🎁#کتاب_بهترین_هدیه
🌸#روز_مادر❤️
✨✨✨
📕رمان ستاره ها چیدنی نیستند
✍🏻رمانی کم نظیر برگرفته از زندگی واقعی یک دختر مسلمان آمریکایی/۱۳۵ت
✨✨✨
📔کتاب او فاطمه است (#ارسال_رایگان)
✍🏻زندگینامه داستانی حضرت فاطمه (س)/۱۲۰ت
✨✨✨
پاتوق کتاب اینجاست👇
https://eitaa.com/joinchat/2524643445C2c140c016c
📘کتاب «من و ۴۰ برادرم»
✍🏻نویسنده: سید مرتضی باشیازغدی
📖تعدادصفحات: ۳۰۰
💳قیمت پشت جلد: ۱۴۳ت
کتاب «من و ۴۰ برادرم» خاطرات جانباز دفاع مقدس سیدمرتضی باشی ازغدی است که با قلم خود آنها را به ثبت رسانده است...
👇👇
🌺🌿
🔹او حدود چهار سال از سنین جوانی خود را در جبهههای جنگ گذرانده و در عملیات کربلای۵ از ناحیه دو چشم نابینا شد توفیق همنشینی با شهدای بسیاری را داشته که سعی نموده یاد و نام آنها را در این کتاب زنده کند. او از نیروهای تخریب لشکر ۵ نصر بوده که در عملیاتهای مهمی همچون والفجر ۸ و کربلای ۴ حضور داشته است.
🔹او با ذکر خاطراتی از یاران شهیدش نشان میدهد چگونه با مراقبت در اعمال و مداومت در مستحبات لایق مقام شهادت گشتند. در این کتاب با شهدای گرانقدری آشنا میشویم که گرچه در میان زمینیان گمنام بودند اما اخلاص و تقوایشان در میان آسمانیان شهره بود و از همین روی خداوند بسیار زود آنان را انتخاب نمود و توفیق وصل خود را به این پاکبازان عطا کرد.
🔖برشی از متن کتاب :
۵۰ متر آن طرف تر حسن قالیباف را میبینم. حسن، برادر کوچکتر باقر قالیباف فرمانده لشکر ۵ نصر است. حدود شش ماه قبل؛ یعنی زمستان ۱۳۶۴ و قبل از عملیات والفجر ۸ با ۱۵ سال سن به عنوان تخریبچی وارد واحد تخریب لشکر ۵ نصر شده است. در عملیات والفجر ۸ رشادت و شجاعت خوبی از خود نشان میدهد. نزدیکش میروم از ناحیه ران پا تیر خورده و مجروح شده است. از بالای ران شلوارش را کنده و پایش را بسته است تا خون ریزی کم شود. به محض دیدنم شروع میکند به گریه کردن با توجه به شناختی که از روحیه و شجاعت بالایش دارم از گریههایش تعجب میکنم در حال گریه میگوید: «از شهدا عقب موندیم.» ناراحتیاش از این است که بعد از مجروحیت مجبور به عقب نشینی شده است.
#انتشارات_نوید_فتح
#من_و_۴۰_برادرم
✨✨✨
آقای وزیر دیشب زنگ زد. با بغض. با صدای لرزان. تازه از تشییعجنازه برگشته بود. گفت زنگ زدم یادآوری کنم برای سیدرضی نماز شب اول قبر بخونی.
پرسیدم: چقدر میشناختیش؟
گفت: کتابمو نوشتی؛ نمیدونی؟
پاککن کشید روی ردپاهای سیدرضی که با اسم مستعار بهم گفته بود. خاطرات روزهایی که در سوله پشتیبانی بهعنوان وزیر قلابی کار میکرده.
بهش گفتم بیا و قبول کن ازت رونمایی کنیم!
خندید: بذار برا وقتی که رفتم پیش مصطفی صدرزاده و ابوعلی؛ اونوقت هم برا من بهتره هم برا تو!
از دیشب دارم به این فکر میکنم گمنامی چه طعمی دارد که بعضی در آن غرق شدهاند؟!
✍🏻محمدعلی جعفری
▫️[نویسنده کتاب وزیر قلابی]