eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃 پروردگار متعال می فرماید: مردان بی زن و زنان بی شوهر، بردگان و کنیزان صالح را تزویج کنید. چنانچه آنان فقیر باشند، خداوند از فضل خود غنی و بی نیازشان می سازد. که خداوند رحمتش وسیع و به احوال بندگان خود آگاه است.🌹 «سوره نور، آیه 32» پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بیشترین اهل جهنم انسانهای بی همسر هستند. من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 251 🌹🌹🍃🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃 کسی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: من می خواهم با زنی ازدواج کنم ولی پدر و مادرم مایلند با دیگری ازدواج کنم. امام علیه السلام فرمود: با زنی که خودت مایل هستی ازدواج کن، و زنی را که پدر و مادرت [بدون رضایت تو] انتخاب کرده اند، رها کن. تهذیب، الاحکام، ج 7، ص 392 🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
🌹🌹🍃🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃🍃 حضرت علی علیه السلام فرمود: از بهترین شفاعتها، شفاعت بین دو نفر در امر ازدواج است تا اینکه خداوند آنان را مجذوب یکدیگر گرداند. تهذیب، ج 7، ص 405، وسائل الشیعه، ج 20، ص 45 🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃 امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می کند. وسائل الشیعه، ج 20، ص 45 🌹🌹🍃🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
ان شاءالله همه دست بالا کنیم و برای ازدواج جوان ها کاری کنیم 😊 جوان های گرامی شما نور چشم مایید ان شاءالله همگی خوشبخت و عاقبت بخیر بشید🌹🍃
یکی از جوان های کانالمان زحمت استیکرهای کانال را می کشند برای خوشبختی ایشون و تمام جوان هامون هدیه به حضرت زهرا صلواتی عنایت کنید اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم 🌹
البته تنها مسیر کانال ازدواج هم داره 💥💥 همه شما مجردهای گرامی عضو بشید لطفا ✅ 👇👇👇👇👇👇 @ezdevaj_t_masiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علیرضا پناهیان
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ترس‌هایی که باعث بردگی انسان‌ها می‌شوند! 👈 چطور باید از شر ترسِ از تحقیر و سرزنش دیگران خلاص شد؟ ➕ ویژگی خاص مردم آخرالزمان #تصویری @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودکانه جعبه شیرینی🌹 مادر با صدای آرامی، محمد را صدا زد. محمد، غلتی زد و پتو را روی سرش کشید. مادر به این کارش خندید وگفت:" یادته دیشب گفتم زود بخواب. الان دیگه وقتِ خواب نیست. پدر تا نیم ساعتِ دیگه، می رسه. باید آماده بشیم." بعد از اتاق بیرون رفت. صدای خنده های سمانه، خانه را پر کرده بود. محمد زیر پتو چشم هایش را باز کرد. همیشه برای رفتنِ به خانه مادربزرگ ذوق داشت. روزهای عید و تعطیلی هم که دیگر نمی شد از رفتنِ آنجا چشم پوشی کرد. چون همه بچه ها بودند. با ذوقی که به دلش افتاد، لبخند زد و از جا بلند شد. دست ورویش را شست وبه آشپزخانه رفت. سمانه لباس قشنگی پوشیده بود. مرتب هم شیرین زبانی می کرد. مادر مشغول شستنِ ظرف ها بود. محمد سلام کرد و پشت میزصبحانه نشست. مادر چای خوشرنگ و تازه دم را جلویش گذاشت. دستِ سمانه را گرفت وگفت:"بریم موهای دختر قشنگم را شونه کنم و ببندم." محمد زود صبحانه خورد و به اتاق رفت. لباس هایش را پوشید که صدای باز شدن در را شنید. پدر با جعبه شیرینی وارد شد. سمانه جلو دوید سلام کرد. پدر سمانه را بغل کرد و بوسید. محمد آماده از اتاق بیرون رفت و سلام داد. پدر جوابش را داد و گفت:"به به ! چه خوشتیپ شدی. خب مثلِ اینکه همه آماده اند. پس زودتر راه بیفتیم." همه که سوار اتومبیل شدند. پدر جعبه شیرینی را به دست محمد داد. خانه مادر بزرگ زیاد دور نبود. وقتی رسیدند، اتومبیل ِ عمو هم جلوی در بود. محمد ذوق زده پیاده شد. امروز می توانست با بچه ها کلی بازی کند. درِ حیاط که باز شد، دوقلو های عمو(سعیدو وحید ) را در حال توپ بازی دید. آن ها باصدای بلند سلام دادند. محمد با خوشحالی نزدیک رفت. سعید توپ را با پا زد. محمد به سمتِ توپ دوید. پایش را که بلند کرد. جعبه شیرینی از دستش افتاد. و شیرینی ها روی زمین ریخت. محمد با ناراحتی روی زمین نشست و گفت":ببخشید بابا جون " بچه ها دور محمد را گرفتند. پدر جلو آمد و گفت :" اشکال نداره. دوباره شیرینی می خریم. ولی کاش کمی دقت می کردی." صدای مادربزرگ از ایوان خانه به گوش رسید." نمی خواد شیرینی بخرید. خودم شیرینی پختم." همه از شنیدن این حرف خوشحال شدند. محمد با کمک مادر شیرینی های ریخته شده را جمع کرد. چند ساعت بعد، همه دور سفره ناهار جمع شدند. مادربزرگ آبگوشت خوشمزه ای پخته بود. همه با لذت خوردند. بعد از ناهار، مادر بزرگ، جعبه شیرینی دستپختش را آورد. همه شیرینی برداشتند. به همراه شربت آلبالوی خوشمزه. که مادر بزرگ از آلبالوهای درختِ حیاط درست کرده بود. محمد لیوان در دستش بود که مادر بزرگ با سینی که در آن کادو گذاشته بود به طرف محمد رفت و گفت:"امروز روزتولدِ پیامبر خداست. منم برای پسرم که هم نام رسول خداست کادو گرفتم. البته اخلاقِ خوب و محمدی هم داره. محمد جان مبارکت باشه" همه دست زدند و تبریک گفتند. محمد خیلی خوشحال شد. از آن به بعد سعی می کرد که اخلاق محمدی داشته باشد. و روزِ تولد رسول خدا منتظرِ کادوی مادربزرگ بود. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا