eitaa logo
أسيرِالله
415 دنبال‌کننده
677 عکس
437 ویدیو
7 فایل
مَنْ مَاتَ عَلَىٰ حُبِّ عَلي مَاتَ شَهِيداً تقصیر خود حضرت حق است که مستیم طراحی چشمان علی ایده او بود .. جزء جماعت تبلیغی علی و اولاد علی باشید https://daigo.ir/secret/4208392788 کپی ؟ صلوات بفرست مؤمن
مشاهده در ایتا
دانلود
رسیده ایم دوباره سر قرار نجف سپرده ایم عنان را به شهریار نجف هر آنچه خیر رسیده به ما در این عالم یقین بدان که بوده همیشه کار نجف اگر که پر زده جبریل در حریم خدا به اعتبار علی بود و اعتبار نجف خدا نوشت که روی زمین خدا حیدر سپرد کار جهان را به کردگار نجف ز بوسه ای به ضریحش خراب شد حالم پیاله نوش علی گشتم و خمار نجف هزار شکر که با سجده بر قدوم علی نشست روی سرم گردی از غبار نجف هزار معجزه دیدیم از جناب امیر که بود قلعه ی خیبر یک از هزار نجف حسادتم به کسی نیست در همه عالم به غیر مُحرم دربار و روزه دار نجف قسم به فاطمه دادیم تا گره وا شد به دست حضرت زهراست اختیار نجف بزن به ام بنین رو اگر حرم خواهی که هست مادر ساقی حسابدار نجف تمام زندگی ام بر دو نیم شد تقسیم به سجده در حرمش یا به انتظار نجف خدا کسی که بخواهد به او صفا بخشد یکی دچار جنون و یکی دچار نجف اساس خلقت دنیا یقین همین بوده بنا نهاده جهان را به افتخار نجف فضائلش که در ابیات من نمی گنجد نوشته “امّ حسن” مدح بی شمار نجف علی به جلوه ی دیگر به کربلا آمد نشان دهد به همه فَرّ و اقتدار نجف سوار رَف رَف خود آمده ست تا میدان تمام دشت شده مات شهسوار نجف رسیده وقت هنرمندی اباالفضل و رسیده وقت تماشای شاهکار نجف کسی رسید و علمدار نعره بر سر او تو از تبار کجایی؟من از تبار نجف قدم به خاک بزن تا دو چاک بر داری قدم بزن بچشی تیغ آبدار نجف کسی نبرد به در جان ز تیغ مژگانش چه احتیاج به خشم و به ذوالفقار نجف گذشت لحظه ای و آسمان به هم پیچید به روی خاک فتاده گل بهار نجف مگر چه دیده برادر که پشت او خم شد چه آمده به سر چشم یادگار نجف زمین به لرزه فتاد و زمان دگرگون شد ندیده هیچ کس اینگونه انکسار نجف آرمان‌ صائمی
باید که تو را حضرت منان بنویسد در حد قلم نیست که قرآن بنویسد هر دست گدایی که به سوی تو دراز است مفهوم قنوتی است که در بین نماز است سمت حرم توست دلم باز روانه ای تیر غمت را دل عشاق نشانه ایوان دلم خاک طلایی بده مولا قدری به من خسته بهایی بده مولا آن چیست که در حج و طواف است، نشانه است مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه است تکفیر نما عقربه ی قبله نمارا چون اوست که سمت تو نشان داده خدا را احمد به خدا غیر علی یار نمی خواست پیغمبر ما همسفر غار نمی خواست رفتند به بیراهه و خوردند به بن بست تا بوده علی بوده و تا هست علی هست بر اسب سوار است قیامت شده بر پا دشمن به فرار است ازین حالت مولا شمشیر کشیده است که لشگر بگشاید باید برود یک تنه خیبر بگشاید یا قادر و یا قاهر و یا فاتح و یا هو این جرأت و این هیبت و این قدرت بازو مخصوص علی هست علی شیر خداوند آن یکه جوانمرد به تعبیر خداوند از ترس ز دستان عدویش سپر افتاد با خشم علی هرکه در افتاد ور افتاد احمد زند آیا نفسی غیر علی ؟ نه بالا برود دست کسی غیر علی ؟ نه من کنت که بر حیدر کرار رسیده است حقّ است و سرانجام به حقدار رسیده است مجید تال
اي جلوه جمال تو را مظهر آفتاب وى پيش روى ماه تو چون اختر آفتاب در بارگاه عرش‌ پناه تو بوده‌ اند انجم غلام و مه خدم و نوکر آفتاب با پرتو شعاع زند بوسه يا على بر هر کجا که پای نهد قنبر آفتاب پيش از سپيده‌ دم که براى دريدن ستر سياه شب بکشد خنجر آفتاب با شوق کسب فيض نهد بر مزار تو همچون گدای خانه‌ ‌به‌ دوشی سر آفتاب هين مهچه درفش تو را بنده ماهتاب هان شمسه ضريح تو را چاکر آفتاب پروانه‌ وش به دور تو گردند روز و شب مريخ ، زهره ، ماه ، زحل ، احور ، آفتاب هان اى فلک بگرد به دور سرش که گشت روز الست دور سر حيدر آفتاب ماها غبار پاى تو با صد هزار ناز بالله سزد که فخر فروشد بر آفتاب و الله رواست باج ستاند ز ما فلک بر آن غبار سر بگذارد گر آفتاب تا مهر و ماه آينه‌ گردان روى توست خوش‌ طالع است ماه و بلند اختر آفتاب بر گنبد مشعشع تو از فراز چرخ با چشم نيم‌ باز تماشا گر آفتاب مه جانشين مهر بود ها نه شب‌ پرک تو ماه برج دينى و پيغمبر آفتاب عمرى دويد تا که فلانى شود على گو اى فلان تو ذره‌ اى و حيدر آفتاب در پيش دوست دست گدايی گشوده است گاه از رواق و پنجره گاه از در آفتاب از مهر توست جلوه اشعار رستمی اى جلوه جمال تو را مظهر آفتاب مهدی رستمی
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود روح از پیکره ی کعبه برون آمده بود روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز عشق او بر دل سنگی‌‌ِ حرم غالب شد قبله مایل به علی بن ابیطالب شد از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت کعبه در بدرقه اش چند قدم با او رفت قفس کعبه شکسته است دم پرواز است برو از کعبه که آغوش محمد باز است آینه هستی و با آینه باید باشی خانه زادِ پسر آمنه باید باشی همه ی غائله ها گشت فراموش نبی کودکی های علی پر شد از آغوش نبی مستی اهل سماوات دو چندان شده است عطر گیسوی علی خورده به تن پوش نبی تا بچیند رطب تازه ای از باغ بهشت رفته دردانه کعبه به سردوش نبی که نبی بوده فقط این همه سرمست علی که علی بوده فقط آن همه مدهوش نبی چشم در چشم علی، آینه در آیینه حرف ها می زند اینک لب خاموش نبی دور از من مشو ای محو تماشای تو من نگران می شوم از دور شدن ها ی تو من من به شوق تو سکوتم تو فقط حرف بزن وحی می ریزد از آهنگ لبت حرف بزن می نشینم به تماشای تو تنها آری هر زمان خسته ام از مردم دنیا آری بر مکافات زمین با تو دلم غالب شد همه ی دهر اگر شعب ابی طالب شد خوب شد آمدی ای معنی بی همتایی بی تو هر آینه می مردم از این تنهایی دین اسلام در آن روز که بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش حیدر بود باعث گرمی بازار شدش حیدر بود وحی می بارد و من دوخته ام دیده به تو تو به اسلام ؟ نه ! اسلام گراییده به تو در زمین دلخوش از اینم که تویی همسفرم از رسولان دگر با تو اولوالعزم ترم می رود قصه ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام سید حمید رضا برقعی
حمد مخصوص خدایی است كه یزدان من است رب من خالق من رازق و رحمان من است آن خدایی كه ز بس نعمت و لطف و كرم است منتش بر رگ و بر ریشه و شریان من است بهترین نعمت او موهبت مهر علی است بخدا دوستیش مایه ی ایمان من است بر جهان ناز كند سیزده ماه رجب زاینكه میلاد علی روز فروزان من است حرم آغوش گشوده است به استقبالش سر و پا ناز كه او صاحب و مهمان من است مكه نازد كه علی بت شكن شهر من است كعبه نازد كه علی علت بنیان من است می كند نام علی زمزمه زمزم یعنی جاری از خاك رهش چشمه ی جوشان من است عرفات از جگر آواز دهد كای حجاج شعله ی عشق علی مشعل عرفان من است آفرینش همه را در عظمتهای علی سخنی رفت كه در طبع سخندان من است آب گفتا كه علی شد سبب خلقت من خاك گفتا قدمش بر سر و چشمان من است لوح گفتا كه منم صفحه ای از منقبتش عرش گفتا كه علی دایره گردان من است انبیاء نیز گواهی به مقامش دادند بس روایت كه در این مرحله برهان من است آدم از توبه پذیرفتن خود گفته و گفت نام اعلای علی باعث غفران