eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مهم‌ترین نکته برای داشتن یک خانواده خوب 🔻چرا خوب شوهرداری کردن برای خانم‌ها حکم جهاد دارد؟ 🔻زن و مرد باید ادب را مهم‌تر از محبّت بدانند! 🔴
🔴 💠 اگر گاهی همسرمان در خواندن نماز می‌کند بهترین روش این است که با روش زبانی به او تذکر ندهیم. 💠 بلکه در اوقات نماز، با آرامش و مهربانی، سجاده زیبا پهن کنیم، خود را با عطر دلخواه همسرمان کنیم، لباس سفید و مخصوص نماز بپوشیم، با زیبایی و طمانینه و در معرض دید همسرمان (البته بدون قصد ریا) بخوانیم. 💠 با نماز زیبا، در درون همسرمان و اشتهای به نماز ایجاد خواهد شد. 💠 قبل و بعد از نماز، خوش اخلاقی خود را زیاد کنیم تا اثر ما، بیشتر شود. 💠 به هیچ عنوان بابت همسرمان در نماز، با او نکنیم چرا که اثر عکس دارد.
💠 ✍ شب اومد خونه چشماش از بی‌خوابی شدید، سرخ بود. رفتم سفره بیارم ولی نذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا رو آورد. بعد غذای رو با بهش داد و سفره رو جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما». 📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲
🔴 💠 وقتی پشت هستید به همسرتان بزنید و سر به سرش بگذارید البته به دور از و تمسخر!😊 💠 بگویید خدا چراغ قرمزها رو سر راه من گذاشته تا فرصتی بشه حال عزیزمو بپرسم.😜 💠 اینگونه ابتکارات برای خانمتان بسیار و به یادماندنی است. و با تصور آنها مدتهای طولانی به می‌رسد! 💠 پشت قرمزهای زندگی، با چراغ محبت و عشق، لحظات خود و همسرتان را شیرین کنید.
🔴 💠 زن وشوهر، و ادکلنشان را باید زود به زود عوض کنند. 💠 خوب نیست برای یک مدت طولانی، از یک عطر استفاده کنید! و تازگی باعث می‌شود. 💠 شاید همسرتان با عطر و ادکلن تازه‌تان بهتری برقرار کند!
🔴 💠 وقـتی می‌خواهی از مـنزل خارج شـوی را خشـــنود کن و بـــیرون بیا. 💠 وقــتی هــم خواستی وارد خـانه شوی بیـــرونِ در، کن، صلوات بفرست هرناراحتی داری بـیرون بگـــذار و با روی خــوش داخــل شـــو!
🔴 💠 برخی همسران می‌گیرند که ما مثلا فلان فرمولی را که در کانال گذاشتید به کار بردیم ولی هیچ ندیدیم و مشکل ما حل نشد. 💠 تمام فرمولهای ارسالی مربوط به شرایط زندگی و یا زندگیهای دارای مشکلات طبیعی و کوچک است. لذا در صورت مشکلات و بزرگ حتما باید به و متخصص امور خانواده رجوع کرد. 💠 درست مثل برخی نسخه‌های است که با آن می‌توان بدون مراجعه به پزشک خود را کرد. اما اگر شخصی بیماری‌اش جدی بود باید به پزشک مراجعه کند. 💠 مسائل زندگی مانند یک است. گاه ممکن است بخش مهمی از پازل زندگی شده باشد و شما نیز برخی از‌ تکه‌های پازل را در جای مناسب بگذارید اما چون تکه‌های دیگر‌ از دید شما مخفی است زندگی شما ساخته نخواهد شد مگر‌ با رجوع به خانواده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرواز🌹 پویا دسته فرمان را سفت چسبید. آن را به عقب کشید. هواپیما با تکان سختی از زمین بلند شد. پویا با لبخند به اطراف نگاه کرد. آسمان صاف بود. فقط چند تکه ابر در آن دید. بالا و بالاتر رفت. به وسطِ ابرهایی که شبیه پشمک بودند رسید. چشمانش را بست و زبانش را دراز کرد. تکه ای ابر به زبانش چسبید. با خوشحالی آن را مزه کرد. شیرین و خوشمزه بود. درست مثلِ پشمک واقعی. چشمانش را باز کرد. خرسی از صندلی پشتِ سرش صدازد:"پس من چی؟" پویا گفت:"الان دور می زنم. تو هم از این پشمک ها بخور." دور زد و برگشت. وسطِ ابرها که رسید. خرسی بلند شد و دستش را دراز کرد. یک تکه ابرِ خوشمزه کَند و توی دهانش گذاشت. پویا گفت:"محکم بشین که می خوام برم طرفِ کوه ها." خرسی محکم به صندلی چسبید. پویا هواپیما را به طرفِ کوه ها برد. روی کوه، برف سفیدی بود. به قله کوه رسید. دستش را دراز کرد و کمی برف برداشت. خرسی هم خم شد و دستش را پر از برف کرد. هواپیما دوباره بالا رفت. هر دو برف هایشان را خوردند. خیلی خنک و خوشمزه بود. خرسی گفت :"دوباره برف می خوام." پویا به او نگاه کرد و گفت:"دیگه بسه. باید بریم خونه:" خرسی از جا پرید و داد زد:"مواظب باش." پویا جلو را نگاه کرد. وای هواپیما نزدیک کوه بود. نزدیک بود به آن بخورد. دستش را روی صورتش گذاشت و فریاد زد.:"وای.. خدا... کمک..." دستی روی شانه اش نشست. "پویا ...پویا ...بیدارشو... داری خواب می بینی." چشمانش را باز کرد. با نگرانی دور و برش را دید. خرسی روی تخت؛ کنارش خواب بود. مادر گفت:"زود بیا صبحانه بخور. مدرسه ات دیر می شه." پویا از جا بلند و شد. به طرفِ قفسه رفت. هواپیما سرِ جایش بود. آن را برداشت. لبخند زد و به طرفِ آشپزخانه رفت. مادر و پدر، کنارِ سفره نشسته بودند. سلام داد و گفت:"مامان جون، بابا جون، به خاطرِ کادوی خوبتون متشکرم." پدر خندید وگفت:"جایزه، کارنامه خوبته." پویا گفت:"این و خرسی رو از همه اسباب بازی هام بیشتر دوست دارم." دوباره به اتاق برگشت. تا برای رفتن به مدرسه آماده شود." (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون