eitaa logo
سرو قامتان عاشورایی
158 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
25هزار ویدیو
59 فایل
شهیدرجایی:(جنگ مازمانی آغازمیشودکه آخرین فشنگ ماتمام بشود) (ماایستاده ایم)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹  یمن را دریاب ... !  🔹 📌 🔺دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال  اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» ♨️ کانال جهان خبر 📡 @jahan_khabar
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» (منبع) https://eitaa.com/ashoraiy
😍😍 سلام به همگی میخوام یه خاطره جالب بگم محل ما یه امام زاده هست دیشب برا کاری رفته بودم اون نزدیکی. برا نماز جماعت مغرب رفتم امام زاده . کتاب رطب وتراکت طلاب وتراکت معمولی همراه داشتم. به محض ورود به امام زاده دیدم امام جماعت پشت میزی نشستن .پاسخ به سولات شرعی و مشاور خانواده رفتم جلو حاج آقا که یه روحانی جوان بودن شاید ۳۰ سالش هم نشده بود. سلام کردم کتاب رطب را دادم بهش گفتم حاج آقا این کتاب نذر در گردش هست.بعد مطالعه به روحانی طلبه وهم لباسی هاتون بدید دست به دست بخونن. بعد بلافاصله تراکت طلاب راهم دادم وشروع کردم توضیح دادن که دوره ها و پاسخ به شبهات وسولات و معرفی موسسه واستاد . گفتن استاد تقوی را میشناسن. بعد توضیح من بابت تراکتها حاج آقا کتاب را برداشت و گفت موضوع این کتاب چیه؟من گفتن اون حدیثو شنیدید که بچه ای زیاد خرما میخورده مادره میبرتش پیش پیامبر صل الله و پیامبر میگه فردا بیا و .... حاج آقا گفت بله بله یه جوری بله بله گفت خوشحال شدم گفتم خدارا شکر انگار میدونه حدیث دروغه بلافاصله ادامش گفتم میدونید که حدیث از ریشه دروغههه حاج آقا را میگی چشاش گرد شد ابروهاش بالا رفت دقیقا به این صورت😳 گفت نه باباااا !!!!! گفتم بله حاج آقا این دروغیه که به پیامبر صل الله بستن این حدیث نه متن عربی داره نه سند روایی داره حالا من هر چی توضیح میدم هر ۲۰ ۳۰ ثانیه یک بار حاج آقا میگه عجب!!! عجب!!!! بنده خدا انگار بد جور شوکه شده بود مثل اینکه زیاد از این حدیث استفاده میکرده😩 گفتم حاج آقا کتاب را مطالعه کنید به جزئیات کامل این حدیث جعلی که چی شده از کجا اومده پی می‌برید. به مخاطبینتون پا منبریهاتون بگید. بنده خدا اینقدر مات مبهوت کتاب شده بود که یادش رفت تشکر کنه. منم رفتم سر صف نماز🚶‍♂ ولی با حال خراب😢 که ای وای بر من که اینو میدونم ونمی رم به تک تک روحانی ها ومنبری ها بگم ان شاءالله خدا توفیق احیا وترویج فریضتین را روز به روز بیشتر به ما بده. آمین🤲 ببخشید طولانی شد ‌https://aamerin.ir/?p=7693 جهت تهیه نسخه چاپی کتاب روی لینک کلیک کنید👆 ‌