
https://eitaa.com/Ashuraresearch
عاقبت جنایتکاران عاشورا .... قسمت چهارم ... شمر بن ذی الجوشن:
ابوسابغه شمر بن شرحبیل (ذی الجوشن) ضباب بن کلاب که منابع او را با چهره ی زشت توصیف کرده اند( تاریخ دمشق ج۲۳ص۱۹۰) ابن اثیر ،ذی الجوشن را لقب شمر دانسته از آن رو که شمر بر خسرو وارد شد و او به شمر زرهی داد و آن را پوشید شمر ،اولین عرب زرهپوش بود( الاصابه ج۲ص۳۴۲) بنابر گزارش نصر بن مزاحم در جنگ صفین ،ضربه ی به پیشانی او وارد گردید ( وقعه صفین ص۲۶۸) بعد از قیام مختار ، شمر به بیابان ها گریخت ،مختار ابوعمره را به دنبال او فرستاد و توانست او را بعد از جنگی سخت دستگیر کند و نزد مختار بیاورد . مختار گردن او را زد و روغنی را در دیگی به جوش آورد و شمر را در آن انداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت. یکی از وابستگان خاندان حارثه بن مضرب ،سر و صورت او را زیر پا انداخت و لگد کرد.( امالی طوسی ص۲۴۴ شماره ۴۲۴)
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
نکته تاریخی : بازماندگان شمر در اندلس:
محمد بن عبدالله خطیب ( متوفای ۷۷۶ق) از شخصی به نام صمیل بن حاتم بن عمر بن جذع بن شمر بن ذی الجوشن ضبابی کلبی نام می برد که در سال۱۴۲ هجری وفات کرده است ( الاحاطه فی اخبار غرناطه ج۳ ص ۲۶۴) صمیل همراه کلثوم بن عیاض برای نبرد به مغرب رفت و وارد اندلس شد و در سپاه از همراهان بلج بن بشر قشیری بشمار می آمد.گفته شده او در اندلس، شأنی داشت و در سخا و بزرگی بر همراهانش برتری یافت.تا جایی که پیش از روی کار آمدن عبدالرحمن بن معاویه اموی او وزارت یوسف بن عبدالرحمن فهری گردید.مدتی هم میان او و عبدالرحمن بن معاویه (بنیانگذار دولت اموی در اندلس) کدورتی پیش آمد تا این که بار دیگر در قرطبه به وی پیوست، و هر جمعه به دیدار امیر اموی می رفت( همان).
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422