eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
خداوند ستارالعیوب است یعنی عیب های بندگانش را می پوشاند و آن ها را جلوی دیگران رسوا نمی کند مادر جلوه ی خداست، چون مانند خدا مربّی است و تربیت میکند، مادر مظهر اسم ربّ پروردگار است چقدر صفات خدارا داراهستیم؟ آیا مانند خدا عیوب فرزندان را می پوشانیم؟ یا جارمیزنیم؟ مانند خدا ستارالعیوب هستیم یا جارچی العیوب؟ درتربیت خیلی جاها باید عیب های فرزند را نادیده گرفت و تغافل کرد، شتر دیدی ندیدی
والدینی که حاضر نیستند کودک شان طعم هیچ شکست و حتی سختی را بکشد و فرصت تجربه کردن را به او نمی دهند آسیب زیادی به فرزند خود می زنند. آنها کاردستی های کودک شان را درست می کنند تا در مدرسه بهترین باشد، وقتی حوصله درس خواندن ندارد، خودشان با صدای بلند برایش کتاب را می خوانند تا آن را به خاطر بسپرد و وقتی قرار است با کودکان دیگر مسابقه دهد، برای این که شکست نخورد، به او راه های میان بری را یاد می دهند. این مادرها می دانند فرزندشان کاستی هایی دارد؛ اما مدام از او تعریف می کنند و برای این که تعریف های شان درست از آب دربیاید، فرصت تجربه کردن و تنها وارد گود شدن را از او می گیرند.
با چشمان کودک دنیا را ببینید کودکان عمدا کارهایی نمی کنند که شما ناراحت شوید بلکه دلیل کارهای بدشان این است که مثل بزرگسالان فکر نمی کنند. اگر اجازه دهید رفتارشان شما را بیازارد مرتب در رنج و عذاب خواهید بود. روش درست این است که بخشی از رفتار آنها را ناشی از شرایط سنی بدانید. یک کودک 2 ساله در حال یادگیری است و وقتی بشقاب را پرت می کند می خواهد ببیند چه می شود. اگر یک بشقاب پلاستیکی به وی بدهید خواهید دید که پس از پرت کردن آن به سراغ چیز دیگری رفته و شما نیز کمتر ناراحت خواهید شد. وقتی خود را جای او بگذارید محیط را آماده کرده و بسیاری از اوقات به جای عصبانی شدن بخندید.
اتاق کودک را به محل تنبیه تبدیل نکنید : یک اشتباه رایج تربیتی این است که اتاق کودک را به محل تنبیه تبدیل کنید : ◻️ «اسباب‌بازی‌هات رو روی زمین نریز وگرنه باید بمونی توو تختخوابت»، ◻️ «اگه شلوغی کنی باید بمونی توی اتاقت»، و ... هیچ‌ گاه نباید اتاق یا تخت کودک را به محلی برای تنبیه او تبدیل کرد چرا که این عمل می‌تواند باعث بروز مشکل‌های خواب در کودکان شود. اتاق خواب کودک باید مکانی امن و راحت برای او باشد تا در آن احساس آرامش کند و خواب خوبی داشته باشد.
یکی از راههای استقلال کودکان تصمیم‌گیری است به کودک خود اجازه تصمیم‌گيرى بدهید. مسلما والدين بايد محدوديت‌هايی را برای فرزند خود قائل شوند، اما بعضی وقت‌ها بهتر است اجازه دهيد كه زمام كار در دست كودک باشد و تصمیماتی را هر چند مضحک و کوچک بگیرند؛ حتی اگر او تصميم‌های عجيب و غريب بگيرد. مثلا اگر می‌خواهد كه در وسط تابستان، پالتو یا کلاه زمستانی بپوشد، به او اجازه دهيد كه اين كار را بكند؛ پس از مدتی گرمش می‌شود و می‌فهمد كه پوشيدن یک لباس نازک در اين فصل، مناسب‌تر است. اگر شما اجازه دهيد كه او خودش به اين نتيجه برسد، به او امكان يادگيری و رشد داده‌ايد.
استرس بر روی کیفیت و کمیت شیر مادر تاثیر میگذارد زمان استرس و عصبانیت به نوزاد شیر ندهید،زیرا مواد سمی موجود در خون بالا رفته وارد شیر مادر می شود همینطور استرس سبب کاهش تولید شیر می شود @asraredarun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ تربیت فرزند با ارائه نقش های متفاوت زن و شوهر استاد پناهیان ✨@IslamlifeStyles
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 منو جادو کردن! 💥 بخت منو بستند! 💥 برام سِحر نوشتند! 💥 من جن زده شدم! instagram.com/ostad.shojae1
632K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرفتن برای فرزندان تون قبل ازرسیدن به جشن تکلیف چه اثرات خوشایندی داره🤔😊 ناب ترین راهکار دراین کلیپ🎁 🌷 🏡@Khanehtma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پـنـجـاه_و_نہ ✍حالا داعش میدونست که ضربه ی سختی از ای
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد، تمام آن خاطرات بدطعم، دوباره در دهانِ حافظه ام مزه مزه میشد؛ خاطراتی که هر چند، گره از معماهایِ ریز و درشتِ زندگیم باز میکردند اما کمکی به بیشتر شدنِ تعداد نفسهایِ محدودم نمیکردند. نفسهایی که به لطفِ این بیماری تک تک شان را از سر غنیمت بودن میشمردم، بی خبر از اینکه فرصت دیدنِ دوباره یِ دانیال را نصیبم میکنند یا نه؟ مرگی که روزی آرزویم بود و حالا کابوسِ بزرگ زندگیم. و رویایی با خدایی مهربان و حسامی محجوب مسلک، که طعمِ زبانم را شیرین میکرد و افسوسم را فراوان، که کاش بیشتر بودم و بیشتر سهمم میشد از بندگی و بندگانش... خدایی که ندیدمش، در عین بودن. این جوان زیادی خوب بود، آنقدر که خجالت میکشیدم به جای دست پختم رویِ صورتش نگاه کنم. ناگهان صدایی مرا به خود آورد، همان پرستار چاق و بامزه: بچه سید آخه من از دست تو چیکار کنم؟ هان؟ استعفا بدم خلاص میشی؟ دست از سر کچلم برمیداری؟ حسام با صورتی جمع شده که نشان از درد بود به سمتش چرخید: هیچی والا، من جات بودم روزی دو رکعت نماز شکر میخوندم که همچین مریض باحالی گیرم اومده، مریض که نیستم، گل پسرم☺️ مرد پرستار با آن شکم بزرگش، دست به جیب روبه رویِ حسام ایستاد: من میخوام بدونم کی گفته که تو اجازه داری، بدون ویلچر اینور و اونور بری؟ تو دکتری؟ تخصص داری؟جراحی؟ بابا تو اجداد منو آوردی جلو چشمم از بس دنبالت، اتاقِ اینو اونو گشتم... حسام با خنده انگشت اشاره اش را به شکم پرستار زد: خدا پدرم رو بیامرزه، پس داری لاغر میشیا، یعنی دعایِ یه خانواده پشت و پناهمه. برو بابت زحماتم شکرگزار باش😌 پرستار برای پاسخ آماده شد که صدایِ مسنِ زنی متوقفش کرد: امیرمهدی اینجایی؟ کشتی من رو تو آخه مادر، همیشه باید دنبالت بدوئم، چه موقعی که بچه بودی چه حالا، امیر مهدی؟ منظورش چه کسی بود پرستار؟ حسام با لبخند به نشانه ی احترام خواست تا از جایش بلند شود که زن به سرعت و با لحنی عصبی او را از ایستادن نهی کرد: بشین سرجات بچه، فقط خم و راست شدن رو بلدی؟ تو تا منو دق ندی که ول کن نیستی. حسام زیر لبی چیزی به پرستار گفت: خیلی نامردی! حالا دیگه میری مامانمو میاری؟ این دفعه خواستیم گل کوچیک بزنیم بچه ها بازیت ندادن، بازم میای سراغم دیگه😏 پرستار با صدایی ضعیف پاسخش را داد: برو بابا تو فعلا تاتی تاتی رو یاد بگیر، گل کوچیک پیشکش در ضمن فعلا مهمون منی😉 حسام آدم فروشی حواله اش کرد و با لبخندی ترسیده به زن خیره شد. امیر مهدی نامِ حسام بود؟ و آن زن با آن چهره ی شکسته، هیبتی تپل و کشیده و چادری مشکی رنگ که روسریِ تیره و گلدارِ زیرش را پوشانده بود، مادرش. زن ویلچر به دست وارد اتاق شد: بیخود واسه این بچه خط و نشون نکشا با من طرفی! و حسام مانند پسر بچه ای مطیع با گردنی کج، تند و تند سرش را تکان داد. زن به سمتم آمد و دستم را فشار داد، گرم و مادرانه: سلام عزیزم خدا ان شالله بهت سلامتی بده قربون اون چشمایِ قشنگت برم. با چشمانی متعجب، جواب سلامش را با کلمه ای دست و پا شکسته دادم، سلامی که مطمئن نبودم درست ادا کرده باشم. حسام کمی سرش را خاراند: مامان جان گفته بودم که سارا خانوم بلد نیست فارسی صحبت کنه... زن بدون درنگ به حسام تشر زد: تو حرف نزن که یه گوشمالی حسابی ازم طلب داری، از وقتی بهوش اومدی من مثل مادر یه بچه ی دوسال دارم دنبالت میگردم. مادرش بود. آن چشمها و هاله ای از شباهتِ غیر قابل انکار، این نسبت را شهادت میداد. حسام با لبخند دست مادرش را بوسید: الهی قربونت برم ببخشید، خب بابا من چیکار کنم این اکبر، عین زندانبانا وایستاده بالای سرم، نمیذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصله ام سر میره دیگه در ضمن برادر سارا خانوم، ایشون رو به من سپرده، باید از حالشون مطلع میشدم یا نه؟! بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو میدونستن، که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستان رو براشون توضیح دادم. البته نصفش رو، چون این اکبر آدم فروش، وسطش رسید و شمام که... ⏪ ... @asraredarun اسرار درون