#پنجشنبه_های_سامرایی
کرم کردی به هر اهلی و نااهلی ابالمهدی؛
بدین علت گدای سامرا انقدر معروف است ...
#السلامعلیکیاحسنبنعلیالعسکریع
#بهنام_فرشی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
EmtehanatElahi01-18k.mp3
زمان:
حجم:
6.28M
#امتحانات_الهی 1
✅ جلسه اول: داشتن احساس امتحان
بسیاااار عااالی👌🏻
استاد پناهیان
🌏 @IslamlifeStyles
🌼 آیت الله شوشتری:
از مرحوم علامه طباطبایی پرسیدم آیا امکان ملاقات حضرت ولی عصر (ع) وجود دارد یا خیر!؟ فرمودند: بله، به سه شرط:
۱- تقوای کامل
۲- عشق فراوان
۳- مداومت به خواندن زیارت آل یس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✅ ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است
🌷امام صادق(ع):
ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است.
(مستدرک الوسائل، ج۶، ص۱۰۶)
🌼آیتالله بهجت:
بلا، با صدقه رفع میشود؛ اگرچه محکمِ محکم شده باشد. نه اینکه فقط روایت است که صدقه، دافع بلیات است؛ نخیر، درایت هم هست. میدانیم که از لطف و احسان است که شارع فرموده:
یعنی روزی را با صدقه نازل کنید.
(گوهرهای حکیمانه، ص١٣٧)
هدایت شده از علیرضا پناهیان
📌تجربهای متفاوت؛ عزاداری تاسوعا و عاشورا در مکانی خاص
🔸 به توصیۀ امامباقر(ع) برای عزاداری به صحرا آمدیم؛ صحرایی پُر از مزار شهدا!
🔸 شهدا ما آمدهایم برایتان روضه بخوانیم...
🔻 امامباقر(ع) در حدیثی، پس از بیان ثواب فراوان برای کسی که روز عاشورا به زیارت امامحسین(ع) رفته، میفرماید: کسی که نمیتواند روز عاشورا به کربلا برود، به «صحرا» برود و آنجا عزاداری کند. (کاملالزیارات/۱۷۴)
🔻 با توجه به روایت فوق، امسال تصمیم گرفتیم به صحرا برویم و روضه بخوانیم. چندتا صحرا هم مشخص شد، اما رفقا پیشنهاد کردند «چه صحرایی بهتر از مزار شهدا». عزاداری در کنار مزار شهدا خیلی متفاوت است با عزاداری در هر موقعیت دیگری.
🔻 طبق روایات، قبور شهدا بسیار محترم و مقدس است. امامباقر(ع) میفرماید: زیارت قبر پیغمبر(ص)، زیارت قبور شهدا و زیارت امامحسین(ع) معادل حجرفتن بههمراه پیامبر(ص) است. (کافی/۴ /۵۴۸) ببینید در اینجا زیارت قبور شهدا، بهطور جداگانه ذکر شده است.
🔻 آیتالله بهجت(ره) میفرمود: بروید سر قبر خوبان و اهل معرفت، و آنها را واسطه قرار بدهید پیش امام رضا(ع). ما هم در بهشت زهرا میگوییم: یا اباعبدالله، ما آمدهایم این شهدا را پیش شما واسطه قرار بدهیم، آمدهایم در کنار این شهدا، روضه بخوانیم و عزاداری کنیم.
🔻 هرکسی در این ایام کرونا یک ابتکاری بهخرج داد؛ یکی برای حسین(ع) کوچهگرد شد، یکی رفت درِ خانۀ شهدا روضه خواند. ما هم آوارۀ صحرا شدیم و آمدیم در بهشت زهرا برای شهدا روضه بخوانیم و بگوییم: ما ثواب گریههایمان را به شما شهدا هدیه میکنیم؛ شما هم دست ما را بگیرید...
👤علیرضا پناهیان
🚩 مزار شهدای بهشت زهرا(س)، ظهر تاسوعا - ۹۹.۶.۹
متن کامل:
📎 Panahian.ir/post/6508
#عزاداری_در_صحرا
@Panahian_ir
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
مهرت به کائنات برابر نمی شود
داغی ز ماتم تو فزونتر نمی شود
از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
سنگ است هر دلی که مکدر نمی شود
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
●➼┅═❧═┅┅───┄
#داستان-کوکانه
عنکبوت🌹
نورِ خورشید از لابه لای پرده به اتاق تابید.
مگسِ ریزی روی صورت مینا نشست. با دستش آن را پراند ولی مگس دوباره روی صورتش نشست. مینا مجبور شد چشمانش را باز کند. نور خورشید به چشمش زد.
به سمت دیگر چرخید. سینا هم هنوز خواب بود.
نگاهی به ساعت خرسی شکل انداخت. یک چیز ریزو سیاه از سقف آویزان بود. چشمانش را مالید و دوباره نگاه کرد. هر چه نگاه کرد. نفهمید که آن چیست.
دوباره ساعت را نگاه کرد و با صدای بلند هینی کشید و گفت:
- وای سینا نزدیکه ظهره.
از جا بلند شد و با پایش به پای سینا زد و گفت:
- پاشو دیگه.
از اتاق بیرون رفت. همه جا ساکت بود. همه جا را دنبال مادر گشت ولی نبود. بغض کرد و به اتاق برگشت. سینا چشمانش را باز کرد و گفت:
- چی شده؟
- مامان نیست.
سینا چرخید و گفت:
-خودش دیشب گفت که می ره خرید.
مینا اشکش را پاک کرد و گفت:
- آخه هر روز می ره سر کار. امروز هم که تعطیله رفته خرید. حالا ما چه کار کنیم؟
سینا از جا بلند شد و گفت:
- بازی می کنیم.
-چی بازی؟
-بذار بگم. منچ خوبه؟
-نه نه دوست ندارم.
-عروسک بازی خوبه؟
-نه حوصله ندارم.
-ای بابا! پس چه کار کنیم؟
-نمی دونم من مامان رو می خوام.
سینا فکری کرد و گفت:
- یه بازی خوب.
یک دفعه چشمش به نایلون لباس های کنار اتاق افتاد. رو به مینا کردو گفت:
-بیا ببینیم این تو چه خبره؟
یکی یکی لباس ها را بیرون ریختند. مینا گفت:
- وای این لباسِ منه.
سینا پالتوی بابا را بیرون کشید و گفت:
-مینا این رو ببین! من می خوام بپوشمش مثل کارآگاه گجت بشم.
مینا خندید و گفت:
- نمی شه تو کوچیکی.
سینا کمی فکر کردو گفت:
-مینا یه فکری، بیا دوتایی بریم توی لباس. مثلِ توی کارتون ها .
هر دو خندیدند و روبروی آینه رفتند.
پالتو وکلاه و شلوار و دمپایی های پدر را برداشتند.
مینا دستانش را در آستین های پالتو کرد وروی دوشِ سینا رفت.
سینا شلوار را پوشید و دمپایی ها را پا کرد.
دستش را درجیب شلوار کرد و ذره بینی بیرون آورد.
به مینا داد و گفت:
- حالا دیگه همه جیز تکمیله. بریم کارآگاه بازی کنیم.
مینا گفت:
- پس یه کم جلو برو. یه چیزی اینجا آویزونه. می خوام ببینم چیه؟
سینا با زحمت قدمی برداشت.
مینا ذره بین را روی عنکبوت آویزان شده از سقف گرفت. با صدای بلند فریاد زد:
-وای چقدر بزرگه.
بعد خواست بچرخد که هردو باهم زمین افتادند.
صدای خنده اشان بلند شد.
همینموقع مادر با کیسه های خرید وارد خانه شد.
با دیدن آن ها فریاد زد:
-وای چی شده؟
ولی بچه ها بلند تر خندیدند. مادر خیالش راحت شد و خندید.
(فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام ⛔️❌
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
دلنوشته ⚫️
آسمان رنگ عزا می گیرد امشب
هر دلی از غصه اش می میرد امشب
شد شهید از زهر کین حسن بن علی
آسمان هم اشک ها می ریزد امشب
اللهم عجل لولیک الفرج ⚫️
شبتون بهشت
التماس دعا.
حاجت روا ⚫️
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون