🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
#شوخی_زناشویی
زنی برای اینکه بفهمه شوهرش بعد از رفتن اون چه احساسی پیدا میکنه یه نامه مینویسه که نوشته : من دیگه تو رو دوست ندارم و از این خونه میرم.
بعدش زنه میره و زیر تخت قایم میشه!
مرد وقتی وارد خونه میشه و نامه میخونه هورا میکشه بعدش توی نامه یه چیزی مینویسه و به زن دومش زنگ میزنه و میگه که از شر زنم خلاص شدم و سریع بیا فلان جا همو ببینیم!
زنش که از عصبانیت نمیدونسته چیکار کنه منتظر میمونه تا مرد بره و بعد میره نامه رو میخونه که نوشته :
دیوونه پات از زیر تخت معلوم بود من رفتم نون بگیرم😂😂😂
🍃❤️🍃🍃🍃🍃🍃
#آقایان_بدانند
ای کاش مردان میدانستند که
هدیه دادن یک شاخه گل، چقدر
برای همسرشان آرامشبخش است.
🍃❤️ 🍃🍃🍃🍃🍃
#تلنگر
🔴 این آیه را با دقت بخوان دوست من
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ«سوره روم آیه 41»
ﺩﺭ ﺧﺸﻜﻰ ﻭ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺯﺷﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﺮﺩم ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺷﺪﻧﺪ، ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺗﺒﺎﻫﻰ ﻧﻤﻮﺩﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ [ﺧﺪﺍ ﻛﻴﻔﺮ] ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﭽﺸﺎﻧﺪ، ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ [ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻃﻐﻴﺎﻥ] ﺑﺮﮔﺮﺩﻧﺪ.
#خدایا_کمک_کن_مؤمن_شویم
#خدایا_دوستت_دارم
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#داستان-کودکانه
مهمانی🌹
هوای داخل کمد خیلی گرم بود.
لباس ها، برای اینکه خنک شوند، خودشان را تکان می دادند.
کفشِ مجلسی، درِ جعبه اش را باز کرد و بیرون را نگاه کرد.
نفسی کشید و گفت:
-وای از گرما مُردم.
کفش تابستانی، گفت:
-بله، خیلی گرمه. ولی من مثل شماها اذیت نمی شوم.
کت مجلسی گفت:
- خوش به حالت. من دارم از گرما می میرم.
هر کدام از لباس ها چیزی گفتند.
صدای در اتاق که آمد همه ساکت شدند.
امین درِ کمد را باز کرد.
کت را به زینب نشان داد و پرسید:
- این خوبه امشب بپوشم؟
زینب، کمی لبش را کج کرد و گفت:
- خوبه، ولی گرمت نمی شه؟
امین گفت:
- راست می گی گرمم می شه.
ولی جشن تولده. باید لباس خوب بپوشم.
زینب گفت:
- همه لباس هات خوبند.
بعد پیرهن آستین کوتاه را برداشت و گفت:
-من اینو خیلی دوست دارم. مامان خیلی قشنگ دوخته.
امین نگاهی کرد و گفت:
- آره خوبه. همین رو می پوشم.
بعد جعبه کفش مجلسی را برداشت.
-اینم کفشم.
زینب گفت:
- ولی این کفش ها با کت خوب می شه. تازه خیلی هم گرمه.
امین گفت:
-راست می گی. پس کفش تابستانی می پوشم.
بعد کفش های بندی تابستانی را برداشت و با هم از اتاق بیرون رفتند.
کت آهی کشید و گفت:
- دیدید، من و نپوشید. می خواستم برم جشن تولد.
کفش مجلسی هم با ناراحتی گفت:
- منم دوست داشتم برم جشن تولد.
ولی حالا باید اینجا بمونیم.
تیشرت سفید لبخند زد و گفت:
- ناراحت نباشید، هوا که سرد بشه نوبت شماست و ما باید توی کمد بمونیم.
(فرجامپور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
چو عشقت از ازل با من سرشتند
برایم هر چه از خوبی نوشتند
اگر تلخ است کامم ازمن است عیب
نه از تقدیر و هر آنچه سرشتند
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
سلام صبح بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون