#همانگونه_که_توقع_دارید_خداوند_با
#شما_رفتار_کند_با_بچه_ها_رفتارکنید
❓بچهها توی خانه بازیگوشی و شیطنت میکردند. گاهی درمانده میشدیم. از آقای بهجت پرسیدم: «با بچهای که از دیوار راست میرود بالا و حرف گوش نمیکند، باید چه کار کرد؟»
🔹 گفت: «همانطوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچهها هم همانطور رفتار کنید. اینطور اگر نگاه کنید، دیگر زدن بچهها یا بداخلاقی با آنها بهخاطر اشتباه، بیمعنی میشود. بچه هم احساس نمیکند که بابایش درکش نمیکند.»
📚 به شیوه باران، ص٣٩
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
@Panahian_irPanahian-Clip-ChegooneBayadFarzandemoonRoNamazKhoonKonim.mp3
زمان:
حجم:
1.65M
🎵 چطور باید بچههامون رو نمازخون کنیم؟
🔻 با تشویق؟
🔻با تنبیه؟
🔻 یا ...
#کلیپ_صوتی #تربیت_فرزند
@Panahian_ir
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 «خدا یکی و محبت یکی و یار یکی»
📽 ویدئو ویژه | نظر رهبر انقلاب درباره مسئلهی چند همسری را در کلیپ بالا ببینید
زن، خانواده و سبک زندگی در نگاه رهبر انقلاب👇
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
هدایت شده از علیرضا پناهیان
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اثرات ویژه نماز جعفر طیار در زندگی روزمره ما
➕سخنان آیت الله بهجت(ره)
#تصویری
@Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
توپ🌹
واردِ کوچه که شد، مادرش از پشت سر صدا زد:" پارسا نون و تخم مرغ یادت نره."
دلش هُری ریخت. نگاهی به جعبه واکسش انداخت و گفت:" چشم."
بغض کرد.
کمی ایستاد. نفس عمیقی کشید. قدم هایش را تند کرد.
به ایستگاهِ تاکسی رسید. جعبه کوچکش را زمین گذاشت. وسایل کار را بیرون آورد. به کفش های مردمی که از آنجا رد می شدند نگاه کرد.
پسرِ کوچکی با مادرش نزدیک شدند. به کفش های نو و براق پسرک نگاه کرد. توپِ فوتبالِ قشنگی هم در دست داشت.
پسرک به مادرش گفت:"مامان جون الان که بریم خونه، اجازه می دی برم کوچه فوتبال بازی کنم."
مادرش گفت:" بله اجازه می دم."
پسرک توپی را که در دست داشت به هوا پرتاب کرد. روی وسایلِ پارسا افتاد.
پارسا توپ را برداشت. همیشه آرزوی داشتنِ چنین توپی را داشت.
پسرک جلو رفت و توپ را از دستِ پارسا گرفت. موقع رفتن، دوباره نگاه پارسا به کفش های براقش افتاد.
آهی کشید و منتظر نشست.
هوا تاریک شد. فقط چند نفر برای واکس زدن آمدند. پول هایش را شمرد.
با این پول فقط می توانست، نان و تخم مرغ بخرد.
امروز هم نتوانست پس اندازی داشته باشد.
پول هارا در جیبش گذاست. وسایلش را برداشت.
از جا بلند شد. به طرف خانه راه افتاد.
صدایی از پشت سرش شنید.
:"صبر کن. پسرم صبر کن."
به طرف صدا برگشت. مردی کیسه به دست ایستاده بود.
کیسه را به طرفِ پارسا گرفت.
با لبخند گفت:" پسرم لطف کن بیا این کفش ها را هم واکس بزن."
پارسا با خوشحالی برگشت.
دوباره بساطش را پهن کرد. مشغول واکس زدن شد.
کارش که تمام شد، مرد کفش ها را برداشت. دستمزدِ پارسا را داد.
پارسا با خوشحالی اسکناس ها را نگاه کرد.
حالا می توانست با اضافه کردنِ این پول به پس اندازهای قبلش، یک توپ خوب بخرد.
( فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
نگویم من اگر ذکرت الها
زِ آرامش ندارم بهره جانا
همی باید بگویم نامِ زیبا
که با یاد ت شود ارام دلها
الا بذکر الله تطمئن القلوب ❤️
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
دلهاتون را به خدا بسپرید
وآرام بخوابید
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون