آشپزخانه مقاومت
*خانه ای برای همه*
🔻قرار بود بخاطر مهمانی ویژه ای که در پیش داشتند برنامه پخت و پز پنج شنبه و جمعه در منزلشان برقرار نباشد.
بعد از سالها چشم انتظاری نوه ای به دنیا آمده و قرار بود روز جمعه مهمان خانه مادربزرگ شود
خانهای که چندین ماه است محل رفت و آمد زنان مجاهدی شده است که هر کس بگونهای برنامه ریزی میکرد تا در سریعترین زمان ممکن خود را به آنجا برساند و پای کار مقاومت باشد.
مقاومتی که با زندگیشان عجین شده است...
کارهای مهمانی یکطرف و خستگی چندین ماه فعالیت از طرف دیگر کافی بود به راحتی آن روز را تعطیل کنیم
و مثل همیشه این حاج خانوم بود که اجازه تعطیلی کار را نداد، از ما اصرار و یا طرح راهکارهای دیگر؛ مثلا با همکاری گروه دیگر آن روز کار را انجام دهیم یا حداقل روز جمعه که بعدازظهرش مهمانی هست برنامه پخت و پز برقرار نباشد و...
پاسخ یک جمله بود:
«نمیخواهم تا زنده هستم در این ایام مبارک شعله اجاقم به یاد مقاومت خاموش شود
من اینطوری حالم خوب است
خواهش میکنم دیگر از من چنین درخواستی نداشته باشید.»
تسلیم بودیم و اطاعت امر
حاج خانومی که حتی به دخترهایش اجازه نمی داد در تمیزکاری منزل دست به کار شوند اما این بار عشق مقاومت چنان اولویت ها را برایش جابجا کرده بود نه تنها اجازه دادن دخترانشان در تمیزکاری ها کمک کنند، بلکه تعدادی از همان خانومهای پای کار مقاومت هم برای گردگیری و...کمک کردند
این عکسی که می بینید حدودا ۲ ساعت قبل از شروع مهمانی است
منتظر بودیم ماشین بیاید، دیگ آش و خوراکی ها بار زده شود تا بعد از آن فرش های شسته شده پهن شوند و...
حالا که آش و ساندویچ های بازارچه را آماده کرده بودند، هرکسی گوشهای از کارهای باقی مانده را گرفته بودند تا آماده مهمانی شوند یکی از خانم ها راهی تره بار می شد تا میوه بخرد
خواهر عراقی مان پای گاز و درحال پخت کاچی بود
و من که حیران زده و انگشت بر دهان مانده بودم
راستش را بگویم ذهنم دیگر قدرت پردازش آنچه را که می دید، نداشت
این میزان از
عشق و ارادت به مقاومت
مواسات و همدلی
عزم های به میدان آمده
انگار پرت شده بودم به آن لحظه ای که کتاب *خانه ای برای همه* را ورق میزدم و با حسرت آنرا میخواندم و با خود میگفتم:
من دیر بدنیا آمدهام خیلی دیر که دیگر چنین زنان و صحنه هایی نمی بینم و فقط باید قصه هایشان را بخوانم و رویا بسازم
اما حالا این من بودم و در دل این قصه و خیرالنساء دیگر را به چشم میدیم که *هیچ بهانه ای مانع ترک تکلیف نشد*
نه مسافرت نه مریضی نه سرما نه مهمانی و نه...
اینان همان هایی هستند که انقلاب با تکیه بر آن پیروز شد و ادامه یافت
کوچه و پس کوچه های محل زندگی مان پر از این قهرمان های گمنام هست
#آشپزخانه_مقاومت
🆔 @ashpazkhane_moqavemat
*أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ*
#ارسالی_شما
🔻قرار بود فردا برم خونه دوستم کمکش کنم واسه آماده کردن غذاهای بازارچه مقاومت
شب، دختر بزرگم با ذوق به خواهر کوچکش گفت: «فردا با مامان میری غذا درست کنید برای بچههای فلسطین و لبنان!» 🤍✨
صبح که شد، همراه دخترم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
تو راه، کوچولوم با کنجکاوی پرسید:
«مامان، کی میرسیم فلسطین؟!»
لبخند زدم و گفتم: «عزیزم، اونجا از ما خیلی دوره...»
ولی اون سرش رو از شیشه برد بیرون، با هیجان گفت: «نه مامان! نگاه کن! اوناها! من دارم میبینمش!» 😍🌿🇵🇸
فلسطین نزدیکه... خیلی نزدیک... ❤️✊
#آشپزخانه_مقاومت_قم
🆔 @ashpazkhane_moqavemat
آشپزخانه مقاومت
🔰 گزارش واریزی سود آشپرخانه مقاومت
🪧 مبلغ ۱۰۳ میلیون ۳۵۰ هزار تومان حاصل از فروش آش و ساندویچ و غذاهای خانگی دیگر
در پنج شنبه شب و ظهر جمعه مقابل درب های خروج حرم سیدالکریم برای کمک به تهیهی مازوت برای شیعیان سوری که در هرمل هستند واریز شد.
تاکنون ۸۲۴ میلیون ۳۵۰ هزارتومان فقط از طریق آشپزخانه ی مقاومت شهر ری کمک شده است.
🔻 شاید سوال شما این باشد مگر با این مبلغ ها میتوان زخم هایی از آواره گی و ویرانی های جنگ را ترمیم کرد؟!
نیاز به کمک های دولتی و مبالغ بالاست
روی برگه و محاسبات مادی اگرچه این حرف میتواند صحیح باشد اما قطعا از برکت و نیت های ضرب شده در این مبالغ اندک که نصرت های الهی را به میدان می آورد و دل های مومنین را به یکدیگر نزدیک و بسوی امت اسلامی حرکت میکند را نادیده گرفته ایم...
📌 پ.ن: حجت الاسلام میرغفاری جهادی فعالی هستند که از ابتدای جنگ در لبنان بودند و نماینده میدانی و اجرایی تعدادی از پویش ها از جمله #طارق می باشند.
گزارش [ایران همدل](https://ble.ir/irane_hamdel/4269069895012378260/1739791802923) از فعالیت های ایشان در هرمل
📌پ.ن: شما میتوانید سفرنامه این خانواده جهادی را در نشانی زیر دنبال کنید.
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
#آشپزخانه_مقاومت
#شهر_ری
#مسجد_مسلم_ابن_عقیل
#هیئت_ادوار_بسیج_شهید_عباسپور
🆔️ @ashpazkhane_moqavemat
آشپزخانه مقاومت
نقطه پایان حسرت
#ارسالی_شما
🔻 هر بار که مطالب کانال آشپزخانه مقاومت میخوندم، دلم میخواست منم مثل اون خانمها کاری بکنم، از طریق آشپزی، کاری که همه ما خانمها بلدیم...
یه قدمی تو مسیری که علاقه دارم؛ بردارم
مدتی فقط مطالب کانال میخوندم، با ذوق میخوندم اما فقط حسرتش تو دلم بود و میگفتم کاش تو محل ما هم خانمهایی بودن که اینکارو میکردن تا منم میرفتم باهاشون همکاری میکردم.
دیدم اینطوری نمیشه تا کی فقط آرزو! اولین کاری که کردم لیست آشپزخانه های مقاومت نگاه کردم چندتاشون تا حدودی به ما نزدیک بودن، یه روز رفتم تا یکیشون که از بقیه نزدیکتر بود، حضوری ببینم؛ میخواستم منم راه و چاه کارو یاد بگیرم.
از طریق مسئولشون با خانمهایی تو محل خودمون آشنا شدم که با هم جمع شده بودن و کارهای مشابهه می کردن ولی تا حالا میز فروش برای جبهه مقاومت نداشتن (خانمهای نهضت مادری؛ خانمهایی که با مواسات هدفهای بزرگی پیش میبردن)
ما با هم شدیم یه تیم کامل
اونا هماهنگ و جهادی فعالیت میکردن و من که علاقه به آشپزی داشتم بهشون اضافه شدم. همگی یه هدف مشترک داشتیم؛ یاری امام عصر که الان این یاری خلاصه شده بود تو یه آرمان بزرگ به نام فلسطین
بسم الله گفتیم و شروع کردیم، میز مقاومت ما به همین سادگی شکل گرفت...
من الویه و دسر، یکی از خانمها کیک خونگی، یکی سالاد ماکارونی، یکی هم فلافل آماده کرد
اینا باهم شد محصولات فروش ما در جشنواره غذا که توی یه مدرسه برگزار شده بود.
موقعی که الویه ها رو آماده میکردم همش نگران بودم فروش نره؛ حالا هزینه یه طرف، برکت خدا اگر دور ریخته بشه چی، بعد با خودم میگفتم؛ اگر هم فروش نرفت میبریم میدیم کسایی که نیازمندن، با این فکرا، ذهنمو آروم میکردم و به آشپزی ادامه میدادم. نتیجه عالی شد
برای فروش، مسئول هماهنگی اشتباه کرده بود و ما یک ساعت دیرتر از شروع مراسم رسیدیم، کار فروش بقیه تموم شده بود و ما تازه میخواستیم شروع کنیم؛ حالا این فکر توی ذهنم پرسه میزد که بچه ها همه خریداشون کردن ما الکی اومدیم اینجا
چرا اینطوری هماهنگ کردن ...
ولی دسرهای روی میز 😍 انگار به همه چشمک میزد و تو همون لحظات اول بچه ها رو به سمت میز کشوند...
زمان فروش هر لحظهاش برام تجربه بود به این فکر میکردم چطور قیمت تموم شده ی محصول پایین بیارم که هم قیمت برای خریدار پایین باشه و همه بتونن بخرن، و هم از کیفیت کم نشه
خداروشکر بخش زیادی از محصولات تو همون زمان محدودی که داشتیم فروخته شد و باقیمونده هم در مسجد نزدیک مدرسه به فروش رسید...
و این شد که به این رویا و آرزو پایان دادیم و شدیم یکی از تیم های آشپزخانه مقاومت که چند وقت یکبار با روشن کردن شعله اجاق هایمان یاد مقاومت را در خانه و محل زنده میکنیم...
#آشپزخانه_مقاومت
#نهضت_مادری
#أنا_علی_العهد
🆔 @ashpazkhane_moqavemat