هدایت شده از استاد محمد شجاعی
11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
🌟 بانویی که مدیر و راهبر دوازده امام است،و تمام عالم را، برای رساندن به مقصد باشکوهش، تدبیر میکند ؛
میتواند دستان تو را هم بگیرد و
تو را تا مقام خویش، بزرگی بخشد؛
✖️ به شرط اینکه ....
🌐 آپارات | اینستاگرام | یوتیوب
@Ostad_Shojae
۩کانالادعیهومناجاتصوتی﷽۩حدیث کساء۩میرداماد.mp3
زمان:
حجم:
6.18M
به نـام خدای مـادر🖤
🕊یا حضرت فاطمه🤍
💎 حدیث کساء
🎙با نوای سیّدمهدی میرداماد
التماس دعا ظهـــور🤲
التماس دعاعاقبت بخیری
#الّلهُـمَّعَجِّـلْلِوَلِیِّـکَـــالْفَــرَج
بحقّ خانم زهرا سلام الله
🖤🕊🖤🕊🖤
🦋🦋🦋🌹🍃
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نــود_و_هـفـتـم ✍این بوسه، اولین لمسِ احساسم بود، بدو
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نــود_و_هـشـتـم
✍آن مرد رفت؛ وقتی که باران نمیبارید، آسمان نمی غرید و همه ی شهر خواب بودند، به جز من..
حالا آن مرد در عراق بود و همه ی قلبم خلاصه میشد در نفسهایش..
روزها به جانماز و صدایِ مداحیِ پخش شده از تلوزیون پناه میبردم و شبها به تسبیحِ آویزان از تختم.
هر چند روز یکبار به واسطه ی تماسهایِ دانیال با حسام، چند کلمه ی پر قطع و وصل، با تکه ی جدا شده ام، حرف میزد و او از سرزمینِ بهشت میگفت. اینکه جایم خالی ست و تنش سالمت..
اما مگر این دل آرام میشد به حرفهایش؟
هروز چشمم به دریچه ی تلوزیون و صحنِ عاشور زده ی امام حسین بود و نجوایی صدایم میزد که بیا.. که شاید فرصت کم باشد.. که مسیرِ بین الحرمین ارزش تماشا دارد..
عاشورا آمد؛ و پروینو فاطمه خانم نذری پزان شان را به راه انداختند..
عاشورا آمد و دانیالِ سنی، بیرق عزا بر سر در خانه زد و نذرهایِ پسرِ علی(ع) را پخش کرد..
عاشورا آمد و مادرِ اهلِ تسنن ام، بی صدا اشک ریخت و بر سینه زد..
علی و فرزندانش چه با دلِ این جماعت کرده بودند که بی کینه سیه پوشی به جان میخریدند؟
حسین فرزند علی، پادشاه عالم باشد و دریغش کنند چند جرعه آب را؟
مگر نه اینکه علی، نان از سفره ی خود میگرفت و به دهانِ یتیمانِ دشمن مینهاد؟این بود رسم جوانمردی؟
گاه زنها از یک لشگر مرد، مردتر میشوند به روزهایِ پایانی محرم نزدیک میشدیم و من بیقرار تر از همیشه، دلخوش میکردم به مکالمه هایِ چند دقیقه اییم با حسام. حسامی که صدایش معجونی از آرامش بود و من دلم پرمیکشید برایِ نمازی دو نفره..
و او باز با حرفهایش دل میبرد و مرا حریصتر میکرد محضه یک چشمه دیدنِ صحن و سرایِ حسین..
پادشاهی حسین، کم از پدرش علی نداشت و عشقش سینه چاک میداد مردان خدا را..
حالا دیگر تلوزیون تمرکزش بر پیاده روی ِ اربعین بود.
پیاده روی که چه عرض کنم، سربازیِ پا در برابرِ فرمانِ دل..
دیگر هوسانه هایم به لب رسیده بود و چنگ میکشید بر آرامش یک جا نشینی ام هوا رو به تاریکی بود و دانیالِ سرگرم کار با لب تاپش به سراغش رفتم و بدون مقدم چینی حرف دلم را زدم میخوام اربعین برم کربلا.. یعنی پیاده برم با چشمانی گرد شده دست از کار کشید چی؟ خوبی سارا جان؟
بدونِ ثانیه ایی تردید جمله ام را تکرار کردم و او پر شیطنت خندید آهاااااان … بگو دلت واسه اون حسامِ عتیقه تنگ شده داری مثه بچه ها بهانه میگیری
صبر کن یه ساعت دیگه بهش زنگ میزنم، باهاش حرف بزن تا هم خیالت راحت شه ، هم از دلتنگی دربیای
چرا حرفم را نمیفهمید دلتنگ امیرمهدیم بود، آن هم خیلی زیاد..باید میرفتم
اما نه برایِ دیدنِ او.. اینجا دلم تمنایِ تماشا داشت و فرصت کم بود..
با جدیدت براش توضیح دادم که هواییِ خاکِ کربلا شدم، که میداند مریضم و عمرم کوتاه.. که نگذارد آرزویِ به ریه کشیدنِ تربت حسین به وجودم به ماند.. که اگر نروم میمیرم..
و او با تمامِ برادرانه هایش، به آغوش کشیدم و قوتِ قلب داد خوب شدنم را و گوشزد که شرایطم محیایِ سفری به این سختی نیست و کاش کمی صبوری کنم..
اما مگر ملک الموت با کسی تعارف داشت و رسم صبر کردن را میدانست نه پس لجبازانه پافشاری کردمو از حالِ خوشم گفتم و اینکه باید بروم..
و از او قول خواستم تا امیرمهدی، چیزی نفهمید و او قول داد تا تمام تلاشش را برای رسیدن به این سفر بکند و چقدر مجبورانه بود لحنِ عهد بستن اش..
روزها میگذشت و من امیدوارانه چشم به در میدوختم تا دعوت نامه ام از عرش برسد و رسید..
گرچه نفسم بند آمد از تاخیرش، اما رسید. درست در بزنگاه و دقیقه ی نود
منِ شیعه و دانیالِ سنی.. کنارِ هم.. قدم به قدم..
دو روز دیگر عازم بودیم و دانیال با ابهتی خاص سعی کرد تا به من بفهماند که خستگی ام در پیاده روی اربعین، مساویست با سوار شدن به ماشین و حرفی رویِ حرفش سنگینی نمیکند..
پروین مخالفِ این سفر بود و فاطمه خانم نگران..
هر دو تمامِ سعی شان را برایِ منصرف کردنم، به جریان انداختند و جوابی نگرفتند حالا من مسافر بودم.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝نویسنده:اسعد بلند دوست
@asraredarun
اسرار درون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@masoomi56
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💔✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
به خدا سوگند، اگر حقّ یعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهل بیت پیامبر (ص) پیروى ومتابعت كرده بودند حتّى دو نفر هم با یكدیگر درباره خدا و دین اختلاف نمى كردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یكى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد (عج)، و صلوات اللّه علیهم اجمعین مى گردید كه او نهمین فرزند از حسین (ع) مى باشد.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#مولا_علی_زمانه_تنهاست
ما پر کوچه های بی کسی تنگ زمانه مان ...
برای یاری امام زمان (ع) #سیلی که هیچ ...
غصه هم نخوردیم ...😔💔
#وای_بر_ما_پسر_فاطمه_را_گم_کردیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
●➼┅═❧═┅┅───┄