#داستان_ کودکانه
جعبه شیرینی🌹
مادر با صدای آرامی، محمد را صدا زد. محمد، غلتی زد و پتو را روی سرش کشید. مادر به این کارش خندید وگفت:" یادته دیشب گفتم زود بخواب. الان دیگه وقتِ خواب نیست. پدر تا نیم ساعتِ دیگه، می رسه. باید آماده بشیم."
بعد از اتاق بیرون رفت.
صدای خنده های سمانه، خانه را پر کرده بود. محمد زیر پتو چشم هایش را باز کرد. همیشه برای رفتنِ به خانه مادربزرگ ذوق داشت. روزهای عید و تعطیلی هم که دیگر نمی شد از رفتنِ آنجا چشم پوشی کرد. چون همه بچه ها بودند. با ذوقی که به دلش افتاد، لبخند زد و از جا بلند شد. دست ورویش را شست وبه آشپزخانه رفت.
سمانه لباس قشنگی پوشیده بود. مرتب هم شیرین زبانی می کرد. مادر مشغول شستنِ ظرف ها بود.
محمد سلام کرد و پشت میزصبحانه نشست. مادر چای خوشرنگ و تازه دم را جلویش گذاشت. دستِ سمانه را گرفت وگفت:"بریم موهای دختر قشنگم را شونه کنم و ببندم." محمد زود صبحانه خورد و به اتاق رفت. لباس هایش را پوشید که صدای باز شدن در را شنید. پدر با جعبه شیرینی وارد شد. سمانه جلو دوید سلام کرد. پدر سمانه را بغل کرد و بوسید.
محمد آماده از اتاق بیرون رفت و سلام داد.
پدر جوابش را داد و گفت:"به به ! چه خوشتیپ شدی. خب مثلِ اینکه همه آماده اند. پس زودتر راه بیفتیم."
همه که سوار اتومبیل شدند. پدر جعبه شیرینی را به دست محمد داد.
خانه مادر بزرگ زیاد دور نبود.
وقتی رسیدند، اتومبیل ِ عمو هم جلوی در بود. محمد ذوق زده پیاده شد. امروز می توانست با بچه ها کلی بازی کند.
درِ حیاط که باز شد، دوقلو های عمو(سعیدو وحید ) را در حال توپ بازی دید. آن ها باصدای بلند سلام دادند.
محمد با خوشحالی نزدیک رفت. سعید توپ را با پا زد.
محمد به سمتِ توپ دوید. پایش را که بلند کرد. جعبه شیرینی از دستش افتاد. و شیرینی ها روی زمین ریخت.
محمد با ناراحتی روی زمین نشست و گفت":ببخشید بابا جون "
بچه ها دور محمد را گرفتند.
پدر جلو آمد و گفت :" اشکال نداره. دوباره شیرینی می خریم. ولی کاش کمی دقت می کردی."
صدای مادربزرگ از ایوان خانه به گوش رسید." نمی خواد شیرینی بخرید. خودم شیرینی پختم."
همه از شنیدن این حرف خوشحال شدند.
محمد با کمک مادر شیرینی های ریخته شده را جمع کرد.
چند ساعت بعد، همه دور سفره ناهار جمع شدند. مادربزرگ آبگوشت خوشمزه ای پخته بود. همه با لذت خوردند.
بعد از ناهار، مادر بزرگ، جعبه شیرینی دستپختش را آورد. همه شیرینی برداشتند. به همراه شربت آلبالوی خوشمزه. که مادر بزرگ از آلبالوهای درختِ حیاط درست کرده بود.
محمد لیوان در دستش بود که مادر بزرگ با سینی که در آن کادو گذاشته بود به طرف محمد رفت و گفت:"امروز روزتولدِ پیامبر خداست. منم برای پسرم که هم نام رسول خداست کادو گرفتم. البته اخلاقِ خوب و محمدی هم داره. محمد جان مبارکت باشه"
همه دست زدند و تبریک گفتند.
محمد خیلی خوشحال شد. از آن به بعد سعی می کرد که اخلاق محمدی داشته باشد.