من است گفت یوسف كه بود حسن من از او خبری بی تولای علی مصر چو زندان من است بت شكن مظهر توحید خلیل اله گفت راز توحید من و قبله ی ایمان من است نوح با كشتی طوفان زده لنگر زد و گفت: حكم او باعث آرامش طوفان من است از علی گفت سلیمان سخن این سان با مور من سلیمان تو او نیز سلیمان من است گفت موسی ید بیضای من از فیض علی است جلوه ی اوست كه ظاهر ز گریبان من است گفت عیسی دم من از دم او بود و كنون تا رسد مهدی او نیز نگهبان من است گفت جبریل علی مرشد من بوده و هست گفت میكال كه استاد سخندان من است حمد حق كرده و فرمود محمد كه علی حامی و هم نفس ظاهر و پنهان من است همسرش فاطمه درباره ی او فرموده است كه امام من و مولای من و جان من است او هم اندر صفت فاطمه اش فرماید جان عالم منم و فاطمه جانان من است ناگه از مصدر اجلال ندایی برخواست كین علی زین عظمت بنده ی فرمان من است سید رضا موید
یا علی گفتم همه در ها به رویم باز شد یا علی گفتم چه شیرین شعر من آغاز شد یا امیرالمؤمنین مولای عاشق‌ ها سلام شاه مردان فاتح دل‌ های عاشق‌ ها سلام السلام ای در نگاهت موج و دریا بی‌ قرار السلام ای در سکوتت کوه و صحرا بی‌ قرار جبرئیل آورده بود آیاتی از قرآن ولی ماند تا قرآن چشمت را تو وا کردی علی داد زد تا شد امیر عشق بر مرکب سوار لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار ای که خود را پیش شمشیر دو دم آورده‌ ای هرچه سر آورده باشی باز کم آورده‌ ای ذوالفقار است این که می‌ چرخد علی‌گویان و مست چون نباشد مست چون می‌ گیردش ساقی به دست لشکری از تو فراری آی مرحب ! مرحبا ! خوب جولان داده‌ ای دیروز و دیشب مرحبا ! فرض کن دیروز تیغت چند تا سر را زده فرق دارد قصه چون امروز فاروق آمده فرق دارد قصه ی کرّار با اهل فرار فرق دارد نیت آن تیغ‌ ها با ذوالفقار فرق دارند آری آن‌ دل‌ ها که در دین‌ بازی‌ اند با کسی کز او خداوند و رسولش راضی‌ اند بنگر این شیر جوان را آمده غُرّان ز رَه گفت إنّی فارِسٌ سَمَّتنی اُمّی حَیدَرَه گفت آری این منم حیدر امیرالمؤمنین میرسم چون عاشقان بی‌تاب و می‌ لرزد زمین مرحب ! آن هل من مبارز شد صدای آخَرَت خوب می‌ بینم که می‌چرخد اجل دور سرت گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود اسم آن ها که علی بن ابیطالب نبود در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان دور دور ماست دیگر ما یلان آسمان تیغ من در دست‌ هایم نه که در دستان اوست ما رَمَیتَ إذ رَمَیتَ تیر در فرمان اوست این یدالله است بیرون می‌ کشد شمشیر را دست حق است این که در چله نهاده تیر را قلب حق در سینه ی من در پس این جوشن است جنگ با قهار تکلیفش از اول روشن است .. بود حیران مرحب و حیدر به سویش می‌ شتافت تا بفهمد فرق را فاروق فرقش را شکافت .. اهل خیبر این همان محبوب دلها ایلیاست جان موسی چشم بگشایید این هارون ماست پیش خود گفتید این در را چه محکم بسته‌ اید در به روی فاتح در های عالم بسته‌اید ؟! دل به این دیوا رهای بی‌ اثر خوش کرده‌ اید ؟ آی ! حیدر می‌ رسد دل را به در خوش کرده‌ اید ؟! دست حق در چارچوب و بست در انداخت چنگ گفت یا زهرا و در را کند از جا بی‌ درنگ در میان دست حیدر هر دو لشکر در سکوت قلعه ی بی‌ در علی‌گویان و خیبر در سکوت گاه لشکر دست حیدر را تماشا می‌ کنند گاه آن ديوار بی‌ در را تماشا می‌ کنند بَه بِه این مولا و در را در هوا چرخاندنش قلعه‌ ها مسحور آن اِنّا فَتَحنا خواندنش .. باز کن در های دل را حضرت مشکل‌ گشا عاشقان را مست کن با آن جمال دل گشا یا علی گفتم دلم دستم زبانم جان گرفت یا علی گفتم چه شیرین شعر من پایان گرفت قاسم صرافان