➿
💞 #عاشـــق_بمانیـــــم
⇠ خانـــم و آقای خـــونه
#تفاهــــــــم اولین شــــرط بــقای
عـشق شماست که براحتی حاصل
نمیشه!! برای برقراری تفاهم لازمه
گاه #روی دلتـون پا بذارین و میل
همــسرتـــون رو ارجـــــح بدونـید .
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#تغذیه_اسلامی_را_رعایت_کنیم❗️
آیت الله بهجت (ره) :
اگر آداب تغذیه اسلامی را رعایت کنیم،
از بیماری ها در امان خواهیم ماند.
«در محضر بهجت ، ج۳ ، ص۲۳۸»
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
﷽
#آیت_الله_بهجت (ره):
با کسی نشست و برخاست بکنید که همین که او را دیدید به یاد خدا بیفتید، به یاد طاعت خدا بیفتید؛ نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یاد خدا باز می دارند.
📚 به سوی محبوب:۹۴
#همنشینی_با_خوبان #رفیق_خوب
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸آغاز هفته وحدت مبارک باد🎉
🌹امام خمینی(ره):
اگر کسی کلامی بگوید که باعث تفرقه بین ما مسلمانها بشود، بدانید که یا جاهل هستند یا از کسانی هستند که می خواهند بین مسلمانان اختلاف بیندازند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
زمان:
حجم:
925.4K
⭕️ چرا آقای روحانی اقدام به "سخنرانی های دوقطبی ساز" میکند؟
راهکار عبور از این دوقطبی ها چیست؟!
#یزد
حاج آقا حسینی
🚩 @IslamLifeStyles
هدایت شده از علیرضا پناهیان
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اعتماد به نفس نداشته باش!
🔻 این رفتار خوب را از بچهها یاد بگیریم ...
#تصویری
@Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
امتحان 🌹
سینا با خوشحالی در را باز کرد و به خانه وارد شد.
مادر گفت:"سینا اومدی بیا ناهارت رو بخور."
سینا با صدای بلند گفت:"سلام مامان. چشم میام."
به اتاقش رفت و کیفش را گوشه ی اتاق انداخت.
با لگد زیر توپش زد که به شدت به بخاری اتاق برخورد کرد.
با ذوق به دستگاه پلی استیشن نگاه کرد. سریع جلو رفت و مشغول بازی شد.
مادر درِاتاق را باز کرد و گفت:"سینا، باز نشستی اینجا؟ بلندشو اول برو غذات رو بخور. من دارم می رم."
سینا گفت:"چشم مامان. الان می رم."
مادر درحالِ رفتن گفت:"مشق هات رو هم بنویس. من یه کم دیر میام. باید مادر بزرگ را ببرم دکتر."
صدای بسته شدن در، نشان از رفتن مادر داد. سینا غرق در بازی شد. هر مرحله را که می گذراند، با خوشحالی فریاد می زد و به مرحله بعد می رفت.
ساعتی گذشت.
احساس سرد درد داشت.
با خودش گفت:" همیشه وقتی زیاد بازی می کنم سردرد می گیرم."
پلک هایش آرام آرام روی هم افتاد. سرش را روی میز گذاشت.
صدای باز شدن در به گوشش رسید. صدای مادر را به زحمت شنید:"سینا خونه ای؟ چرا چراغ سالن خاموشه؟"
خواست جواب بدهد ولی نتوانست.
صدای مادر بلند شد:" سینا بیدار شو. چرا خوابیدی؟ چرا تکون نمی خوری؟"
دیگر چیزی نشنید.
وقتی چشم هایش را باز کرد، پدر ومادرش کنارش ایستاده بودند.
مادر سرش را نوازش کرد و با خوشحالی گفت:"خدارا شکر. به هوش اومد."
سینا به اطرافش نگاه کرد و با تعجب گفت:"اینجا کجاست؟"
پدر دستش را در دست گرفت و گفت:"درمانگاه. آنقدر مشغول بازی بودی که متوجه نشدی لوله بخاری جابه جا شده."
سینا یادِ توپ پرتاب کردنش افتاد.
مادر گفت:"خدا را شکر به خیر گذشت. الان می ریم خونه."
وقتی به خانه برگشتند. سینا کیفش را برداشت. تازه یادش افتاد که امتحان دارد.
کتابش را در آورد، تا درس بخواند.
مادر برای پختنِ شام به آشپزخانه رفت.
وقتی برگشت، سینا روی کتابش خوابش برده بود.
( فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون