#انگیزشی💪
♥️🍃
بیواسطه خوب باش،
بیواسطه شادی کن،
و بی واسطه #لبخند بزن...
تو که خوب باشی، همه چیز
خوب می شود،
باور کن...🥰
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️ریشۀ مشکل بیحجابی اینجاست!
👈 این مهمترین مشکل امروز جامعه ماست...
ایتا | بله | سروش | روبیکا | آپارات | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#نذر_فرهنگی💥 السلام علیک یا رسول الله🌺 💥عید مبعث، بزرگترین عید مسلمین بر همگی مبارک باد🌺🌺🌺 ✴️به
#تخفیف و #عیدی و #دورهرایگان و #قرعهکشی
فقط تا پایان جمعه شب 💥👏
جا نمونید😍👏👏
حتما دوستان تون را هم خبر کنید👏👏
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 143
🔹✦🌺•┈•✾🌴
#مبارزه_با_راحت_طلبی 63
🔸راحت به خانم ها میگن تو میتونی بدون حجاب بیرون بیای
❌پس این حق توئه که بدون حجاب بیرون بری!
😒
🔻اینایی که مثلا چهارشنبه های سفید رو درست میکنن مبنای منطقشون همینه دیگه!
🔴میگن تو هر کاری که دلت خواست رو میتونی انجام بدی و این حق توئه!!!😒
ضمن اینکه میدونید که ما فرهنگ غنی خودمون رو داریم،
و اصلا فطرت خانم ها همچین مسایلی رو نمیپذیره❌
🔴اما باز هم یه عده ای تلاش میکنن این کارای غلط رو ترویج کنن.
که حالا یا آدم های خائنی هستن یا خیلی ساده ان!
🔻چرا توی غرب خیلی راحت همجنس بازی قانون میشه؟
👈میگه علاقه داره، میخواد، میتونه، پس حقشه.... آقا قانونش کنید!😒
البته اونایی که یه مقدار اهل مطالعه و دقت هستن میدونن اینا همش بازیه.
🔸اینا رو گفتیم که چی؟
✔️✔️✔️ ❌ برای اینکه بگیم سعی کنید توی زندگی اخلاقی خودتون، "الکی برای خودتون حق قائل نشید".
🚫❌ هی به خودت نگو: تو میتونی بهتر زندگی کنی. تو حق داری راحت تر زندگی کنی!😤
🔻صبر کن ببینم! کی گفته حق داری راحت تر باشی؟!
چرا الکی برای خودت حق درست میکنی؟
😒
این همون احساس غلطی هست که توی وجود انسانه و این همه پیامبر اومدن برای اینکه این مطلب رو به ما بگن.
⭕️آقا برای خودت الکی حق قائل نشو!
حله؟
╔═💕════💕═╗
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
╚═💕════💕═╝
رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 144
🔹✦🌺•┈•✾🌴
#مبارزه_با_راحت_طلبی 64
"عبد خدا"
🔹گفتیم که آدم نباید برای خودش حق های بیجا تولید کنه.
⛔️خیلی وقتا هوای نفس انسان یه استدلال غلطی رو انجام میده:
بهت میگه:
😈تو "میتونی" راحت تر زندگی کنی، پس "حق" داری راحت تر زندگی کنی!
🔴صبر کن ببینم! این حق رو از کجا آوردی؟!
😒
⭕️ این همون احساس روانی غلطی هست که وجود انسان رو فرا میگیره.
✅ من راحتی رو دوست دارم.
🔸خب باشه دوست داشته باش!☺️
من "باید" به راحتی....
بایدش رو از کجا آوردی؟!
😒💢
⛔️ چرا برای خودت حق قائل میشی؟
⭕️اعصاب خودت رو خورد میکنی. اعصاب بقیه رو هم خورد میکنی.
ببین عزیز دلم؛ بذار روشنت کنم
✅ خدا از اول اسم ما رو گذاشته "عبد"
⭕️ عبد که دیگه انقدر رو دار نمیشه! انقدر پر رو نمیشه.
ما صاحاب داریم. مالک داریم.☺️
👈 مالک ما میگه من تصمیم ندارم که تو راحت زندگی کنی!
ما هم باید بگیم چشم!☺️
⭕️ تفاوت بنیادی نظام اسلامی با تمدن غرب در اینه که
✅ ما میخوایم "عبد خوب خدا" بشیم
⛔️ اما اونها میخوان "عبد غیر خدا" باشن.
که حالا شامل عبد شهوت، عبد هوای نفس، عبد طاغوت، عبد شیطان و... سایر خبیث های عالم میشه.
تا اینجا درست شد؟!😒
ادامشو میریم...
╔››═:":══🌷══:":═‹‹╗
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
╚››═:":══🌷══:":═‹‹╝
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#نذر_فرهنگی💥 السلام علیک یا رسول الله🌺 💥عید مبعث، بزرگترین عید مسلمین بر همگی مبارک باد🌺🌺🌺 ✴️به
#تخفیف و #عیدی و #دورهرایگان و #قرعهکشی
فقط تا پایان جمعه شب 💥👏
جا نمونید😍👏👏
حتما دوستان تون را هم خبر کنید👏👏
۳۱۷)
#تینا
#قسمت_۳۱۷
وقتی که با اصرار ساحل و اجازه پدر، به حیاط رفتیم، سرم را زیر انداختم. حتی یادم رفت تعارفش کنم که روی صندلی بنشیند.
هنوز یاد آوری آن روز خنده به لبانمان می آورد و من هر بار که آن خاطره را تکرار می کند از شرم لبم را گاز می گیرم.
کمی مکث کرد و به صندلی هایی که دور یک میز کوچک در حیاط گذاشته بودیم، اشاره کرد:
-می شه اونجا بشینیم؟
دستپاچه شدم:
-بله.
با شیطنت خندید و گفت:
-وای چه عالی!
جا خوردم و سرم را بلند کردم تا ببینم چه چیزی به نظرش عالی آمده که دیدم نگاهش به گل های باغچه است. قد بلند و موهای پر پشت و حالت دارش، توجه ام را جلب کرد. با کت توسی رنگی که پوشیده بود، چهار شانه به نظر می رسید. از همان نیم رخش هم لبخند روی لبش مشخص بود.
رد نگاهش را گرفتم. وقتی چیزِ عجیبی ندیدم، سرم را زیر انداختم:
-این گل ها همیشه سال گل دارند.
-منظورم گل ها نبود.
دوباره نگاهم را دور حیاط چرخاندم.
به سمت صندلی ها رفت:
-شما هم بفرما بشین. خسته می شی.
با نارضایتی روی صندلی با فاصله نشستم.
دوباره با نگاهم دور تا دور حیاط را، برای یافتنِ چیزی که او گفت عالی است، گشتم؛ ولی چیزی نیافتم.
با صدایش هول شدم و سر زیر انداختم.
-دنبال چیزی می گردید؟
-نه، یعنی شما گفتید، چه عالی.
دستش را جلوی دهانش گرفت و آهسته خندید.
متعجب نگاهش کردم که گفت:
-واقعا متوجه نشدید؟
-نه. متوجه نشدم.
-دادن جواب مثبتتون بود که گفتم چه عالی.
چشمانم گرد شد:
-من که هنوز حرفی نزدم.
-چرا، گفتید. جواب مثبت رو دادی.
احساس کردم نفسم در سینه حبس شد. بغض به گلویم چنگ زد. او می خواست خودش را به من تحمیل کند. از جا بلند شدم.
بریده بریده گفتم:
-ببخشید ولی جواب من منفیه.
سریع از جا بلند شد:
-به این زودی یادتون رفت. همین الان گفتید"بله"
جلوی در ساختمان که ایستاده بودید و من هم گفتم "چه عالی". یادتونه؟
با خشم نگاهش کردم:
-ولی من منظورم، ...
نگذاشت ادامه بدهم:
-خب منم توقع ندارم که سریع و مستقیم، بله بگید. همون برام کافیه.
با حرص به سمت در ورودی راه افتادم که صدایم کرد:
-تینا خانم لطفا برگردید. مزاح کردم. خواهش می کنم، حداقل به صحبت هام گوش کنید. بعد هر تصمیمی خواستید بگیرید.
نمی دانم چه بر سرم آمد که با لحن آرام و مودبش، احساس کردم پاهایم به زمین چسبید و دیگر نتوانستم قدمی از قدم بردارم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۱۸)
#تینا.
#قسمت_۳۱۸
در جا میخکوب شدم. دوباره صدایم زد:
-تینا خانم لطفا بیایید بشینید.
برگشتم و روی صندلی، سر به زیر و ساکت نشستم. کمی مکث کرد و خیره به گل های باغچه شد:
-راستش، می دونم که شما همه چیز رو درباره من و خانواده ام می دونید. از دوستی چند ساله شما با ریحانه خانم و رفت و آمد خانوادگی تون با خانواده شون خبر دارم. با وصلت امیر آقا با خواهرتون، خب رفت و آمد و معاشرتتون بیشتر شده. طبیعیه که همان طور که شما همه چیز در باره من می دونید، منم یه چیزهایی درباره شما می دونم. ولی اینکه از خودتون درباره اعتقاداتتون بشنوم، برام مهمه.
دوباره مکث کرد. وقتی سکوت من را دید ادامه داد:
-البته، عمه پروین و بقیه خیلی از ایمان شما و مهربونیتون برام گفتند.
با چشمان گرد شده، به سمتش سر چرخاندم:
-ولی اصلا اینطور نیست. من قبلا ...
نگذاشت حرفم تمام شود و با لبخند گفت:
-خواهش می کنم، اصلا از گذشته چیزی نگید. برای من الانِ شما مهمه. هر اتفاقی در گذشته افتاده، تموم شده. خواهش می کنم فقط از حال و روز الانت بگو.
سر به زیر انداختم و نتوانستم چیزی بگویم.
چند سوال پرسید که پاسخ دادم و کمی از خودش گفت.
وقتی رفت، فکر و ذکرم درگیرش شد. هیچ وقت فکر نمی کردم بعد از ماجرای پرهام، به مرد دیگری فکر کنم. هر چند جواب مثبت نداده بودم؛ ولی اعتراف می کنم در همان اولین دیدار، احساس کردم می توانم به او تکیه کنم و اعتماد داشته باشم. اما صبر کردم تا بارها و بارها آمدند.
بالاخره با اصرارهای او و خانواده اش و صحبت های ساحل و ریحانه، قبول کردم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام عرض کردم وقتتون بخیر
من شنبه باخانم دکتر فرجامپور وقت مشاوره داشتم و بی نهایت از ایشان ممنونم بنده راهنمایی فرمودند خواستم ازشما وایشان تشکر کنم .🙏🙏🙏🙏
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490