#طنز_جبهه💚
خـواستگارے خواهر فـرمانده😁
اومده بود از فرمانده
مرخصی بگیره
فرمانده یه نگاهی بهش کرد و گفت:
میخوای بری ازدواج کنی ؟
گفت :
بله میخوام برم خواستگاری
فرمانده گفت:
خب بیا خواهر منو بگیر!!
گفت :
جدی میگی آقا مهدی!
گفت:
به خانوادت بگو برن ببینن
اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو!!
اون بنده خدا هم خوشحال😃
دویده بود مخابرات تماس گرفته بود
به خانوادش گفته بود:
فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر ، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید😁❤️
بچه های مخابرات مرده
بودن از خنده😂
پرسیده بود :
چرا میخندید؟ خودش
گفت بیا خواستگاری خواهر من!
بچہها گفتن:
بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه😂
⃟#شـهـیدمـهـدےزیـنالدّیـن🌱
@kafoshohada
کهف الشهدا
#طنز_جبهه
#لبخندهای_خاکی
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛
داد میزد: آهــای... سفره ، حوله ، لحاف
زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه،
کمربند، جانماز، سایهبون، کفن، باندِزخم
تور ماهیگیریم ... هــمـه رو بُردن !!😂
شادی روحشون که دار و ندارشون
همون یک چفیه بود صلوات:)
#طنز_جبهه
تکبیر
سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛
آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود
منطقه برای دیدار دوستان.
طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از
روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان
هستم.»
یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا
عبارت را درست متوجه نشد.
از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا
در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. جمعیت هم با تمام توان
الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او
را تایید کردند!😂
-اسرا-🇵🇸
#طنز_جبهه تکبیر سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوس
#طنز_جبهه
گربه
یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت،
پرسیدم: «چه خبر؟»
گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی
دیدم.»
گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟»
گفت: «آخه همینجور که راه میرفت
جار میزد: المیو المیو»😂