eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
135 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5857439397141546520.pdf
1.54M
📝 متن پی‌دی‌اف 🔻 کتاب سبک زندگی اسلامی در خانواده 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان وقتتون بخیر 🌹 ایام به کام🌺 دوستان جدیدالورود خوش آمدید🌺 تشکر می کنم بابت اظهار لطف و محبت شما خدا را شاکرم که مطالب کانال برای شما مفید واقع شده.🌺 در خدمتتون هستم جهت ✴️مشاوره خانواده ✴️تربیت فرزند ✴️همسرداری ✴️احکام خاص بانوان چهت تماهنگی به اد دی زیر پیام بدید👇 @MOSaferr1991 و جهت دریافت فرم مشاوره به کانال زیر مراجعه فرمایید https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علیرضا پناهیان
11.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 وقت نمایش درون آدم‌ها 🔻 چرا آیت‌الله بهجت می‌فرمود همه ما شمرهای بالقوه ایم!؟ @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودکانه تیرکمان🌹 صدای قُل قُلِ قابلمه غذا که روی چراغِ گوشه اتاق بود؛ در سر و صدای زهرا گم شد. دامن مادرش را گرفته بود و می گفت: _من عروسک می خوام. مادر از دستش کلافه شد. نگاهی به دور و برش انداخت. درِ صندوق را باز کرد. روسری رنگ و رو رفته اش را بیرون آورد. از وسط گره زد. شبیه عروسک شد و به دستِ او داد. زهرا خندان، از جا بلند شد و به طرفِ دارا و نادر رفت. با صدای بلند و پشتِ سرِ هم می گفت: _ منم عروسک دارم. منم عروسک دارم. آن دو سرگرمِ تیله بازی بودند. نادر گفت: _باشه. برو کنار الان می بازم. زهرا اخم هایش را در هم کرد. به طرفِ مادر دوید. مادر گفت _ مواظب باش. الان به چراغ می خوری. و او خودش را در بغل مادر انداخت. مادر دستی به سرش کشید و گفت: _بیا با هم بازی کنیم. نادر، همه تیله ها را برداشت و گفت: _ من بردم. من بردم. دارا دستهایش را به زد و گفت: _ باشه. حالا یه بازی دیگه. نادر تیر وکمانش را از زیر متکا برداشت و گفت: _ تازه! این هم امروز درست کردم. دارا گفت: _ چقدر قشنگه! می دی به من؟ نادر تیر کمان را پشتش گرفت و گفت: _ یواش. مامانم نمی دونه. بفهمه دعوام می کنه. دارا گفت: _ خب یکی هم برای من درست کن. دارا گفت: _آخه دستکش پلاستیکی ندارم. امروز، شیشه چند تا ماشین را پاک کردم. یه خورده پول به مامانم دادم. بقیه اش را دستکش خریدم. دارا سرش را پایین انداخت. لب هایش آویزان شد. اشکش را با پشتِ دست پاک کرد. نادر نگاهی به او، و بعد به تیرکمان کرد و گفت: _ باشه این برای تو. دوباره فردا بیشتر کار می کنم و دستکش می خرم. هر دو خندیدند. نادر گفت: _" حالایه عکسِ یادگاری هم بندازیم. بعد دمپایی را از گوشه اتاق برداشت. آن را بالا برد. دارا گفت: _با این! نادر خندید وگفت: _ بله! مگه چه عیبی داره؟ مامانم تا حالا کلی با همین دمپایی سوسک و پشه کشته. حالا ما هم باهاش عکس می اندازیم. فقط اخم هات رو باز کن که عکسمون قشنگ بشه. هر دو خندیدند و عکس دونفره انداختند. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 باز هم شب آمد و من در تبِ دیدارِ تو سوزم. دستم به تمنا دراز و زبانم به نیاز، باز. چون دل به امید تو نشیند، همه شور است و همه عشق. این آتشِ عشق هرگز نگردد فروکش. تا وعده دهی لحظه دیدار و وصالش، چون شمع بسوزد و با فراقِ تو سازد. یارب چه کنم لایق دیدارِ تو گردم. رحمی بنما چو پروانه سرگشته و شب گردم. گر یک لحظه نظر بر من بیچاره کنی تو هرگز نروم من ز درت، چون محتاج نگاهت هستم و محتاجِ عطایت ✅ (فرجام پور) اللهم عجل لولیک الفرج🌸 درپناه خدا حاجاتتون روا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 سلام صبح بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون