eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
جیغ و فریاد الکی ممنوع اگر جزو اون دسته از مادرایی هستین که ناگهانی و به خاطر مسائل ریز و درشت سر بچه‌هاتون جیغ و فریاد می‌کشین و بعد خیلی زود پشیمون می‌شین این توصیه رو جدی بگیرین چیزی که تو بچه‌هاتون می‌بینید در واقع آیینه‌ای از حرکات کوچیک و بزرگیه که در طول روز خودتون مقابل چشم‌های اونا انجام میدین. پس اگه بچه‌هاتون راهی رو به اشتباه میرن و حرکتی رو به غلط انجام میدن قبل از هر نوع توبیخ و تنبیه‌شون چیزی رو که جلوی چشماشون انجام دادین مرور کنین.
والدین، وظیفه دارند «انتخاب کردن» را به فرزندانشان بیاموزند... شما دائم برای فرزندتان تصمیم گیری نکنید، یا نظرتان را به او تحمیل نکنید. زیرا او باید در سالهای آینده، تصمیم ها و انتخاب های مهمی داشته باشد، مثل: انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل، انتخاب همسر و... البته کودک در سن زیر پنج سال، قدرت تصمیم گیری و انتخاب محدودی دارد... و اگر تعداد گزینه ها زیاد شود، او قدرت انتخاب کردن ندارد. تعداد انتخابهای کودک را محدود کنید تا قدرت تصمیم گیری پیدا کند و انتخاب کردن را یاد بگیرد. مثلا باید در سن زیر پنج سال، دو گزینه به او پیشنهاد دهید تا بتواند یکی از آنها را انتخاب کند. به عنوان مثال، موقع رفتن به مهمانی، دو لباس مناسب مهمانی از کمد خارج کنید، تا او یکی را بتواند انتخاب کند.
بدانید که❗️ «فرزندان شما هیچ‌وقت شجاع نمیشوند، اگر صدمه نبینند، هیچ‌وقت یاد نمیگیرند، اگر اشتباه نکنند و هیچ‌گاه موفق نمیشوند اگر شکست نخورند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین 🌺🔸🌺🔸🌺
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#عناصر_انتظار #جلسه_هفدهم گفتیم که سلطه طاغوت باعث از بین رفتن عدالت در بین مردم و هرزگی جوانان
ما اگر بخوایم ولايت آقا امام زمان رو توضيح بدیم ابتدا باید با کارکردش آشنا بشیم.✅ آيا آقا امام زمان "عليه السلام " به زور مردم رو مسلمون خواهند کرد⁉️ " لا اکراه فى الدين" درسته؟!✅ 💠 آيا با فريب تبليغاتى و قدرت هنر تبليغات سحرآميز دينى مردم رو مسلمون خواهند کرد؟!
آيا امام زمان عليه السلام ميان با عنايت معنوى مردم رو بى حس مى کنند و همه ناخودآگاه و بى اراده مسلمان میشند و احساس خوب معنوى پيدا مى کنند؟! پس چطور اين کارو مى کنند⁉️ فرض کنيد الان ظهور میشه؛ خب الان مردم عالم، چه جورى به یک قبله نماز خواهند خوند ؟! زمانی این اتفاق میفته که عدالت کاملا برقرار باشه✅ و عدالت رو "مردم" اول بايد مشارکت بکنند!👌 مردم بايد بفهمند.✅ شرايط لازم براى تحقق عدالت رو داشته باشند.⭕️
عدالت ،اميرالمؤمنين رو کشت!👌 خود اميرالمؤمنين مشکلش اين بود که عدالت داشت؛ تنها موند❗️😔 عدالت مگه ساده‌ست ؟! چی میشه که قدرت پيدا میکنه و مردم بهش اجازه میدن عدالت رو اجرا بکنه ؟! آقا امام زمان "عليه السلام " اولين کارى که می‌کنند " " رو اعمال مى کنند! يعنى چى❓ عمل "ولايت" اين هست که انسانها رو از بندها نجات میده!✅☝️
انسانها از بندها و زنجير طاغوت که نجات پيدا کردند، يه دفعه خودشون باشند و خودشون؛ میگن نه... درست میگه!😊✅ تموم شد!🌺 عاشق میشند! عاقل میشند! عامل میشند! و بعد بستر بقيه ی مفاهيمى که آقا امام زمان در جامعه‌ش تحقق پيدا میکنه؛ فراهم خواهدشد!✅👌 والسلام علیکم‌ و رحمة الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چــهارم ✍گاهی ساعتها کنج دیواری، زیر باران منتظر میما
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍که انگار دنیا چشم دیدن همین را هم نداشته و چوب لای چرخِ خوشی شان میخ کرد.در این بین،درد میانمان،مشترک بود.و آن اینکه هانیه هم با گروهی جدید آشنا شد.رفت و آمد کرد و هروز کم حرف تر و بی صداتر شد.شبها دیر به خانه می آمد در مقابلِ اعتراضهای عثمان،پرخاشگری میکرد.در برابر برادرش پوشیده بود و او را نامحرم میخواند،از اصول و شرعیات عجیب و غریبی حرف میزد و از آرمانی بی معنا درست شبیه برادرم دانیال! آن ها هم مثل من یک نشانی میخواستند اما تلاش ها بی فایده بود.هیچ سرنخی پیدا نمیشدنه از دانیال،نه از هانیه و این من و عثمان را روز به روز ناامیدتر میکرد و بیچاره مادر که حتی من را هم برای خود نداشت فقط فنجانی چای بود با خدا دیگه کلافه شده بودیم.هیچ اطلاعاتی جز اینکه با گروهی سیاسی و مذهبی برای مبارزه به جایی از آلمان رفته اند،نداشتیم چه مبارزه ایی؟دانیال کجای این قصه بود؟ مبارزه...مبارزه...مبارزه... کلمه ایی که روزی زندگی همه مان را نابود کرد حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده.من و دانیال مبارزه ای نداشتیم برای دل بریدن از هم.اصلا همین مبارزه حق زندگی را از ما گرفته بود و هر دو قسم خورده بودیم که هیچ وقت نخواهیمش..اما حالا نمیدانستم در کدام قسمت از زندگیم ایستاده ام.عثمان با شنیدن این کلمه تعجب نکرد،تنها جا خورد...و فقط پرسید:مبارزه؟؟ مگر دیگر چیزی برای از دست دادن داریم که مبارزه کنیم؟؟ و من مدام سوالش را تکرار میکردم. و چقدر ساده،تمام زندگیم را؛در یک جمله به رخم کشید این مسلمان ترسو! ای کاش زودتر از اینها با هانیه حرف میزد و تمام داشته هایش را روی دایره میریخت و نشانش میداد که چیزی برای مبارزه نمانده. حکم صادر شد،مسلمانها دیوانه ای بیش نیستند.اما برادرم دوست داشتنی بود.پس باید برای خودم می ماند. حالا من مانده بودم و تکه های پازلی که طراحش اسلام بود.باید از ماجرا سردرمیاوردم حداقل از مبارزه ای که دانیال را از من جدا کرد.و تنها سرنخهای من و عثمان چند عکس بود و کلمه ی مبارزه 🍂🌼🍂🌼🍂 ✍مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته کرده بود در وجودمان.و من هر شب ناخواسته از پیگیری های بی نتیجه ام به مادرِ همیشه نگران توضیح میدادم و او فقط با اشک پاسخ میداد. تا اینکه بعد از مدتها تلاش چیزی نظرم را جلب کرد.سخنرانی تبلیغات گونه ی مردی مسلمان در یکی از خیابانها ظاهرش درست مثل دانیال عجیب و مسخره بود.کچل ریش بلند،بدون سبیل و به رسم مسلمانان کلاهی سفید و توری شکل بر سر داشت. چند مرد دیگر روی سکویی بلند در اطرافش ایستاده و با مهربانی پاسخ جوانانِ جمع شده را میدادند و برشورهایی را بین شان توزیع میکردند. ای مسلمانان حیله گرآن دوست مسلمان با همین فریبگری اش،دانیال را از من گرفت آخ که اگر پیداش کنم،به سنت خودشان ذره ذره نابودش میکنم سریع با عثمان تماس گرفتم و آدرس را دادم.تا آمدنش در گوشه ایی از خیابان ایستادم و با دقت به حرفهای مبلغان گوش دادم.چه وعده هایی.بهشت و جهنم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و از مبارزه ای عجیب میگفتند و احمقهایی که با دهان باز و گوشهایی دراز،آب از لب و لوچه شان آویزان بود یعنی زمین آنقدر ابله داشت؟ زمان زیادی نگذشته بود که عثمان سریع خود را رساند.با سر به مرد سخنرانِ روی سکو اشاره کردم.و او هم با سکوت در کنار ایستاد.و سپس زیر لب زمزمه کرد بیچاره هانیه...! از وعده هایِ دروغین که قبولش نداشتم از مبارزه ایی که جز رستگاری در آن نبود از مزایای دنیوی و اخروی که اصلا نمیخواستم شان راستی هانیه و دانیال گول کدام وعده دروغین را خورده بودند؟ سخنرانی تمام شد.برشورها پخش شدند.و همه رفتند جز من که یخ زده تکیه به دیوار روی زمین نشسته بودم و عثمانی که با چهره ایی نگران مقابلم روی دو زانو خم شده بود و با تکان،اسمم را صدا میزد:سارا.. سارا.. خوبی؟و من با سر،خوب بودن دروغینم را تایید کردم.بیچاره عثمان که این روزها باید نگران من هم میشد بازویم را گرفت و بلندم کرداین حرفها این سخنرانی برام آشنا بودو... ⏪ ... @asraredarun اسرار درون