#همسرداری_جذابیت🤗💖
یه خانوم با کلاس پر خوری نمی کند
هنگام راه رفتن و صحبت کردن از خوردن و آشامیدن اجتناب می کند
لحن و تن صدای شان هنگام صحبت کردن با اطرافیان مودبانه و سنجیده است
موقعیت شناس است
و نحوه برخورد درست با افراد مختلف را به خوبی می داند
در جمع با صدای بلند نمی خندد
خنده های تمسخر آمیز نمی کند
کم حرف میزند و معمولا حرف های مفید می زند..👌.
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دلبری💖😍
#زنی_که_مردها_می_پسندند
💞مردان دوست ندارند مورد انتقاد قرار بگیرند و از زنانی كه میخواهند آنها را با توجه به سلیقه خود تغییر دهند بیزارند، حتی اگر عاشق شریكشان باشند.
💞مردان بهدنبال زنانی هستند كه آنها را همانجوری كه هستند بپذیرند. اگر در یك ارتباط موفق و پرسوزوگداز عاشقانه هستید و عادت به غرزدن و انتقاد از شریكتان را دارید، بهزودی شاهد فرار همسرتان خواهید بود.
بهتر است تا دیر نشده یاد بگیرید كه شریكتان را همانطور كه هست دوست داشته باشید.
💞مردان از گریه كردن زنان بیزارند، به خصوص زنانی كه حتی در سادهترین و كوچكترین بحثها اشكشان در میآید نمیتوانند در دراز مدت مورد علاقه و توجه یك مرد قرار بگیرند.
❤️ زندگی آرام نتیجه کنترل رفتار ماست❤
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
🎯راه جذب مردان
🔺مردها درتنهایی باطریشان شارژ میشه پس بذاریدبعضی مواقع تنها باشن
🔺مردها ازرفتار مردونه زنان خوششون نمیاد،اگر رفتارتون مردونه ست، خود رو تغییر بدید👌💖
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
#تفاوت_های_زنان_و_مردان
زنها وقتے احساسے درونشان فوران ڪند باید حرف بزنند
حالا فرقے ندارد فوران غم باشد یا شادی؛ خوشے یا ناخوشی...
آنها باید آنقدر از تمام جزییات ریز تا ڪلیات را بگویند تا حس ڪنند آرام گرفته اند!
مردها اما...
چه در اوج شادے باشند چه اوج غم ترجیحشان این است ڪه در گوشهاے خلوت به اتفاقاتے ڪه افتاد فڪر ڪنند و نهایتا لبخندے بزنند
لبخندے گاه تلخ و گاه شیرین...
تفاوتهای همدیگر را بفهمیم تا رنجش و تنش بیجا پیش نیاید
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دلبرانه😍💖
دوست دارم به اندازه ❣
تموم ثانیه های زندگیم 😍💕❣💕
@asraredarun
┄┅─✵💞✵─┅┄
هدایت شده از فرم های مشاوره استاد فرجام پور
001.mp3
زمان:
حجم:
2.06M
🔶 رابطه صحیح زن و شوهر
بخش اول
🔺 احساس مالکیت یا امانت؟
دکتر حمید #حبشی
🔹@IslamlifeStyles
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@masoomi56
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
با سلام خدمت همه تنهامسیری های عزیز
تشکر از خانم فرجام پور عزیز که در نهایت صبوری و دلسوزی با کلام تاثیرگذارشون در لحظات سخت زندگی به بنده یاری رساندند.
برای ایشان سلامتی، سعادت و توفیق روزافزون از خداوند متعال خواستارم.
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
خدا را شکر🌹
هر چه هست لطف خداست و بس👌
محتاج دعای خیرتون هستم 🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پنـجـاه_و_دوم
✍سر و صداهایِ بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود. حسام با نفسی راحت، سرش را به دیوار تکیه داد: شروع شد! جمله ی زیرِ لبی اش، وحشتم را چند برابر کرد. چه چیزی شروع شده بود؟! لرزشی که به گِل نشسته بود، دوباره به چهار ستون بدنم مشت زد، انقدر که صدایِ بهم خوردنِ دندانهایم را به وضوح میشنیدم. نمیدانم هوا آنقدر سرد بود یا من احساسِ انجماد میکردم؟
صدایِ فریادهایِ عثمان به گوش میرسید: مدارک! اون مدارک رو از بین ببرید!
ناگهان با لگد زدن به در، وارد اتاق شد، چشمانش از فرط خشم به خون نشسته بود. بی معطلی به سراغِ من آمد. با خشونتی وصف ناپذیر بازویم را گرفت و بلندم کرد. حسام با چهره ای بی رنگ، و صدایی پرصلابت فریاد زد: بهش دست نزن! و قنداقِ اسحله ی عثمان بود که رویِ صورتش نشست؛ اما حسام فقط لبخند زد: چی فکر کردی؟ که اینجا تگزاسه و تو میتونی از بین این همه مامور فرار کنی؟ عثمان با دندانهایی گره خورده به سمتش هجوم برد و با فشردنِ گلویش، از زمین جدایش کرد: ببند دهنت رو! اینجا تگزاس نیست اما من بلدم تگزاسی عمل کنم. جفتتونو با خودم میبرم!
حسام خندید: من اگه جات بودم، تنهایی در میرفتم، ما رو جایی نمیتونی ببری، ارنست دستگیر شده پس خوش خدمتی فایده ای نداره، توام الان یه مهره ی سوخته ای، عین صوفی، خوب بهش نگاه کن آینده ی نه چندان دورت جلو چشمات پخشِ زمینه!!
عثمان با بهتی وحشیانه حسام را با دیوار کوبید: دروغه...
حسام با چشمانی آرام و صورتی متبسم، عثمان را خطاب قرار داد: واقعا شماها چی در مورد ایران فکر کردین؟ که مثل عراق و افغانستان و الی آخره؟ که میاین و میزنین و میدزدین و تخلیه اطلاعات میکنید و میرین؟ کسی هم کاری به کارتون نداره؟ نه دیگه، اشتباه میکنید! از لحظه ای که اولین جرقه ی استفاده از دانیال به سرتون خورد، تا قدم زدن کنار رودخونه و خوردن قهوه تو کافه های آلمان، تا دادنِ موبایل تو بیمارستان به سارا و فراری دادنش زیر نظر ما بودین!! اینجا، ایراااانه ایراااااااان...
باورم نمیشد، یعنی تمامِ مدت، زیرِ نگاهِ حسام و دوستانش بودم؟ اما دلیلِ این همه بازی چه بود؟
صدایِ ساییده شدنِ دندانهایِ عثمان رویِ یکدیگر به راحتی قابل شنیدن بود. با صدایی خفه شده از فرط خشم، حسام را زیرِ مشت و لگدش زندانی کرد: لعنتی! میکشمت آشغال...
بی اختیار شروع به جیغ زدن کردم. نمیدانستم دلیلش چیست؟! مظلومیتِ حسام یا ترسِ بی حد و حسابِ خودم؟!
چند مردی که از همراهانِ عثمان بودند از پنجره به بیرون پریدند. صدایِ تیراندازی در نقاطِ مختلف شنیده میشد. عثمان دستانش را بر گوشهایش فشار داد و به سمتم هجوم آورد: خفه شو! دهنت رو ببند!
آنقدر ترسیده بودم که مخلوطی از درد و وحشت، معجونی بی توقف از جیغهایِ بی اراده تحویلم داده بود. عثمان گلویم را فشار میداد و من نفس به نفس کبودتر میشدم.
ناگهان حسام با تمام توانِ تحلیل رفته اش، با او درگیر شد. عثمان محکوم به مرگ بود چه دستگیر میشد چه فرار میکرد پس حسودانه، همراه میطلبید برایِ سفرِ آخرتش. تازه نفسیِ عثمان بر تن زخمی حسام چربید و نا امید از بردنِ منِ جنازه شده از ترس با خود، فرار را بر قرار ترجیح داد. حسام نیمه هوشیار بر زمین میخ شده بود، کشان کشان خود را بالایِ سرش رساندم. شرایطش اگر بدتر از من نبود، یقین داشتم که بهترنیست...
نفسهایم به شماره افتاده بود. صدای فریادها و تیراندازی ها، مبهم به گوشم میرسید. صورتِ به خون نشسته ی حسام ثانیه به ثانیه مقابل چشمانم تار و تارتر میشد. چشمانِ بسته اش، هنوز هم مهربان بود. ناخواسته در کنارش نقشِ زمین شدم، تاریک و بی صدا...
⏪ #ادامہ_دارد...
📝نویسنده اسعد بلند دوست
@asraredarun
اسرار درون