eitaa logo
سرو قامتان عاشورایی
158 دنبال‌کننده
23هزار عکس
31.2هزار ویدیو
69 فایل
شهیدرجایی:(جنگ مازمانی آغازمیشودکه آخرین فشنگ ماتمام بشود) (ماایستاده ایم)
مشاهده در ایتا
دانلود
💎قیمت "ولی"💎 به "میثم" گفتند: به "علی" دشنام بده؛ نداد. به "طیب" گفتند: به "امام" دشنام بده؛ نداد. به "آرمان" گفتند: به "آقا" دشنام بده؛ نداد. 💎هر سه، به جرم "ارادت"به"ولی"شهید شدند. 💔 را یاد کنیم با ذکر 🌷
جوانان زمان جنگ آنقدر وفادار و معتقد بودند که حتی یک وجب خاک به دشمن ندادند... جوانان وطن پرست امروزی نیز آنقدر معتقد و با ایمان هستند که حتی زیر شکنجه و کتک در حد مرگ نیز وقتی میگویند به امامان و رهبر فحاشی کن ، حاضرند جانشان را بدهند ولی باج به دشمن ندهند واما بی سروپاهای اختشاشگر ... وقتی لیدرشان را گرفتند کمتر از ۱۰ دقیقه ، نوع نهار و شام و ساعت خواب هفت جدوآباد قبل از خود را اقرار کرد... اینست اعتقادی که میخواهند با آن مملکت داری کنند...!!!!!!!!!!!!😂
⭕️ ◾️رفقا این مراسم اکباتان باید خیلی شلوغ باشه. حتی اگر خودمون هم نمی‌تونیم بریم تا جایی که می‌تونیم اطلاع‌رسانی کنیم.
اونایی که برای کرونای خیالی، کل کشور رو، دو سال در موقعیت شبیه به حکومت نظامی قرار دادند ، همون هایی هستند که حتی با به رگبار بستن مردم در مجامع عمومی، اجازه نمیدهند کمی از همان قدرت شبه حکومت نظامی علیه اغتشاش‌گران استفاده شود . اصلاحطلب ها و سلبریتی های مزدورشان و تمام امیدهای اسرائیل‼️ 🔴اتاق فرماندهی هر دو یکجاست؛ کروناهراسی و جیغ بنفش برای واکسن و حمایت از براندازی و اغتشاش نقطه مشترکWHO و دشمنان ایران است‼️ حقیقت کرونای خیالی روشن نیست⁉️ جریان نفوذ واضح نیست⁉️ # برخورد_قاطع_با_اغتشاشگران # اغتشاشگر_محارب_اعدام_باید_گردد
🌺 لحظه ی خداحافظی شهید آرمان با رفقای همکلاسیش😞 و اما ماجرای آن شب آفتابی سخت! شب غربت و مظلومی صبح چهارشنبه ۴ آبان مثل روزهای گذشته آرمان در درس های حوزه شرکت کرد. پیام های خوبی از سطح شهر تهران مخابره نمی شد.آشوبگران در چند نقطه تجمعاتی همراه با تخریب اموال عمومی برپا کرده بودند. ظهر بعد از اتمام کلاس آرمان وسایلش را جمع کرد و از طلبه ها خداحافظی کرد.دوستانش به شوخی گفتند : شهید نشی!؟ صبر کن آخرین عکس را هم ازت بگیریم! اما آرمان گویا افق نگاهش جای دیگری بود. با رفتار و الفاظی متواضعانه دوباره خداحافظی کرد و با عجله از حوزه خارج شد و خود را به بچه های گردان امام علی علیه السلام رساند. نماز مغرب را در مسجد به جماعت خواند. درگیری ها در شهرک اکباتان بالا گرفته بود. عده ای فتنه گر جهت هتک حرمت برخی شهروندان محترم و مردم مظلوم ، تجمع کرده وبا شعارهای وقیحانه دست به آشوب و تخریب زده بودند.آرمان به همراه تعدادی از بسیجی ها برای شناسایی و ساماندهی اوضاع به فاز یک اکباتان رفتند. پرتاب سنگ از بالای برخی ساختمان ها موجب جدایی او از تیم شناسایی می شود. در چشم برهم زدنی غریبانه محاصره اش می کنند. اغتشاشگران از همه طرف به او حمله می کنند. با سنگ و چوب و لگد ، با هرچه که دستشان رسید زدند و فیلم گرفتند و فحاشی کردند! کربلایی به پا شده بود! غریب گیر آوردنش! لباس از تنش در آوردند ، با تهدید و شکنجه از او خواستند به حضرات اهل بیت علیهم صلوات الله وحضرت آقا هتاکی کند! اما هیهات که تربیت شده ی مکتب سیدالشهداء سلام الله علیه دست از اعتقادات قلبی اش بکشد و جانش را به بهایی ناچیز بخرد! آرمان زیر بار حرف اراذل و اوباش نمی رود و بلای بزرگ را به جان می خرد. شکنجه شدت می یابد و بدن پاکش را با ضربات مکرر چاقو پاره پاره می کنند و در نهایت با کوبیدن تکه بلوک های سیمانی به سر مطهرش، به کما می رود! کفتارها بدن نیمه جانش را روی زمین می کشند و در گوشه ای از شهرک تنها رها می کنند. پس از ساعتی پیکر پر زخم و کبود و تقریبا بی جان آرمان به بیمارستان منتقل می شود. و سرانجام صبح جمعه