eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸ولی وقتی رسیدن به یک دیوار شکسته حضرت خضر شروع کرد به ترمیم اون دیوار و از حضرت موسی هم خواست کمکش کنه 🔹در هر سه مورد حضرت موسی نتونست تحمل کنه و لب به اعتراض ميگشود ولی وقتی حضرت خضر میفرمود تو تحمل اوامر و کارهای منو نداری به ناچار سکوت میکرد چون ميدونست رازی در اون نهفته است✅👌
🌀بعد از سومین اعتراض حضرت خضر عذر حضرت موسی رو خواست و دلایلش کارهایی که انجام داده بود رو برای حضرت موسی توضیح داد 🌀اون کشتی متعلق به مستضعفانی بود که پادشاه اونها هر کشتی سالمی رو غصب میکرد 🌀اون نوجوان یک مرتد و کافر بود که ممکن بود پدر و مادر با ايمانشو به انحراف بکشونه 🌀 اون دیوار زیرش گنجی بود که متعلق به دو کودک يتيم بود و خداوند نمیخواست با فرو ریختن اون دیوار گنج پیدا بشه تا بزرگ شدن اون بچه ها 🔸و حضرت موسی متوجه حکمت نهفته در کارهای حضرت خضر شدن و اینکه همه اینها بر اساس امر پروردگار انجام شده ♦️🔹♦️🔹♦️🔹
〽️هم امام زمان از حضرت خضر بالاتر هستن و هم ما از حضرت موسی پایین تر 〽️چطور زمانی که تمرین ولایت مداری در هر شرایطی نداشته باشیم بعدا میتونیم چشم بگیم به هر امر حضرت? 🌀💠🌀💠🌀💠 ولایت مداری تمرین میخواد تمرین هاش هم پیچیده و سخته
💫بذارید یه داستان از مدینه بگم تا متوجه حساسیت موضوع بشيد👇 اون رورزی در خونه امیرالمومنین رو آتش زدند و با طناب اومدن سراغ امیرالمومنین و اون اتفاقایی که نباید میفتاد افتاد😭 امیرالمومنین چهار نفر یار داشتن که در اون زمان اونجا بودن👇 💫یکی از یاران بدون اینکه حضرت علی فداش بشم بهش اجازه بده و دستور بده ،شمشیر کشید و رفت بیرون آقاسکوت کرده بودند و یاران با ادب هم سکوت کرده بودن👌 الان میگن بابا دفاع کرده کار بدی نکرده
🔹بله دفاع کرده ولی همینجوری و سرخود ولایت مداری حساب کتاب داره آقا نشسته باشن ،بگی من میخوام بزنم? نمیشه که😏 اون کی بود که بدون اجازه اینکار رو کرد؟ ❓ زبیر 😏 آخرش خراب کرد یه روزی شمشیر کشید با خود امیرالمومنین جنگید⛔️⚠️
💥یه نفر دیگه از یاران حضرت که خیلی هم خوب بوده و ما همیشه تعريفشون رو شنيديم 💥تو همون حین اتفاقات تو دلش گفت👇 آقا چرا کاری نمیکنه, آقا امیرالمومنینه, اسم اعظم بلده یه اشاره کنه همه چی تموم👌 🔹بالاخره ناراحت بود و داشت جیگرش آتیش میگرفت طبق یه روایتی امام علی بعدها اونو کنار کشید و گفت آدم به امامش شک نمیکنه✅
⚜تو روایت هست یه نفر اونجا بیست گرفت کی؟ مقداد👏 مقداد حالش چطور بود؟ در روایت هست مقداد چشم به چشم آقا داشت و دست به قبضه شمشیر ♦️منتظر امر آقا بود اگه آقا ميگفتن بکش شمشیر میکشید اگه نمیگفتن نمیکشید👌👏 🔹روایت داریم مقداد تو دلشم چرا نگفت دو راهی پیش میاد, شما باید تمرین کنی درسته آقا امام زمان فداشون شم خیلی مهربونن❤️ ولی اوامر سخته درسته حضرت به کسی زور نمیگن ولی اوامر پیچیده است✅ شما باید تمرین کرده باشی
وصل الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
🌹شیرین ترین عسل 🌹 در یک دشتِ زیبا وپر گل که چند درخت پیر هم در آن بود. زنبورهای عسل برروی یکی از درخت ها؛ عسل بزرگی ساخته بودند و باهم به ساختنِ عسل های خوشمزه مشغول بودند. یک روز یکی از زنبورها به نام وِزوِزی؛ گفت : _مزه عسل های ما تکراری شده . بهتره عسلی خوشمزه تر درست کنیم. ولی زنبورهای دیگر قبول نکردندو گفتند: _طعم عسل همین است و بس. وِزوِزی در دشت به پرواز در آمد. ودنبال گل های جدید می گشت. رفت ورفت ورفت تا چشمش به گل نسترنِ زیبایی افتاد. با خوشحالی به سمتِ گل رفت. اما تا خواست روی آن بنشیند. صدایی شنید: _از اینجا برو زنبور مزاحم. با تعجب به اطراف نگاه کرد که دید بلبلی به روی شاخه گل نسترن نشسته . وِزوِزی گفت: _من فقط می خواهم شهدش را بنوشم با کسی کاری ندارم. بلبل مغرور گفت: _این گلِ زیبا برای من است. کسی حق ندارد به آن نزدیک شود. زود از اینجا برو. وِزوِزی با ناراحتی از آنجا دور شد. ودنبالِ یک گلِ دیگر می گشت که غوزه پنبه را دید و به سمتش رفت. کمی آن را بویید ولی بوی خوبی نداشت. می خواست برود. که صدایی شنید: _زنبور کوچولو بیا به ما کمک کن. به دنبال صدا گشت که دید مورچه های قرمز؛ می خواهند پنبه دانه ای را به لانه ببرند ولی زورشان نمی رسد. وِزوِزی با اینکه خیلی کار داشت وباید تمامِ دشت را می گشت؛ به کمکِ مورچه ها رفت و پنبه دانه را برایشان تا لانه برد. مورچه های قرمز از اوتشکر کردندو پرسیدند : _تو هم کاری داری که ما کمکت کنیم؟ وِزوِزی گفت: _ شما نمی توانید به من کمک کنید . چون من دارم دنبال زیباترین وخوشبو ترین گل می گردم تا خوشمزه ترین عسل را بسازم. یکی از مورچه ها گفت: _خب من می دانم . که زیباترین وخوشبو ترین گل کجاست. بعد همراه زنبور راه افتاد واو را به کنارِ دشت برد. لابه لای گل ها گلی زیبا و خوشبو بود . وِزوِزی خوشحال شد.از شهد گل نوشید وبه لانه برد و توانست شیرین ترین و خوشمزه ترین عسل را بسازد. و متوجه شد که کمک کردنِ به دیگران؛ می تواند به نفع خودِ شخص هم باشد . وقتی زنبورها از عسل جدید خوردند. سعی کردند از آن به بعد از آن گل زیبا برای ساختنِ عسل استفاده کنند . (فرجام.پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا