هنگامی که به مردم مدینه خبر رسید که امام حسین (ع) قصد خروج از مکه را دارد ، عبدالله بن جعفر درنامه ای برای او نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان به حسین بن علی از عبدالله بن جعفر ، اما بعد، تو را به خدا سوگند می دهم که از مکه بیرون نروی ، زیرا من از این کار که تصمیم گرفته ای ، بیمناکم که مبادا از بین بردن خود و خاندانت را درپی داشته باشد، چون اگر تو کشته شوی ، بیم دارم که نور زمین ، خاموش شود، چرا که تو روح هدایت و امیر مومنان هستی ،پس در رفتن به عراق شتاب مکن تا من از یزید و همه بنی امیه برای تو ، دارایی، فرزندان و دودمانت امان بگیرم، والسلام؛ و امام حسین(ع) در جواب او نوشت : اما بعد ، نامه ات به من رسید و آن را خواندم و آنچه یاد آور شده بودی ، دریافتم، تو را خبر می دهم که جدم رسول خدا(ص)را در خواب دیدم که مرا فرمان داد که در پی آن باشم چه به سودم باشد و چه به زیانم ، ای پسر عمو ،به خدا سوگند، اگر در سوراخ جانوری از جانوران زمین نیز باشم ، مرا بیرون می آورند و می کشند، عمو زاده ، به خدا سوگند ، آنان بر من ستم روا خواهند داشت چنان که یهود در روز شنبه ستم کردند، والسلام.
الطبقات الکبری ج۱ص۴۴۷/ الفتوح ج۵ص۶۷/ مقتل خوارزمی ج۱ص۲۱۷/ تاریخ الاسلام ذهبی ج۵ص۹
@ashoora_61
تاریخ به کارگیری((اما بعد))در نامه نگاری ها:
عبدالحی کتانی از شمس سفارینی در شرح منظومه الاداب نقل می کند که به کاربردن ((امابعد))در خطبه ها ومکاتبات مستحب است ، چرا که رسول خدا(ص)این کار را می کرد و در روایتِ سی وپنج یا چهل صحابی در نقل خطبه ها ، این کلمات بکار رفته است ، بنابر این امیران سریه ها و نیز فرمانروایانی که مسلمان شده بودند در خطاب به رسول خدا (ص)، اول نام او را می بردند ، سپس نام خود را با ستایش و ثنای حضرت و پس از((اما بعد)) بیان مقصود می نمودند و با سلام نامه را ختم می کردند( التراتیب الاداریه ص۷۶) بنابر این، استعمال این واژه در نامه نگاری ها بیشتر به دلیل سنت و سیرت رسول خدا (ص)بوده است.
@ashoora_61
ای خفته در مزار سر از خاک کن برون
احوال چاکران تو بعد از تو در هم است
@ashoora_61
۲۲ ذی الحجه سالروز به شهادت رسیدن میثم تمار در سال ۶۰ هجری است یعنی ۱۸ روز پیش از واقعه جانسوز عاشورا .
وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا
@ashoora_61
حبیب بن مظاهر و میثم تمار :
شيخ كشّى از فضيل بن زبير روايت كرده است كه: ميثم تمّار كه از خواصّ اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام بود، بر روى اسبى سوار بود. در اين حال حبيب بن مظاهر اسدى هم از طرف مقابل بدين سو مىآمد. و در محلّى كه جمعى از بنى اسد در مجلس خود نشسته بودند به هم رسيدند. و با يكدگر بهطورى نزديك با هم به گفتگو پرداختند كه گردنهاى اسبانشان به هم رسيد؛ در اين حال حبيب گفت:
فَكَأنّى بِشَيْخٍ أصْلَعَ ضَخْمِ الْبَطْنِ يبيعُ الْبِطّيخَ عِنْدَ دارِالرِّزْقِ، قَدْ صُلِبَ فى حُبِّ أهْلِ بَيْتِ نَبيِّهِ، وَ يبْقَرُ بَطْنُهُ عَلَى الْخَشَبَةِ.
«گويا من دارم مىبينم پيرمردى را كه شكمش بر آمده و جلوى سرش مو ندارد، و در كنار دار الرّزق شغلش خربزهفروشى است؛ كه وى را به جرم محبّت اهل بيت پيغمبرش بر دار كوبيدهاند و بر روى چوبه دار، شكمش شكافته شده است.ميثم در پاسخش گفت:
وَ إنّى لأعْرِفُ رَجُلاً أحْمَرَ لَهُ ضَفيرَتانِ، يخْرُجُ لِنُصرَةِ ابْنِ بِنْتِ نَبيِّهِ فَيُقْتَلُ وَ يجالُ بِرَأسِهِ فى الْكوفَةِ.
«و من مىشناسم مردى سرخ چهره را كه گيسوانش از دوسو بافته شده است؛ او براى يارى پسر دختر پيغمبرش خروج مىكند و كشته مىشود، و سرش را در محلاّت و كوى و برزن كوفه براى تماشاى مردم مىگردانند.»
اين بگفتند و از يكدگر جدا شدند. اهل مجلس با هم گفتند: ما دروغگوتر از اين دو مرد كسى را نديدهايم!
هنوز اهل مجلس از جاى خود برنخاسته بودند كه رُشيد هجرىّ به سراغ آن دو آمد و از اهل مجلس پرسيد: آن دو نفر كجا هستند؟! گفتند: از هم جدا شدند. و ما از آن دو شنيديم كه چنين و چنان مىگفتند.
رشيد گفت:
رَحِمَ اللَهُ مَيْثَمًا؛ أنْسَى: وَ يزادُ فى عَطآءِ الَّذى يجىءُ بِالرَّأسِ مِأةُ دِرْهَمٍ! ثُمَّ أدْبَرَ.
«خدا ميثم را رحمت كند؛ فراموش كرد بگويد: به آنكس كه سر را در كوفه مىآورد، يكصد درهم به عطاى او از بيت المال كه پيوسته به او مىدهند، زياد مىنمايند! اين بگفت و پشت كرد و بازگشت.»
آن جماعت مجلس گفتند:
هَذا وَ اللَهِ أكْذَبُهُمْ!
«سوگند به خدا اين دروغگوترين آنهاست!»
سپس گفتند كه:
وَ اللَهِ ما ذَهَبَتِ الأيّامُ وَ اللَيالى حَتَّى رَأيْنا مَيْثَمًا مَصْلوبًا عَلَى بابِ دارِ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ، وَ جىءَ بِرَأسِ حَبيبِ بْنِ مَظاهِرٍ وَ قَدْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ وَ رَأيْنا كُلَّ ما قَالوا!
«سوگند به خدا روزها و شبها سپرى نشدند مگر اينكه ديديم ما كه: ميثم را در خانه عمرو بن حريث به دار زدهاند، و سر حبيب بن مظاهر را كه در كربلا با حسين عليه السّلام شهيد شده بود به كوفه آوردند؛ و هر چه را كه آن سه نفر گفتند، ما خود با ديدگانمان ديديم!»
رجال کشی ص۶۹
@ashoora_61
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
مَن أرادَ اللّه بِهِ الخَیرَ قَذَفَ فی قَلبِهِ حُبَّ الحُسَینِ علیه السلام و حُبَّ زیارَتِهِ.
کسى که خدا خیرخواه او باشد، محبّت حسین (علیه السّلام) و شوق زیارتش را در دل او مى اندازد.
بحار الأنوار، ج ۹۸ص. ۷۶
@ashoora_61
هدایت شده از عاشورا پژوهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابن قولویه ( ۳۶۸ق) به اسنادش از امام صادق علیه السلام نقل می کند :
گروهی از بندگان هستند که در روز قیامت در زیر عرش درباره حسین گفتگو میکنند. به آنها گفته می شود که وارد بهشت شوید و از نعمت های آن استفاده کنید. اما آنها وارد نمی شوند ؛حورالعین برای آنها پیغام می فرستند که ما مشتاق شماییم اما آنها سر بلند نمیکنند تا اینکه ملائکه می آیند و آنها را بشارت می دهند که در نزدیکی حسین منزل دارند از شوق شنیدن این خبر وارد بهشت می شوند.
کامل الزیارات باب ۲۶ حدیث ۲۱۹ص۱۶۸
عبدالله بن جعفر بن ابیطالب که با کنیه ابو جعفر و ابو حفص نیز شناخته می شود( التحفه اللطیفه ج۲ص۲۵) اولین نوزادی بود که در سرزمین حبشه از اسماء بنت عمیس به دنیا آمد، او به همراه حسنین(ع)، عبدالله بن عباس جزء افرادی بوده اند که قبل از بلوغ با رسول خدا (ص) بیعت کردند( المجدی ص۵۰۸/ الاصابه ج۳ص۱۷۰)در روز شهادت جعفر بن ابیطالب در جنگ موته، رسول خدا به خانه او رفت و دست های خود را به دور فرزندان جعفر حلقه کرد و گریست و سپس فرمود: عبدالله در خلقت و خصلت شبیه من است،آن گاه در حق آنان دعا کرد و فرمود: پروردگارا برای جعفر ذریه ای نیکو قرار ده و به معامله ی عبدالله برکت عطا کن، پس از آن خطاب به آنان فرمود: من در دنیا و آخرت ولی شما هستم( الطبقات الکبری ج۳ص۳۷) روزی رسول خدا ، عبدالله را دید که با گل چیزی درست می کرد، به او فرمود: چه میکنی؟ عبدالله گفت: چیزی درست می کنم و می فروشم و با پول آن خرما می خرم و می خورم ، رسول خدا(ص) در حق او دعا کرد و فرمود: خداوند به معامله ی عبدالله برکت عطا کند، عبدالله می گوید: از آن به بعد من چیزی نخریدم مگر در آن سود بردم( الاصابه ج۴ص۲۸۰)عبدالله بن جعفر در میان منابع به فردی کریم و سخاوتمند و حلیم مشهور بوده است،نقل شده است، نصیب که غلامی سیاه بود در مدح عبدلله شعری سرود،عبدالله به عنوان پاداش به او شتر و اسب و لباس به همراه درهم و دینار داد ، به عبدالله بن جعفر گفتند: به این سیاه این مقدار عطا می کنی؟ عبدالله در جواب آنها گفت: اگر او سیاه است اما شعرش سفید است( استیعاب ج۱ص۲۵۶) و همچنین نقل شده است که مردی شکر وارد مدینه کرد و کسی از او نمی خرید، خبر به عبدالله بن جعفر رسید، به خادمش گفت: همه را بخر و بگذار هرکس از مردم که می خواهد از آنها ببرد( التراتیب الاداریه ص۲۴۳) عبدالله بن جعفر با زینب کبری (س) ازدواج نمود و کاتب امیرالمومنین علی (ع) نیز به شمار می آمد( تجارب الامم ج۱ص۵۴) همچنین امیرالمومنین (ع) در اواخر عمر ، برخی شب ها را در خانه او افطار می نمود( الخرائج و الجرائح ج۱ص۲۰۱) عبدالله بن جعفر را می توان جزء شیعیان و مریدان اهل بیت (ع) بشمار آورد که از هیچ موقعیتی برای بسط فضائل اهل بیت کوتاهی نکرده است،در روایتی وارد شده است که عبدالله بن جعفر در جواب معاویه بن ابوسفیان که به او گفته بود ، تو پسر ذوالجناحین و سرور بنی هاشم هستی ، گفت: هرگز ، سرور بنی هاشم حسن و حسین هستند و در این باره هیچ کس با آن دو ستیز ندارد( شرح نهج البلاغه ج۳ص۳۱۶) همچنین هنگامی که دو فرزندش عون و محمد در کربلا به همراه حسین بن علی (ع) به شهادت رسیدند ، مردم برای تسلیت به خانه اش می آمدند ، یکی از نزدیکان او به نام ابوالسلاس گفت: مصیبتی که دیده ایم ، از جانب حسین (ع) به ما رسیده است، عبدالله بن جعفر با شنیدن این حرف او را با کفش زد و به او گفت: ای پسر زن بد بو ، آیا به حسین (ع) چنین چیزی می گویی؟ به خدا سوگند، اگر در کنارش حاضر می بودم ، دوست می داشتم که از او جدا نشوم تا همراهش کشته شوم ، به خدا سوگند آنچه دلم را به مصیبت دو فرزندم سبک می گرداند این است که در راه از خودگذشتگی برای برادر و پسر عمویم حسین و پایداری در کنار او کشته شده اند، سپس به افراد حاضر در مجلس رو کرد وگفت:خدا را بر شهادت حسین می ستایم که اگر نتوانستم با دستانم حسین را یاری رسانم ، دو پسرم او را یاری دادند( تاریخ طبریج۵ص۴۶۶/ الارشاد ج۲ص۱۲۴) عبدالله بن جعفر در سن نود سالگی در مدینه دیده از جهان فرو بست، منابع در سال وفات او اختلاف دارندکه سالهای 80،84،85،90از جمله آنها است( سیر اعلام النبلا ج۴ص۵۲۵).
@ashoora_61
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت جنایتکاران کربلا .... قسمت چهاردهم : سنان بن انس:
طبری از پیرمردی از نخع نقل می کند که حجاج گفت: هر که گفتاری دارد، برخیزد . عده ای برخاستند و چیزهایی گفتند. سنان بن انس نیز برخاست و گفت: من ،قاتل حسینم.
حجاج گفت: چه گرفتاری خوبی!
او به منزلش بازگشت و زبانش بند آمد و دیوانه شد. می خورد و جایش را خیس می کرد.
تاریخ طبری ج۱۱( المنتخب من ذیل المذیل ) ص۵۲۱ / تاریخ دمشق ج۱۴ص۲۳۱
طبری از ابوعبدالاعلی زبیدی نقل می کند که : مختار، سنان بن انس را که مدعی کشتن حسین (ع) بود،خواست و دید که او به بصره گریخته است. پس خانه اش را خراب کرد.
تاریخ طبری ج۶ص۶۵/ البدایه و النهایه ج۸ص۲۷۲
@ashoora_61
.
راز حجرهٔ عجیب آیتالله شیخ عبدالرّحیم قمی در کربلا
.
مرحوم شیخ عبدالرّحیم قمی را میشناختم. او بسیار خوب بود. در مدرسهٔ حسنخان کربلا حجره داشت؛ آن حجره هم حجرهٔ عجیبی بود. معروف بود که آنجا محلّ افتادن حضرت سیّدالشّهداء - علیه السّلام - از اسب بر روی زمین بوده است!
کسی از طلّاب حاضر نمیشد در آن حجره زندگی کند. علّتش هم این بود که نیمهٔ هرشب، صدای ضجّه، گریه و نوحه در آنجا به گوش میرسید؛ بدون آنکه کسی در آنجا دیده شود!
ولی مرحوم شیخ عبدالرّحيم قمی در آن حجره استقرار یافت. هرشب وقتی صدای نوحه و گریه بر امام حسین - علیه السّلام - را در آن حجره میشنید، او هم برمیخاست و همنوای با ایشان میشد، و خودش هم نوحه و روضه و چند بيت شعر در عزای حضرت اباعبدالله الحسین - علیه السّلام - میخواند. وقتی چنین میکرد، دیگر صداها خاموش میشد.
شیخ عبدالرّحیم قمی اجازه نمیداد کسی در آن حجره شوخی و خنده کند، و اگر کسی رعایت نمیکرد، او را با عصای خود از حجره بیرون میراند!».
.
نقل توسط مرحوم حاج محمّد علامه/تهران، ۱۳۵۴ش
@ashoora_61