سلام علیکم
دوستان خوش آمدید🌹
ریپلی به قسمت اول
رمان زیبای دستان سرد 👆🌹در پیام سنجاق شده
تقدیم نگاه مهربانتان💐
در ضمن هر گونه کپی و فروارد ِ رمان و دلنوشته ها و داستان های کودکانه اشکال شرعی دارد.
راضی نیستم❌
لطفا با نظرات سازنده تون در مورد رمان، و بقیه مطالب کانال، ما را یاری کنید ✅
از همراهی و توجه تون سپاسگزارم 🌹
اجرکم عندالله 🌹
(فرجام پور)
✅ اهمیت روغن بنفشه (خاصیت درمانی) بر سایر روغن ها
#سلسله_احادیث_پزشکی
⚜️ پیامبر(ص) فرمود :
《فَضلُنَا أَهلَ البَیتِ عَلَی سَائِرِ النَّاسِ کَفَضلِ البَنَفسجِ عَلَی سَائِرِ الأَدهَانِ.》
برتری ما اهل بیت بر سایر مردم همانند برتری روغن بنفشه بر سایر روغن ها است.
📚منبع: الجعفریات، ابن اشعت، ص181
#اصلاح_سبک_زندگی
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#خانواده_طلایی
*آموزش سبک عبرت پذیری
لغزشهای فرزندانتان را با آموزش روحیۀ عبرت پذیری، کمترکنید.
عبرت گرفتن یعنى از صفات بد به صفات خوب عبور کردن. اگر کسى حادثههای روزگار را ببیند و از صفت بد به صفت خوب عبور نکند، نمیگویند او عبرت گرفت، میگویند تماشا کرد ولى اگر از صفت بدی به سمت خوبیها حرکت کرد، میگویند عبرت گرفت. جوادى آملى، اسرار عبادات، ص132.
على(ع) میفرمایند: «الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ وَ الِاعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ؛ عبرت بیم دهندهای خیرخواه است. هر که(در حوادث و آنچه بر دیگران رفته است) بیاندیشد، عبرت گیرد و هر که عبرت گیرد خود را(از سرنوشت بد دیگران) دور نگه دارد و هر که خود را(از بدیها) دور نگه دارد به سلامت میماند». نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 538
على(ع) میفرمایند: «من اعتبر ابصر؛ هر که عبرت گیرد، بینا میشود». نهج البلاغه،صبحی صالح، ص 506.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✅ سعی کنیم هر روز صبح ناشتا یک قاشق عسل مصرف کنیم .
💫 امام رضا (ع) می فرمایند:
✍️ در عسل درمان هر دردی است.
🍯 هر کس ناشتا یک قاشق عسل بخورد، این عسل،
💎 بلغم را پایان می دهد.
💎 صفرا را فرو می نشاند.
💎 مانع از تلخه سیاه (سودا) می شود.
💎 ذهن را صفا می بخشد.
🌸 اگر که همراه با کندر خورده شود، حافظه را نکو می سازد.
📚 منبع: دانشنامه احادیث پزشکی، ج ۱،
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✅فواید بادمجان از دیدگاه طب اسلامی
💫 امام صادق (ع) می فرمایند:
🍃 علَیکُم بِالبَاذنجَانِ البُورانیِ، فَهُوَ شِفَاء ٌیُؤمِنُ مِنَ البَرَصِ، وَ کَذَا المَقلِیُّ بِالزَّیت 🍃
✍️ بر شما باد بادمجان آب پز؛
✅ زیرا شفا است،
✅ ایمنی و پیشگیری از پیسی است
💠 و همچنین بادمجان سرخ کرده با روغن زیتون این خاصیت را دارد.
📚 منبع: مکارم الاخلاق،
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔴 سوگند به انجیر و زیتون
✍این دو سوگند، به دو گونه میوه با برکت است
که بیشتر در سرزمینهای قدس و پیرامون آن،
که محلّههای نزول وحی و رستاخیز پیامبران
بوده روییده میشود.
انجیر، میوه ای است که دارای مواد و ترکیبات
غذایی و دارویی سبک بوده و خوش خوراک
است که تازه و خشک، گوشت، هسته و پوستش
برای همه و هر سنّی ماکول و گوارا است.
✅ خواص انجیر⇩⇩
ملیّن طبع، محلّل بلغم، مطهّر کلیتین، زایل کننده
سنگ مثانه و جهت کبد و طحال موثر است و در
حدیث آمده: 《قطع بواسیر کند و نقرس را از
بین می برد.》
✅ و امّا زیتون:
هم میوه است و هم نان خورشت . هم جنبه ی دوا دارد و روغنی لطیف و کثیر و المنافع دارد، که در اکثر غذاها از آن استفاده می شود
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
☢️ برای واریز کمک های اربعینی میتونید مبلغ مورد نظرتون رو به این شماره کارت واریز کنید:👇🏼👇🏼
۶۰۳۷-۹۹۷۵-۸۷۱۹-۳۸۳۱
سید محمد باقر حسینی
بانک ملی
ضمنا نیازی به اعلام نیست
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
# داستان_کودکانه
خواب شیرین🌹
همه جا تاریک بود.
روپوشِ مدرسه تکانی خورد.
خودش را از زیر میز بیرون کشید اما نتوانست بیرون بیاید. یکی از دکمه هایش به میز گیر کرده بود. بیشتر سعی کرد اما فایده ای نداشت. مقنعه هم خودش را از زیرِ بالش بیرون کشید و گفت : صبر کن تا کمکت کنم.
مقعنه هرچه آستین لباس را کشید زورش نرسید تا مانتو را از زیر میز بیرون بکشد.
شلوار از زیر کیف بیرون آمد و گفت:«صبر کن تا کمکت کنم!» مقنعه را محکم گرفت و گفت:«هروقت گفتم سه با تمام توانت مانتو را بکش.» شلوار شمرد:«یک، دو، سه!...حالا!»
مقتعه و شلوار با تمام توان مانتو را کشیدند. ناگهان هر کدام به گوشه ای پرتاپ شد. مانتو خنده کنان فریاد زد:«من نجات پیدا کردم.» اما طولی نکشید خنده اش به گریه تبدیل شد. مقعنه و شلوار با تعجب نگاهش کردند و گفتند:«چه شده؟ چرا گریه می کنی؟»
مانتو به یقه اش اشاره کرد و گفت:«دکمه ام! دکمۀ قشنگم کنده شد! همش تقصیر ملیکا است. ببین چه بلایی سرم آمد!»
مقنعه غمگین گفت:«ببین چه بلایی سر من آورده؟ تمام تنم با لکه های شکلات خالخالی شده. دیگر رویم نمی شود به مقعنه ای دیگر سلام بدهم. مادر ملیکا تازه دیروز ما را شست و اتو زد اما هر کس مرا ببیند فکر می کند سال تا سال کسی مرا نمی شوید.»
شلوار که تا آن وقت ساکت بود گفت:«یه نگاه به قد و قواره من بیندازید. تمام تنم پر از خط و چین است. نمی دانم چقدر باید او را تحمل کنیم تا یاد بگیرد ما را دوست داشته باشد و با ما مهربان باشد.»
روپوشِ مدرسه گفت : حالا که ما را دوست ندارد بهتر است از اینجا برویم.»
لباسهای داخلِ کمد از لای در سرک کشیدند و گفتند :ماهم با شما می آییم.
همه لباسها راه افتادند.
همه چروک، کثیف و نامرتب بودند.
صبح ملیکا از خواب بیدار شد. هرچه این طرف و آن طرف را نگاه کرد لباس هایش را پیدا نکرد. زیر میز، توی کمد، حتی بالای کمدش را هم گشت اما خبری از آنها نبود که نبود.
به آینه زل زد و گفت:«پس لباسهایم کجا هستند؟» صدایی توی گوشش پیچید:« لباس هایت برای همیشه ترا ترک کردند.»
ملیکا با ناراحتی پرسید:«تو کی هستی؟ چرا باید لباس هایم مرا ترک کنند؟ من آنها را دوست داشتم.»
آینه گفت:«به من نگاه کن!» ملیکا به آینه خیره شد. آینه 18 ساعت پیش را نشان داد. درست همان وقتی که ملیکا از مدرسه به خانه آمد. وقتی رفتار زشتش را دید شرمنده شد. گریه اش گرفت. گریه کنان پیش مادر دوید. فریاد زد:«مادرجان کمکم کن لباسهایم قهر کرده اند و برای همیشه مرا ترک کرده اند. حالا با چه لباسی به مدرسه بروم؟»
مادر با تعجب گفت:«سلام دخترم! صبح بخیر!...آنها چرا باید ترکت کرده باشند؟»
ملیکا سرش را پایین انداحت و گفت:«چون فکر کردند من آنها را دوست ندارم !»
مادر دوباره پرسید:«چرا باید فکر کنند که آنها را دوست نداشتی؟»
ملیکا صدای گریه اش بالاتر رفت و گفت:«من از آنها خوب مراقبت نکردم برای همین این فکر را کرده اند!»
مادر گفت:«اگر پشیمان شده ای و قول بدهی از این به بعد مواظبشان باشی شاید برگردند.»
ملیکا گفت:«قول می دهم!» مادر گفت:«به اتاقت برو شاید تا الان برگشته باشند. اما قبلش حتما دست و رویت را تمیز بشور.»
ملیکا دست و رویش را شست و به اتاق رفت. با خوشحالی فریاد زد:«لباس هایم!...لباس هایم برگشته اند!»
مادر به اتاق ملیکا رفت و گفت:«کو؟ کجا هستند؟»
ملیکا با دست لباس ها را که تمیز و اتو شده به چوب لباسی آویز بودند نشان داد!»
مادر گفت:«پس حالا با خیال راحت بیا و صبحانه ات را بخور تا دیرت نشده!»
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام وقتتون بخیر
خیر مقدم عرض می کنم حضور اعضای جدید کانال💐
خوش آمدید 🌹
باز هم دوستان با اظهار لطفشون بنده را شرمنده کردند
ان شاءالله لیاقت خدمت به شما خوبان را داشته باشم 🌹
بهترین ها روزیتان باد🌹