هدایت شده از علیرضا پناهیان
Panahian-AkharinAmadegiBarayeZohoor-mobile.pdf
1.14M
📌 فایل PDF | جزوه "آخرین آمادگی برای ظهور؛ اصلاح مدیریت در خانواده و جامعه"
📱 نسخه مناسب مطالعه در تلفن همراه
#جزوه
@Panahian_ir
﷽
✍ اندر حکایات گروه های #مختلط #مذهبی در تلگرام !!! 😊
ده و بیست دیقه صبح🕰
کاربر یاس (خانم) :
سلام سلام کسی نیست ؟! 😇
کاربر دریا (خانم)؛ انلاین هستن ولی حالشو ندارن جواب بدن ! 😒
همون لحظه؛
کاربر عمار (آقا) سلام علیکم!
کاربر دریا درجا ! سلاممممم برادر احوال شما خوبین الحمدالله؟!😊
(عه چرا جواب سلام یاس رو ندادی؟!)
یاس همون لحظه:
واااای از دست اینا مزاحما😫
سید محسن انلاین میشن!😎
مزاحم رو فقط من میتونم ادم کنم💪
خواهر بیزحمت ایدیشو بدین🔫
راستش بلاکش کردم چتشم پاک کردم😰
(خب چرا خالی میبندی ک بمونی توش😕)
در همین لحظه اقا امیر انلاین میشن و یه مطلب میزارن درباره #حجاب و اینکه چجور پوشش هایی تحریک کنندس!🔞
تمام خانمهای گروه هم الحمدالله انلاینن
و پشت هم نظر میدن! 😋
اقایونم دونه دونه تشریف میارن و بحث بین خواهران و برادران مذهبی(نما) بالاگرفته درباره قسمت هایی ک بیشتر #تحریک کننده ست و انواع مدل های مانتوی باز و بسته و شلوار های تنگ! 👗👘💄👠
البته ناگفته نماند ک یک خط در میان؛ #استغفرالله و #پناه_برخدا هم ارسال میشود بین پیامها ! 😊
بلهههههه خواهر استغفرالله ازین مانتوهایی که تمام #حجم_سینه رو نشون میده😔
بله برادر پناه برخدا از #شر این دختران #بی_حیا .... 😔
[خوده شیطون الان پناه برده بخدا از شر این حجم بی حیایی در #کلام شما !!! 😳😳😳]
کاربر: (بانومحدثه*متاهلم پی وی=بلاک)
انلاین میشن👇
به به چ بحث داغی ! 🔥🔥🔥
اقا محسن شما هم خوب واردینا😉😂😂😂😉😉
این شکلکا ☝️یعنی؛ برادر ! پی وی بیایی بلاکی❌ ولی تو گروه تا دلت میخاد بگو و بخند!
اتفاقا یه #آیه هم داشتیما تو قرآن دربارش؛ که شوخی و بگو بخند با نامحرم تو #خلوت فقط گناهه؛ تو جمع عیبی نداره راحت باش !!! 😊
ولی نمیدونم چرا هرچی میگردم پیداش نمیکنم !!
احتمالا زیر همون آیه هست ک میگه #حیا فقط تو لباس پوشیدنه تو خیابونه! حیا داشتن برای حرف زدن تو دنیای مجازی دیگه چ صیغه ایه ؟!! 😒
همچنان کاربر یاس اصرار داره که پی ویش پره مزاحمه...
یکی نیست بگه بگرد دنبال یه راه حل دیگه برای #جلب_توجه برادران!😒
اصلا گیریم سرشار از مزاحمتی!!!
اینجا مگه کلانتری محلتونه یا شعبه مرکزی پلیس #فتا در گپ ؟! 😧
⚜🔰
خـواهـر مـن ❕❗️❕
#حیا کن از همکلامی #غیرضروری با #نامحرم در فضای مجازی!!! 😞
شما مگه سوار اتوبوس میشی یهو میری قسمت اقایون میشینی وبا پسرا حال و احوال میکنی باهاشون؟؟؟؟؟😳
نه نمیکنی اینکارو! ❌
چون #حیا میکنی ازین کار !
اون حیا رو چرا با خودت نمیاری تو فضای مجازی؟!!! ☹️
بــرادر مـن ❕❗️❕
شما کی تاحالا وسط خیابون پریدی جلوی دختر مردم و براش دلسوزی کردی و نشستی پای درد و دلش؟!!😳
هیچ وقت !!! 😊
چرا ؟؟! چون #حیا کردی ازین کار!
خجالت کشیدی از #ظاهرت !!!
اینجا هم از اسم و عکس #مذهبی پروفایلت خجالت بکش سید و حاجی و فلان و فلان .... !!!! 😔
#مذهبی_نما
#حیای_مجازی
#گروههای_مختلط
📌 #لطفا_نشر_حداکثری
#چند_قدمی_بهشت
در روایات می گشٺ
دنبال ←علائم ظهـــــــور...⁉️
←گفتمش
نگرد!
←علامٺ همین جاسٺ!
با تعجـب نگاهـــــــــم ڪرد
ڪہ گفتم:
علامٺ ماییــم❗️
عوض شدیـــم
می آیـــ❣️ـد... 😔
🌹 امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمودند:
♦️پروردگارا شیعیان ما از شعاع انوار ما و باقی مانده طينت ما آفریده شده اند؛ و آن ها براساس تکیه بر محبت و ولایتِ ما، [پنداشته اند که صرف محبت کافی است.] گناهانی را انجام داده اند.
♦️اگر گناهان آن ها، بین تو و آن ها مانع ایجاد کرده، از آنان درگذر.ما از ایشان خشنود شده ایم و خطاهایی را که بین خودشان مرتکب شده اند برایشان ببخشای و...
♦️و آنان را در بهشت وارد ساز و از دوزخ دورگردان و آنها را شامل غضبی که بر دشمنان مان روا می داری قرار نده.
----🔸💠﷽💠🔸----
🔸پیامبر گرامی اسلام فرمودند:
گل نرگس را ببویید، هرچند در روز یکبار، هرچند در هفته یکبار، هرچند در ماه یکبار، و هر چند در همه یکبار؛ چرا که در قلب هستهای از دیوانگی، جذام و پیسی وجود دارد و بوییدن نرگس آنرا دور میکند.
———————————-
📚طبالنبی صفحه10/بحارالانوار جلد62 صفحه299 و...
🌸 امام حسین علیه السلام:
💞 بعضی، #خدا را به شوق [بهشت] مىپرستند؛
اين، پرستشِ تاجران و سوداگران است.
💞 گروهى خدا را از ترس مى پرستند؛
اين، پرستشِ بردگان است.
💞 و گروهى خدا را از روى سپاسگزارى مى پرستند؛
كه اين، پرستشِ آزادگان و برترين نوع پرستش است. ❤
📕تحف العقول🍃
💞________________🌸
🌸 امام باقر عليه السلام:
💞 گروهى #خدا را از روى سپاسگزارى مى پرستند و اين #پرستش آزادگان است. ❤
📚 بحار: 78/187/29 🍃
✍✍✍تارک الصلاه✍✍✍
از امــام صــــادق پرسیدنـــد :
چرا "زناکـار" کافر نیســت ولی "تارک الصــلاه" کافر اسـت❓❗️
جـواب ایشــان :
چـون شخصـی که زنا میکنــد بخاطر شهوتـی است کـه به او غلبــه کرده ولی تارک الصـلاه فقط از روی کوچـک شمـردن نمـاز، آن را نمیخـواند.
📒📝✏️📚 بحـار الانـوار جلـد 66 صفحـه 66
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_ کودکانه
گلاب🌹
هوا تاریک بود. صدای زوزه گرگ ها از بیرون دِه می آمد.
گلین خانم، بالای سرِ گلاب نشسته بود.
دستش را روی گونه او گذاشت.
داغِ داغِ بود. به ساعت نگاه کرد.
تا آمدنِ احمدآقا خیلی مانده بود.
هر وقت برای آبیاری مزرعه می رفت، تا صبح نمی آمد.
هنوز سرِ شب بود. گلین خانم از جا بلند شد. آبِ لگن را پای گلدان ها خالی کرد. از آبِ خنکِ کوزه آن را پُر کرد.
دوباره پاهای کوچکِ گلاب را در آن گذاشت. دستمالِ روی پیشانی اش را برداشت. درآبِ سرد فرو کرد. آبش را گرفت. دوباره روی سرِ او گذاشت.
گلاب آرام پلک هایش را تکان داد. ولی نتوانست چشمهایش را باز کند.
گلین خانم بغض کرد.
از جا بلند شد. از پنجره بیرون را نگاه کرد.
همه جا تاریکِ تاریک بود. صدای زوزه گرگ ها و پارس سگ ها را شنید.
به دور دست خیره شد. چراعِ خانه رعنا خانم روشن بود. خوشحال شد. اگر گلاب را به آنجا ببرد، رعنا خانم؛ با جوشانده های مخصوص، او را خوب می کند.
چادرش را سر کرد. گلاب را بغل گرفت.
در را به آرامی باز کرد. صدای پارس سگ ها بیشتر شد.
فقط اگر می توانست، تا خانه رعنا خانم برود.....
گلاب ناله کرد. گلین خانم گونه اش را بوسید. داغ بود.
اشک چشمش را با گوشه چادرش پاک کرد.
با خودش گفت:" اگر بِدَوم زودتر می رسم."
گلاب را محکم در بغل گرفت. به دور و برش نگاه کرد. کسی بیرون نبود.
در را پشت سرش بست. به سرعت دوید.
صدای پارس سگی را از پشت سرش شنید.
سرعتش را بیشتر کرد. سگ نزدیک تر شد.
گلین خانم فریاد زد. گلاب را محکم تر گرفت. چادرش از پشت کشیده شد.
به پشتِ سرش نگاه کرد. سگی سیاه و زشت، چادرش را به دندان گرفته بود. گلین خانم چادر را رها کرد. نزدیک خانه رعنا خانم رسید. ولی این بار دامنِ لباسش به دندانِ سگ بود.
نمی توانست بدود. فریاد زد. سگ دامنش را از پشت کشید. گلین خانم روی زمین افتاد. گلاب را روی دستانش گرفت. صدای غرش سگ را شنید.
صدا زد:" خدایا گلابم را نجات بده.:"
چهره وحشتناکِ سگ، جلوی چشمانش نمایان شد. فریاد زد. گلاب را به سینه چسباند. چشمانش را بست. صدای ناله سگ بلند شد. چشمانش را باز کرد. رعنا خانم و مش حیدر با چوبِ
بلندی بالای سرش بودند. سگ با ناله فرار کرد.
گلاب را به رعنا خانم داد. او کمکش که بلند شود.
داخل خانه شدند. رعنا خانم برایش شربت آورد. برای گلاب جوشانده درست کرد. صبح هر دو سرِ حال و سلامت به خانه برگشتند. گلین خانم به چهره خندانِ گلاب نگاه کرد و گفت:"خدایا شکرت."
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون