دلنوشته🌸
پروردگارا در انتهای شب
دلم را به تومی سپرم
که تو از درون سینه هااگاهی
ومن قلبم را برای تو
از کینه وحسد پاک نگه داشته ام
بار الها با نگاه پر مهرت
نوید پاک ماندن را
به سینه ام بتابان
ای مهربان ترین مهربان
درپناه حق
التماس دعا🌸
سلام شبتون بخیر
با گرما چه می کنید ؟
می دونید چرا امروز این قدر گرمه؟☺️
بله امروز
چله تابستان بود
چله تابستانتان مبارک باد🌸
امیدوارم هر روزتان بهتر از دیروزتان باشد ☺️
منتظر باشید هوا خنک تر بشه
همیشه به روزهای خوب فکر کنید
ما به هر چی فکر کنیم
همان می شود
پس
مثبت فکر کنید
همیشه شاد باشید🌸
دلنوشته 🌸
بارالها
در این همه سردرگمی وگیجی ام
تنها راهنمایم تویی
خدایا سرگشته وحیرانم 😔
پروردگارا به حق خوبان درگاهت
دستم را بگیر و
از این اشفتگی نجاتم ده🌹
امین
🌸یا حق🌸
سلام دوستان
یادمه از وقتی دست چپ وراستم را شناختم
درونم ناارام بود 😔
به هر دری می زدم وهر کلاسی را شرکت می کردم
دوست داشتم خوب باشم
دیندار باشم
خدا ازم راضی باشه
ولی نمی دونستم چه کار کنم
هرچی کتاب مذهبی می دیدم می خریدم
وای یک عالمه کتاب خوندم😔
فایده ای نداشت راضی ام نمی کرد
پای سخنرانی ها
توی هیئت ها وهرجایی که
راضی ام کند ولی نمی شد
گم شده من کجابود ؟
هرچی می گشتم پیداش نمی کردم😔
تا این که بعداز سالها گشتن
به طور اتفاقی
وارد یک گروه در فضای مجازی شدم
اینجا چه خبره؟
اینها چی می گن؟
بعد از سالها مطالعه
حرفهای تازه می شنوم
یعنی چی ؟
من راه را اشتباه رفتم 😔
یه مسیر جدید
یه راه نورانی 😊
همونی که می خواستم
تنها مسیر😊
تمام کتابهایی که خواندم یه طرف
فقط با یک کتاب به زبان ساده وروشن
یافتم انچه را که سالها دنبالش بودم
بله خودشه کتابی که راه درست را نشونم داد (راز حیات برتر)
از سر در گمی نجاتم داد
و حالا به ارامش رسیدم ☺️
اگه شماهم دنبال ارامش هستی
می خوای زودتر
بهش برسی بسم الله ☺️
#ماجراهای_ علی کوچولو وخواهرش🌸
زندگی بهتر
چی باعث پیشرفت می شه؟😳
یکی بود یکی نبود
توی یک شهر قشنگ
علی بامادر وپدرش
وزهرا کوچولو خواهرش 👧
در یک خانه کوچک وقشنگ زندگی می کردند 🏠
اول مهر ماه بود وعلی باید به مدرسه میرفت🗓
.برای همین هم خیلی ذوق زده 😍بود.
آنروز علی صبح زود نمازش را خواند و همراه پدر به طرف مدرسه رفت.🚶
خانم معلم با خوشرویی با بچه ها سلام واحوالپرسی کرد و بعد که با بچه ها اشنا شد
گفت:
بچه ها شما تازه امدیدکلاس اول
من برایتان یک برنامه درسی تهیه کرده ام
که اگر طبق آن درس بخوانید نتیجه خوبی خواهید گرفت☺️
آن روز علی وقتی به خانه برگشت،با خوشحالی برنامه درسی اش را به مادرش نشان داد .📜
مادر برنامه را به دیوار اتاق علی چسباند
بعد از ناهار ،مادر گفت
علی جان طبق برنامه
نوبت نوشتن تکالیفت است🕑
علی گفت :نه مامان نمی شودالان
تلویزیون ببینم ؟
مامان گفت :علی جان
خانم معلمت برای تهیه این برنامه زحمت کشیده
و او چون تجربه کافی دارد
بهتر می تواند برنامه ریزی کند
وشما باید طبق برنامه عمل کنید
تا موفق شوید ☺️
علی که انگار از حرفهای مامان چیزی نمی فهمید
ولی قبول کرد
ساعتی بعد مامان
زهرا را که دوسالش بود
اورد کنار علی وگفت علی جان
یادت هست دیروز چقدر حال زهرا بد بود 😔
وتب داشت
وما اورا به دکتر بردیم
علی گفت :بله مامان چقدر تبش بالا بود
مامان گفت :الان به سرش دست بزن
وعلی دستش را روی سر خواهرش گذاشت
وگفت :وای مامان سرش خنک شده 😊
ومادر لبخندی زدو گفت :
خوب حالا دیدی
اگر ما زهرا را دکتر نمی بردیم
وداروهایش راطبق برنامه ای که دکتر گفته بود به او نمی دادیم
شاید الان زهرا حالش خیلی بد بود
ما که نمی توانیم بدون اجازه دکتر وبدون برنامه دارو به زهرا دارو بدهیم
علی جان تمام زندگی ماهم نیاز به برنامه دارد
وگرنه موفق نمی شویم ☺️
حالا انگار علی کمی متوجه شده بود
از مامان تشکر کرد
ودست زهرا کوچولو را گرفت وبا خود به اتاق برد تا بازی کنند
چون طبق برنامه معلم تکالیفش را انجام داده بود ☺️
علی از آن به بعد برای انجام کارهایش از مامان می خواست که برنامه را برایش بخواند
وتازه وقتی معلم از پیشرفت علی در درسهایش برای مادرمی گفت علی خیلی خوشحال بود 😊
همه ی پیشرفتش به خاطر برنامه ای بود
که به آن عمل کرده بود 📜
آن شب وقتی بابا ازکار برگشت صدای اذان
از تلویزیون بلندبود
علی سریع به طرف بابا رفت وگفت :
باباجان سلام خسته نباشید☺️
بابا علی رابغل را گرفت وبوسید وگفت سلام پسر گلم
علی گفت :بابایی برویم فوتبال بازی کنیم؟
بابا گفت :بله پسرم حتما
ولی قبلش باید نماز بخوانیم
علی گفت:خوب نماز را بعدا بخوانیم
بابا گفت نه پسرم نمی شود
وهردو وضو گرفتند ونماز خواندند
وقتی که شب مامان برای بابا از پیشرفت درسی علی گفت وبرنامه را نشان بابا داد
بابا به علی گفت :علی جان ببین
اگر تمام زندگی ما هم برنامه داشته باشد همیشه موفقیم
علی گفت :خوب چه کسی باید به ما برنامه بدهد؟
بابا گفت : علی جان ما برنامه داریم
خدای مهربان چون مارا خیلی دوست دارد
ومی خواهد همیشه موفق باشیم
به ما برنامه داده
علی گفت چه برنامه ای؟
باباگفت :دین ما برنامه ماست
واگر می خواهیم همیشه موفق باشیم باید طبق برنامه دین زندگی کنیم
وعلی تازه متوجه شد که چرا
بابا ومامان اول وقت نماز می خوانند
یاماه رمضان روزه می گیردند
پس مامان وبابا هم دارند طبق برنامه عمل می کنند
و تازه مفهوم دین را فهمید
وگفت :وای چه قدر جالب
من تا حالا نمی دانستم که خدا به ما برنامه داده
باباجان پس شما برنامه خدارا به من بگو
باباگفت چشم عزیزم
ماهمه سعی می کنیم طبق برنامه خدا
که اسمش دین است عمل کنیم
وان شاءالله همیشه موفق وخوشبخت می شویم✅
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490