eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از علیرضا پناهیان
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴امام جمعه نجف: 🔻از دولت عراق تقاضا می‌کنم مرز‌های زمینی را باز کنید! ما آماده پذیرایی از زوار میلیونی هستیم! ➖شما تجربه‌ی محرّم را دیدید. هیچ‌گونه همه‌گیری بیماری پیش نیامد. پس نگرانی از چیست؟! 👈🏻اگر دولت نمیتواند، ما مردم عراق با کمال خرسندی و آغوش باز میتوانیم از زوار پذیرایی کنیم @Panahian_ir
پنج شنبه ها بهشت میعادگاه دل بی قرار من دلم را جلا بدهید افلاکیان امروز با یک شاخه گل و گلاب به زیارت شهدا برویم🌷 🥀🥀 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🥀🥀 🍃اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین 🌺🔸🌺🔸🌺
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#عناصر_انتظار #جلسه_دوازدهم 🔹در جلسه قبل گفتیم ما چاره ای نداریم که در همین جامعه نامطلوب بهترین د
گفتیم که ما اومدیم تو این دنیا توسعه پیدا کنیم، تشنگى پيدا کنيم ؛ اما در اين فضا و جایی که همش درگيريه اين دين فقط داره ما رو بزور سالم نگه مى داره.❎ البته اگه تو همين فضا ،فدات بشم خوب ديندارى بکنى، آقا امام زمان "عليه السلام " برای تو يه گوشه اى کوچولو ،جامعه مهدوى درست میکنه و کمک هاش رو بهت میرسونه و عين آدم‌هايى که در زمان ظهور، زندگى مى کنند، میتونى زندگى کني.👌
اين وعده رو هم بهت بدم... شاکى باش... دلتم بگيره... غصه دار باش! اما برو از خدا بخواه... بگو خدا فرج من يکى رو برسون!😭 به خدا قسم اگه لياقت داشته باشى، حساب تو رو خدا جدا میکنه.✅ زندگی‌اى برات طراحى میکنه که وقتى بر میگردى به زندگيت نگاه میکنى، مى بينى تو دستاى آقا بزرگ شدى.👌 تمام طراحی ها رو آقا، برای زندگيت کرده!✅ خدا برات خواسته و آقا رفته به خدا عرضه داشته؛ خدايا اين آدم خودمه... خدا هم مى فرمايد: زندگيشو خودت به عهده بگير.✔️
"شيخ مرتضى زاهد تهرانى" شبها از گوشه اتاق مى شنيد؛ آقا مرتضى ...آقا مرتضى! آقا مرتضى بلند میشد براى نماز شب! مى گفت شبها از چهار گوشه اتاق منو صدا مى زنند!☝️ چه امنيت روانى!👌 اون دينداريش مثل ديندارى کسيه که در زمان ظهوره! ✅ حالا تازه اونا هم دارند گريه مى کنند براى ظهور؛ حالا بمونه برای چى دارند گريه مى کنند!
بعد ايشون مى فرمودند که بعضى شبها به من مى گفتند: آقا مرتضى!😊 بعضى از شبها مى گفتند: مرتضى! من مى گفتم چرا بعضى از شبها "آقا" میگن! بعضى وقتا " آقا" نمیگن؟! دقت کردم ديدم اون روزايى که يکم وضعم خرابه؛ ديگه آقاشو نمیگن.😔 اون وقتايى که یکم وضعم بهتر میشه، کنترلم بهتر میشه شبش صدا میزنن آقا مرتضى! ✅ اين جورى نشون میدن رضايت خدا رو! واقعا میشه ها!☝️
البته يه وقت شما دچار آفت اعتراض به وضع مطلوب نشید! نگید من نمى خوام این وضعیت رو... الان که نمیشه دینداری کرد... ولمون کن توروخدا! و بعد بزنى خدای نکرده بالاخره به جاده خاکى و ... نه❗️ اعتراض به وضع موجود اين آفت رو برای ما نداشته باشه.❌ والسلام علیکم و رحمة الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
🎑 رمان شب #بدون_تو_هرگز 56 "دزدهای انگلیسی"🇬🇧 🌷وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجودِ خسته
🎆 رمان شب 57 "تقصیرِ پدرم بود..." 🔹این رو گفتم و از جا بلند شدم ... ⭕️ با صدای بلند خندید... 😄 –دزد؟ ... از نظر شما رئیسِ دانشگاه دزده؟... ❇️ –کسی که با فریفتنِ یه نفر، اون رو از ملّتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم... 💢 از جاش بلند شد... –تا الان با شخصی به استقامتِ شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه... 🔸 نفسِ عمیقی کشیدم... –چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبارِ پدرم... و از اتاق خارج شدم... 🏡 برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگِ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها... 😞 از ترسِ اینکه مادرم بفهمه این مدّت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... امّا بعد باز هم عذاب وجدان میگرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم ...😓 ❣از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه... ⚠️حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... ➖رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولو شدم... 🔷 –بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیرِ سخت نمی ترسم ...💪🏼 امّا ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... 😔 می ترسم از پس این همه آزمونِ سخت برنیام ... 🌷_کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم توی مسیرِ حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم...✌️🏼 🔶 همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطراتِ اشک از چشمم سرازیر می شد...😢 📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 @asraredarun اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 57 "تقصیرِ پدرم بود..." 🔹این رو گفتم و از جا بلند شدم ... ⭕️ با صدای ب
🌃 رمان شب 58 "حس دوم" 📑 درخواستِ تحویلِ مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد میخوام برگردم ایران... هر چند، حق داشتن ... 🔹 نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ...گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ... 👿 اونقدر قوی که تهِ دلم می لرزید...⚡️ 🇮🇷 زنگ زدم ایران و به زبانِ بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ...📞 اوّل که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ...😍 امّا وقتی فهمید برای همیشه است ... حالتِ صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود... –چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟... 🔷–اتفاق که نمیشه گفت ... امّا شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... "خدا برای من، شیرین تر از خرماست..." –امّا علی که گفت.... 🔸پریدم وسطِ حرفش ... بغض گلوم رو گرفت... –من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ...😔 گریه ام گرفت ... - مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... لِه شدم... 😭 ⭕️ توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دلِ یه مادر که دور از بچه اش، اون سرِ دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکارِ دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم... 😓 چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم... –چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمکِ خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟...‼️ 💭 غرق در افکارِ مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ☎️ 👨‍⚕دکتر دایسون ... رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بود ... خودش شخصاً تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده... ✌️🏼برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ... 😌 🔹امّا یه چیزی تهِ دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه.... و حق، با حس دوم بود....... 📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 @asraredarun اسرار درون