و روزِ تولد رسول خدا منتظرِ کادوی مادربزرگ بود.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
درونِ این دلم عشقی نهفتم
کزان رو ساعتی راحت نخفتم
ولیکن در پسِ این دردو رنجم
جوانه زد دلم چون گل شکفتم
چو نامت بر زبانم می سرایم
رها گردم ز محنت چون که گفتم
الهی، این دلم بهر تو باشد
که جز تو برخودم یاری نجُستم
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبح بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
✨امام باقر علیه السلام فرمودند:
آنکه در انتظار امر ما بمیرد از اینکه در وسط خیمه مهدی و لشکرش از دنیا نرفته ضرر نکرده است.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#سلام_امام_زمانم
شـــــنبه صبح ها را مے سپارم
به نگاه تـــــو
دست مے گذارم روے سینه و
سلام ات مے دهم...🌸
هفته ام را به دست بگیر و جـــــلا بده!
#هفته_تون_پر_برکت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨﷽✨
✅تلنگر
✍وقتی کاری انجام نمی شه ،
شاید خیری توش هست ، صبر کن
وقتی مشکل پیش بیاد ،
شایدحکمتی داره
وقتی تو زندگیت ،
زمین بخوری حتما ًدرسی است که باید یاد بگیری
وقتی بهت بدی می کنند ،
شاید وقتشه که تو خوب بودن رو یادشون بدی
وقتی همه ی درها به روت بسته می شه ،
شاید با صبر و بردباری در دیگری به روت باز بشه و خدا بخواد پاداش بزرگی بهت بده
وقتی سختی پشت سختی میاد ،
حتماً وقتشه روحت متعالی بشه
وقتی دلت تنگ می شه ،
حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨﷽✨
✅برای راضی کردن خودت یا خدا؟
✍گاهی هدف از نصیحت کردن، راضی کردن هوا و هوس است؛ نه خیرخواهی برای دیگران. اما این گاهی وقت ها، امروزه کمی زیاده شده و به همین دلیل شاید از نصیحت خاطره خوشی نداشته باشیم.
اما نصیحت برای اینکه موثر باشد، دارای ویژگی هایی است که در اینجا به دو مورد آن اشاره میشود:
➖ پیام دهنده یا مبلغ باید محبوب، پر شور، علاقه مند، مطمئن و قابل اعتماد و صادق باشد.
➖ پیام دهنده باید به کلام خود ایمان داشته باشد.
امام علی میفرمایند: «مسلمان آينه برادر خويش است؛ هرگاه خطايى از برادر خود ديديد، همگى او را مورد حمله قرار ندهيد؛ بلكه او را راهنمايى و نصيحت نماييد و با او مدارا كنيد...»
💥در دعای معروف حضرت مهدی از خداوند طلب میکنیم: خدایا بر دانشمندان ما زهد و نصیحت و خیر خواهی عطا فرما... و بر شنوندگان، تبعیت و پند پذیری تفضل فرما
📚 ١- اخلاق مهدوی،
📚٢- تحف العقول، ص ١٠٨
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
↫✳️بهترین نوع #کندر
امام رضا (علیه السلام) می فرمایند:
🍃 أطعِمُوا حَبَالاکُم ذَکَرَ اللُّبَانِ، فَإِن یَکُ فَی بَطنِهَا غُلَامٌ، خَرَجَ ذَکِیَّ القَلبِ عَالِماً شُجَاعاً، وَ إِن تَکُ جَارِیَةٌ حَسُنَ خَلقُهَا وَ خُلُقُهَا، وَ عَظُمَت عَجِیزَتُهَا وَ حَظِیَت عِندَ زَوجِهَا.🍃
✍️ به زنان باردار کُندُر نَر بدهید،
💠 اگر در شکمش پسر باشد، این پسر تیزهوش و عالم و شجاع خواهد بود.
💠 و اگر دختر باشد، خوش اندام خواهد بود و نزد شوهرش خوش اقبال خواهد شد.
📚 منبع: الکافی ، کلینی ، ج 6 ، ص 23
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
↫🏵انجیر یک داروست ، رطوبت بدن را از بین میبرد ، استخوان ها را محکم کرده، مو را بر بدن می رویاند و درد را از بین میبرد !
انجیر بهترین میوه برای رفع یبوست و پاکسازی روده هاست.
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
↫🏵چطوری ریزش مو رو ڪم ڪنیم؟
☜اگر ریزش مو سرتون زیاده و میخواید ڪم بشه روزی 14 عدد بادام ڪوهی بخورید تا خیلی راحت و طی چند روز ریزش مو سرتون ڪم بشه...
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
↫✳️ بیماری های کبد
امروزه بیماری های کبد تقریباً صعب العلاج و لاعلاج اند که از جمله آن می توان به سیروز کبدی ، درد کبد ، هپاتیت و یرقان اشاره کرد . کبد در قسمت راست شکم قرار دارد و عضوی بزرگ و سنگین است و وزن آن روی معده می افتد که این باعث تخلیه ی گازهای معده می شود .
از مجموع روایات برمی آید که بیشتر بیماری های کبد معلول نحوه ی آب خوردن است ، کبد تحمل فشار و کارهای ناگهانی را ندارد ، از این رو ، یک نفس آب خوردن یا سرازیر کردن آب در حلق و ناگهان آب خوردن سبب بیماری کبد می شود.
🔶 در روایتی از پیامبر(ص) آمده است که آب را به صورت مکیدن بخورید و آن را در حلق سرازیر نکنید ، زیرا این کار سبب بیماری (درد) کبد می شود . و در روایتی از امام صادق (ع) آمده است " نوشیدن آب در شب به صورت ایستاده سبب سیروز کبدی می شود .
♦️ همچنین نوشیدن آب میان غذا سبب چربی کبد می شود و آبی که بر آن آفتاب تابیده باشد سبب بزرگی کبد و مشکلات صفرا می گردد . نوشیدن آب قبل یا بین غذا خوب نیست و اگر غذا گوشت یا چرب باشد بایستی یک ساعت بعد از غذا آب نوشید ولی اگر غذا گوشت یا چرب نباشد می توان بعد از غذا آب نوشید .
🔷 درباره ی ضرر نوشیدن آب بین غذا در روایت آمده است " زمانی که در حین غذا آب خورده شود غذا درمعده طوری می شود که قابل هضم نباشد . و این باعث فشار به کبد می شود .
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
↫🏵 #تصفیه_خون
برای تصفیه خون
کافیست گل گاوزبان بخورید
گل گاوزبان علاوه بر تصفیه خون
مقوی قلب و عروق بود و مجاری
تنفسی را باز میکند.
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↫🏵راه از بین بردن چربی دور کمر و چربی های اضافه
📚حکیم تبریزیان
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
توپ🌹
واردِ کوچه که شد، مادرش از پشت سر صدا زد:" پارسا نون و تخم مرغ یادت نره."
دلش هُری ریخت. نگاهی به جعبه واکسش انداخت و گفت:" چشم."
بغض کرد.
کمی ایستاد. نفس عمیقی کشید. قدم هایش را تند کرد.
به ایستگاهِ تاکسی رسید. جعبه کوچکش را زمین گذاشت. وسایل کار را بیرون آورد. به کفش های مردمی که از آنجا رد می شدند نگاه کرد.
پسرِ کوچکی با مادرش نزدیک شدند. به کفش های نو و براق پسرک نگاه کرد. توپِ فوتبالِ قشنگی هم در دست داشت.
پسرک به مادرش گفت:"مامان جون الان که بریم خونه، اجازه می دی برم کوچه فوتبال بازی کنم."
مادرش گفت:" بله اجازه می دم."
پسرک توپی را که در دست داشت به هوا پرتاب کرد. روی وسایلِ پارسا افتاد.
پارسا توپ را برداشت. همیشه آرزوی داشتنِ چنین توپی را داشت.
پسرک جلو رفت و توپ را از دستِ پارسا گرفت. موقع رفتن، دوباره نگاه پارسا به کفش های براقش افتاد.
آهی کشید و منتظر نشست.
هوا تاریک شد. فقط چند نفر برای واکس زدن آمدند. پول هایش را شمرد.
با این پول فقط می توانست، نان و تخم مرغ بخرد.
امروز هم نتوانست پس اندازی داشته باشد.
پول هارا در جیبش گذاست. وسایلش را برداشت.
از جا بلند شد. به طرف خانه راه افتاد.
صدایی از پشت سرش شنید.
:"صبر کن. پسرم صبر کن."
به طرف صدا برگشت. مردی کیسه به دست ایستاده بود.
کیسه را به طرفِ پارسا گرفت.
با لبخند گفت:" پسرم لطف کن بیا این کفش ها را هم واکس بزن."
پارسا با خوشحالی برگشت.
دوباره بساطش را پهن کرد. مشغول واکس زدن شد.
کارش که تمام شد، مرد کفش ها را برداشت. دستمزدِ پارسا را داد.
پارسا با خوشحالی اسکناس ها را نگاه کرد.
حالا می توانست با اضافه کردنِ این پول به پس اندازهای قبلش، یک توپ خوب بخرد.
( فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون