eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از فرم های مشاوره استاد فرجام پور
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 لزوم کسب آگاهی و مهارت قبل از فرزندآوری👶🏻 🔶 باید وارد دنیای کودکانه‌ی کودک شد تا بتونیم اونها رو بخوبی درک و تربیت کنیم! ⚜ خانم فرجام‌پور 🔸 مشاور خانواده ⭕️جهت درخواست مشاوره با خانم فرجام‌پور به منشی مراجعه کنید.📲 پیج مشاوران تنها مسیر آرامش رو هم دنبال کنین👇 https://instagram.com/moshaver_tma?utm_medium=copy_link 🍃🌸🌱🌺🍃🌼🌱🌹 ای دی منشی جهت نوبت دهی👇 ایتا @masoomi56 تلگرام @yasin3622 @asraredarun کانال 👆
هدایت شده از فرم های مشاوره استاد فرجام پور
سلام و عرض ادب🌺 لطفا برای حمایت از پیج مشاوران این کلیپ را در گروه ها و کانال هاتون نشر بدید باشد که گره از کار بنده خدایی باز کنیم اجر همگی با خدای مهربان🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین 🌺🔸🌺🔸🌺
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#عناصر_انتظار #جلسه_ششم تا اینجا تا حدودی مفهوم انتظار رو روشن کرديم؛ اینکه مفهوم انتظار، خودش يه
در جلسه قبل خاطره ای رو بعنوان مثال عرض کردیم؛ براى اينکه بگیم انتظار فرج جداى از انتظار به مفهوم عرفانيش نيست. اگر ما امشب آماده پاسخگويى به عزرائيل باشیم، جمعه هم که برسه، براى آقا هم آماده شدیم . آقا هم تشريف بيارند، به ايشون هم پاسخ درست میدیم.✅ انتظار فرج جداى از مفهوم انسانى انتظار که؛ "مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم" نيست. کسى که دنيا رو براى خودش قفس ندونه؛ کسى که دنبال آزادى از اين قفس نباشه؛ انتظار فرج، به معناى عرفانيش رو نداشته باشه؛ انتظارفرج به مفهوم مذهبيش رو هم، نمیتونه داشته باشه!❌
خب بریم سراغ "عناصر انتظار"✅ پنج مورد هست. ✔️عنصر اول: "اعتراض به وضع موجود" بياييم فرج رو بذاريم تو ظرف انتظار، ببينيم به چى اعتراض داريم؟! 👌 اعتراض به وضع موجود، بعد از علم به وضع مطلوب و تصور وضع مطلوب بوجود میاد. وضع مطلوب ممکنه⁉️چه جورى يعنى؟! مى دونيد آدمايى که تو غرب زندگى مى‌کنند؛ خيلى هاشون علم به وضع مطلوب ديگه ندارند؟! میگى يه زندگى ديگه هم هست...میگه يعنى چه جورى؟!
پس عنصر اول "اعتراض" به وضع موجود و عنصر دوم "علم" به وضع مطلوب هست.🔹 ✔️عنصر سوم "عقیده" هست. عقيده داشته باشيم که اين وضع مطلوب ،تحقق پيدا میکنه.✅ اميد داشته باشيم که آقا... شدنیه! يه کم گوش میده درباره وضع مطلوب بعد از ظهور، میگه که آيا واقعا میشه اينا؟! اصلا تصور نمى‌کرد يه زندگى خوب هم وجود داشته باشه... بعد که تصورش رو بهش ميدى، میگه يعنى شدنيه؟! اگه بشه چى ميشه؟! ولى نمیشه! 😔 🔴❌
✔️عنصر چهارم "علاقه" به وضع مطلوب هست. من بايد علاقه داشته باشم.💞 نه تنها بگم: بله خب شدنى که هست . بلکه میل و علاقه واقعی هم در من وجود داشته باشه. ما خيلى از جاها دعا میکنیم میگم: "اللهم عجل لوليک الفرج " (شما هم الهى آمين بگيد) الهى آمين... خيلى وقتا اين "الهى آمين" ها، معناش اينه که خدا موافقيم! اشکال نداره؟!! اما يه پوستى ازمون بکنند!❌ باید التماس کنیم... والسلام علیکم و رحمة الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 26 رگ یاب! 🔷 اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی
🎆 رمان شب 27 "حمله زینبی" 🔸 بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ... - بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ... کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد ... ✅ هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ... - آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ... یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم ... - مامان برو بخواب ... چیزی نیست ... انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ... - چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... 😒 🔸اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ... علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد... - چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...☺️ 🔷سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... 💢 حتی نگذاشت بهش دست بزنم ... اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود . 📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 @asraredarun اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 27 "حمله زینبی" 🔸 بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزها
🌠 رمان شب 28 ❤️ مجنون علی 🔷تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت.😒 🔸علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... 🔺 لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلای من ... منم مجنون اون ... ❣️ روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت ... مجروح پشت مجروح ... کم خوابی و پر کاری ... 🔸تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد ...😌 ✅ من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون می موند و من باز دنبالش ... 💕 بو می کشیدم کجاست ... تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم ...😢 ☢️ هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم علی من سالمه ... 😌 🔸همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...😥 💢 بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ... داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ... 💔 🔷زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... 🔸تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ... تو اون اوضاع ... 💢 یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...😭 📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 @asraredarun اسرار درون