استرس بر روی کیفیت و کمیت شیر مادر تاثیر میگذارد
زمان استرس و عصبانیت به نوزاد شیر ندهید،زیرا مواد سمی موجود در خون بالا رفته وارد شیر مادر می شود
همینطور استرس سبب کاهش تولید شیر می شود
#تربیت_فرزند
@asraredarun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ تربیت فرزند با ارائه نقش های متفاوت زن و شوهر
استاد پناهیان
✨@IslamlifeStyles
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
💥 منو جادو کردن!
💥 بخت منو بستند!
💥 برام سِحر نوشتند!
💥 من جن زده شدم!
instagram.com/ostad.shojae1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرفتن #جش_ادب برای فرزندان تون
قبل ازرسیدن به جشن تکلیف چه اثرات خوشایندی داره🤔😊
ناب ترین راهکار دراین کلیپ🎁
#استاد_پناهیان 🌷
#تربیت_فرزند_برسبک_تنها_مسیر
🏡@Khanehtma
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پـنـجـاه_و_نہ ✍حالا داعش میدونست که ضربه ی سختی از ای
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شـصـت
✍با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد، تمام آن خاطرات بدطعم، دوباره در دهانِ حافظه ام مزه مزه میشد؛ خاطراتی که هر چند، گره از معماهایِ ریز و درشتِ زندگیم باز میکردند اما کمکی به بیشتر شدنِ تعداد نفسهایِ محدودم نمیکردند.
نفسهایی که به لطفِ این بیماری تک تک شان را از سر غنیمت بودن میشمردم، بی خبر از اینکه فرصت دیدنِ دوباره یِ دانیال را نصیبم میکنند یا نه؟
مرگی که روزی آرزویم بود و حالا کابوسِ بزرگ زندگیم. و رویایی با خدایی مهربان و حسامی محجوب مسلک، که طعمِ زبانم را شیرین میکرد و افسوسم را فراوان، که کاش بیشتر بودم و بیشتر سهمم میشد از بندگی و بندگانش...
خدایی که ندیدمش، در عین بودن.
این جوان زیادی خوب بود، آنقدر که خجالت میکشیدم به جای دست پختم رویِ صورتش نگاه کنم.
ناگهان صدایی مرا به خود آورد، همان پرستار چاق و بامزه: بچه سید آخه من از دست تو چیکار کنم؟ هان؟ استعفا بدم خلاص میشی؟ دست از سر کچلم برمیداری؟
حسام با صورتی جمع شده که نشان از درد بود به سمتش چرخید: هیچی والا، من جات بودم روزی دو رکعت نماز شکر میخوندم که همچین مریض باحالی گیرم اومده، مریض که نیستم، گل پسرم☺️
مرد پرستار با آن شکم بزرگش، دست به جیب روبه رویِ حسام ایستاد: من میخوام بدونم کی گفته که تو اجازه داری، بدون ویلچر اینور و اونور بری؟ تو دکتری؟ تخصص داری؟جراحی؟ بابا تو اجداد منو آوردی جلو چشمم از بس دنبالت، اتاقِ اینو اونو گشتم...
حسام با خنده انگشت اشاره اش را به شکم پرستار زد: خدا پدرم رو بیامرزه، پس داری لاغر میشیا، یعنی دعایِ یه خانواده پشت و پناهمه. برو بابت زحماتم شکرگزار باش😌
پرستار برای پاسخ آماده شد که صدایِ مسنِ زنی متوقفش کرد: امیرمهدی اینجایی؟ کشتی من رو تو آخه مادر، همیشه باید دنبالت بدوئم، چه موقعی که بچه بودی چه حالا،
امیر مهدی؟
منظورش چه کسی بود پرستار؟ حسام با لبخند به نشانه ی احترام خواست تا از جایش بلند شود که زن به سرعت و با لحنی عصبی او را از ایستادن نهی کرد: بشین سرجات بچه، فقط خم و راست شدن رو بلدی؟ تو تا منو دق ندی که ول کن نیستی.
حسام زیر لبی چیزی به پرستار گفت: خیلی نامردی! حالا دیگه میری مامانمو میاری؟ این دفعه خواستیم گل کوچیک بزنیم بچه ها بازیت ندادن، بازم میای سراغم دیگه😏
پرستار با صدایی ضعیف پاسخش را داد: برو بابا تو فعلا تاتی تاتی رو یاد بگیر، گل کوچیک پیشکش در ضمن فعلا مهمون منی😉
حسام آدم فروشی حواله اش کرد و با لبخندی ترسیده به زن خیره شد.
امیر مهدی نامِ حسام بود؟ و آن زن با آن چهره ی شکسته، هیبتی تپل و کشیده و چادری مشکی رنگ که روسریِ تیره و گلدارِ زیرش را پوشانده بود، مادرش. زن ویلچر به دست وارد اتاق شد: بیخود واسه این بچه خط و نشون نکشا با من طرفی! و حسام مانند پسر بچه ای مطیع با گردنی کج، تند و تند سرش را تکان داد.
زن به سمتم آمد و دستم را فشار داد، گرم و مادرانه: سلام عزیزم خدا ان شالله بهت سلامتی بده قربون اون چشمایِ قشنگت برم. با چشمانی متعجب، جواب سلامش را با کلمه ای دست و پا شکسته دادم، سلامی که مطمئن نبودم درست ادا کرده باشم.
حسام کمی سرش را خاراند: مامان جان گفته بودم که سارا خانوم بلد نیست فارسی صحبت کنه...
زن بدون درنگ به حسام تشر زد: تو حرف نزن که یه گوشمالی حسابی ازم طلب داری، از وقتی بهوش اومدی من مثل مادر یه بچه ی دوسال دارم دنبالت میگردم. مادرش بود. آن چشمها و هاله ای از شباهتِ غیر قابل انکار، این نسبت را شهادت میداد. حسام با لبخند دست مادرش را بوسید: الهی قربونت برم ببخشید، خب بابا من چیکار کنم این اکبر، عین زندانبانا وایستاده بالای سرم، نمیذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصله ام سر میره دیگه در ضمن برادر سارا خانوم، ایشون رو به من سپرده، باید از حالشون مطلع میشدم یا نه؟! بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو میدونستن، که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستان رو براشون توضیح دادم. البته نصفش رو، چون این اکبر آدم فروش، وسطش رسید و شمام که...
⏪ #ادامہ_دارد...
@asraredarun
اسرار درون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@masoomi56
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
روزگارتان از رحمت
«الرَّحْمَنُ الرَّحِیم» لبریز
سفرهٔ تان از نعمت
«رَبُّ الْعَالَمِين» سرشار
روزتون پراز لطف وعنایت خداوند
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:
خنده دو قسم است خنده ايست كه خدا آن را دوست دارد و خنده ايست كه خدا آن را دشمن دارد، اما خنده اى كه خدا آن را دوست دارد، آنست كه مرد به روى برادر خويش از شوق ديدار وى لبخند زند اما خنده اى كه كه خداى والا آن را دشمن دارد آنست كه مرد سخن خشن و ناروا گويد كه بخندد يا بخندند و بسبب آن هفتاد پائيز در جهنم سرنگون رود.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#سلام_امام_زمانم
تک تک ثانیه هایی که تو را کم دارد
ساعتم درد، دلم درد، جهانم درد است
😔💔
#کجایی_مولای_من
#ظهور_تنها_راه_نجات_است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