ششم آبان ۱۴۰۱ آرمان عزیز به سبب شدت جراحات وآسیب ها در سراسر بدن مطهرش، چونان مولایش سیدالشهداء با قتل صبر به فیض شهادت نائل آمد و در آغوش خونین اباعبدالله الحسین علیه السلام آرام گرفت. بدن چاک چاک و کبود برادر شهیدمان تا ابد سندی بزرگ بر مظلومیت ملت شهید پرور ایران و فرزندان امام خامنه ای و رسوایی مدعیان دروغین آزادی و حقوق بشر است. • بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب مد ظله العالی در آستانه 13 آبان 1401 : آن طلبه‌ی جوان، طلبه‌ِی شهید جوان در تهران ــ آرمان عزیز! ــ او چه گناهی کرده بود؟ طلبه‌ِی جوان، دانشجو بوده آمده طلبه شده، متدیّن، مؤمن، متعبّد، حزب‌اللهی، شکنجه کنند زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان، اینها کارهای کوچکی است؟ اینها که‌اند؟ این [را] باید فکر کرد؟ اینها که‌اند؟ این بچه‌های ما که نیستند، این جوانهای ما که نیستند اینها،‌اینها که‌اند؟ از کجا دستور میگیرند؟ چرا این کسانی که مدّعیِ حقوق بشرند اینها را محکوم نکردند؟ چرا قضیه‌ی شیراز را محکوم نکردند؟ اینها طرفدار حقوق بشرند؟
48.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💪کولاکِ یکی از دختران انقلاب در مترو با عکس شهید آرمان علی وردی 👌آفرین به این غیرت و حضور 🙏🌷لطفا انتشار دهید تا زن و مرد الگو بگیرند @azgonahtatobeh
بسم الله روایت دیدار - قسمت اول . چند قدمی بیشتر از ساختمون دور نشده بودم که با گفتن "وای" برگشتم به سمت خونه. ماسکم رو فراموش کرده بودم پله ها رو با سرعت بالا رفتم و از اینکه خونه امون طبقه اول ساختمون بود خدا رو شکر کردم. همونجور که گوشه ماسک رو مرتب میکردم در خونه رو مجدد بستم و به سمت ایستگاه اتوبوس سریع قدم برداشتم. اتوبوس صادقیه که از دور پیداش شد، از ایستگاه فاصله گرفتم. جایی برای نشستن نبود، به میله تکیه گاه یکی از صندلی ها تکیه زدم و برنامه تفسیر نور رو باز کردم. آیه شش حجرات: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما خبرى مهم آورد تحقيق كنيد، مبادا (از روى زودباورى و شتاب زدگى تصميم بگيريد و) ناآگاهانه به گروهى آسيب رسانيد، سپس از كرده ى خود پشيمان شويد.» - چقدر ما به حرفت گوش میدیم خدا، بنده های حرف گوش کن کی بودیم ما؟!! صندلی کنار پنجره ردیف اول نزدیک در که خالی شد، نشستم. با خوندن هر آیه و نکته و پیامش یه دور ایستگاه های باقیمونده تا ایستگاه صادقیه شرقی رو چک میکردم. تو ایستگاه صادقیه شرقی خدا خدا میکردم اتوبوس کوهسار زودتر برسه و گذر زمان هر لحظه اضطرابم رو بیشتر می‌کرد. تو اتوبوس خودمو مشغول خوندن قرآن کرده بودم اما هر ایستگاه تو دلم به راننده التماس می‌کردم اتوبوس رو حرکت بده. از سرما و شدت اضطراب بابت دیر رسیدن پاهام یخ کرده بود. کارت زدم و هزینه رو پرداخت و بدو به سمت میدون قدم تند کردم. ساعت رو نگاه کردم: یا خدا!! باید الان می‌رسیدم!!!! گوشی رو محکم گرفته بودم که اگر بهم زنگ زدن سریع جواب بدم. سرمای هوا اجازه نمی‌داد ماسکمو بدم پایین، از طرفی دویدن با ماسک اونم تو سر بالایی عذاب آور بود. - آقا آرمان، خدایی تو این مسیر رو طی میکردی فقط برا درس خوندن؟؟؟ من بودم صد سال ترک تحصیل کرده بودم!!! به کوچه که رسیدم پلاک ها رو با نگاه بررسی میکردم و تند تند قدم برمی‌داشتم. جمع خانوم های چادری رو که از دور دیدم، کیفمو با یه دست نگه داشتم و دویدم. با هن هن رسیدم و گفتم: من واقعا معذرت میخوام، اصلا دوست ندارم دیر برسم. جدا شرمنده. مسئولمون خیلی آروم با یه لبخند گفت: نگران نباشین دیر نشده. ماسکو کشیدم پایین و با چندتا نفس عمیق اکسیژن هوای سرد آذر ماه رو روونه دستگاه تنفسیم کردم. ضربان قلبم که آروم گرفت ماسک رو برگردوندم روی صورتم. مسئولمون زنگ رو فشار داد. پامو که رو پله های ساختمون گذاشتم زیرلبی گفتم: آقا آرمان، خودمونیم بالاشهرنشین بودیا!! ✍ خانم مسلمی نائینی ❤️ 🤲