🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
سلام وقتتون بخیر
پیشاپیش
میلاد دخت نبی، برترین زنان عالم
و
روز زن را خدمت شما بزرگواران
تبریک و تهنیت عرض می کنم 🌺
ان شاءالله نظر خاص بی بی
بر ما و اولاد ما باشد 🌺
و عیدی ما فرج فرزند بزرگوارش باشد
عیدتون مبارک 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آستانه روز مادر❤️
به نیت آمرزش مادران آسمانی✨
و به نیت سلامتی مادران در قید حیات ✨
وبه نیت بانوان بی اولاد✨
صلواتی ختم میکنیم 🙏
🌺الّلهُمَّ
🌸صلّ
🌺علْی
🌸محَمَّد
🌺وآلَ
🌸محَمَّدٍ
🌺وعَجِّل
🌸فرَجَهُم
#روز_مادر_مبارم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
هدایت شده از علیرضا پناهیان
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ خطر عدم وحدت نامزدهای همسو!
🔻کاندیداهایی که با شکستن رای مردم در یک شهر، باعث راینیاوردن گفتمان عقلانیت و شفافیت شوند، تقوا ندارند
#تصویری #انتخابات
@Panahian_ir
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازسازی انیمیشنی لحظه ترور شهید سردار قاسم سلیمانی
#داستان-کودکانه
تنها بازی نکن🌹
ریحانه کنارِ مادرش نشست. صدای قیرچ قیرچ چرخ خیاطیِ مادر را دوست داشت. تشک عروسکش را پهن کرد و آن را رویش گذاشت.
دستش را روی پای مادر گذاشت و گفت:
-مامان جون، کِی میای بازی کنیم.
مادر با لبخند نگاهش کرد و گفت:
-عزیزم این لباس رو باید تا عصر آماده کنم.
دیدی که صاحبش زنگ زد و گفت میاد دنبالش. خودت بازی کن.
ریحانه بغض کرد و گفت:
-خسته شدم. همه اش تنهایی بازی کنم.
مادر صدایش را نشنید.
ریحانه به عروسکش نگاه کرد. چشمانش را بسته بود و راحت خوابیده بود.
او هم سرش را روی بالش عروسکش گذاشت و مثل او چشمانش را بست.
با خودش گفت:
-کاش بابا به آسمان نمی رفت. همه چیز برایمان می خرید. و مادر مجبور نبود خیاطی کند.
با من بازی می کرد.
یک دفعه درِ جعبه سوزن نخ باز شد. سنجاق قفلی و بچه هایش بیرون پریدند. سنجاق قفلی گفت:
-غصه نخور. ما هستیم. بیا با ما بازی کن.
ریحانه خندید و گفت:
-چی بازی؟
سنجاق قفلی گفت:
-طناب بازی. من و بچه هام همیشه طناب بازی می کنیم.
ریحانه گفت:
-من فقط عروسک بازی بلدم.
سنجاقک ها پریدند وسط و گفتند:
-کاری نداره. ما بهت یاد می دیم.
ببین اینجا پارکِ ماست.
بعد سنجاق قفلی سر نخ را کشید و گفت:
-اینم طنابِ ما. بچه ها با هم بپرید.
سنجاقک ها دست همدیگر را گرفتند و با هم پریدند. دگمه زرد هم از ته جا نخ سوزنی بیرون آمد و گفت:
-منم بازی.
ریحانه گفت:
-چقدر شکلِ خورشیدی.
سنجاقک ها می پریدند و آواز می خواندند.
ریحانه هم با آن ها آواز می خواند.
(شمع وگل و پروانه.
دگمه و سنجاق و ریحانه.
بابا کجاست تو آسمون.
مامان می دوزه برامون
لباس های قشنگ قشنگ
می پوشیم، زبر و زرنگ )
وقتی چشمهایش را باز کرد. هنوز لبخند روی لبهایش بود. و شعر را برای خودش می خواند.
با خودش گفت:
-دیگه تنها بازی نمی کنم.
جعبه نخ و سوزن را برداشت و درش را باز کرد.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
یارب
چو باشد خاطرت در یادم ای دوست
نگیرد این دلم رنگ غم ای دوست
کزان عشقی که افکندی به جانم
بسوزد تا ابد این جانم ای دوست
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون