علت خشم نوجوانان:
💢۱ -مهمترین عامل خشم بنظر میرسد آغاز دوره بلوغ و فعل و انفعالات روحی و جسمی باشد .
💢۲ -افراط و تفریط هایی که والدین در برخورد ها دارند گاهی محبت بیش از اندازه و گاهی سخت گیری بیش از حد
💢۳ -نظارت مستقیم در امور شخصی نوجوانان. سعی کنیم نظارت ها و تذکرات غیرمستقیم باشد
💢۴- عدم اموزش لازم به نوجوانان . یا در گذشته سیر می کنند و حسرت آن را می خورند و یا ترس از آینده دارند که نتیجه اش اضطراب است که حاصلش یاس و ناامیدی است به صورت داد و فریاد اطرافیان را متوجه موضوع می کنند
💢۵ -مقایسه آنها با همسالان خود
💢۶- وجود اختلاف و تنش در منزل بین والدین که هم الگو قرار می گیرند و هم نحوه حل مشکل را یاد نمی گیرند .
@asraredarun
کلید کمک به تغییر رفتارهای فرزندتان
بچه ها همیشه کارهایی که از آنها میخواهیم، انجام نمیدهند، بلکه به طور تدریجی کارهایی انجام میدهند که ما انجام میدهیم.
اگر در ابراز خشم زیاده روی کنیم، بچه ها نیز همان کار را خواهند کرد. اما اگر بتوانیم آرامش را حفظ کنیم، متوجه خواهند شد که راه ابراز ناراحتی، الزاما خشمگین شدن نیست، به همین دلیل یاد میگیرند که در مواقع ناراحتی، خود را آرام کنند.
@asraredarun
چهار نوع اصلی پیامدهایی که باعث تشویق رفتارهای مشکل آفرین می شوند :
١) توجه اجتماعی :والدین و کودکان به طرق مختلف به یکدیگر توجه میکنند، به عنوان مثال با نگاه کردن، خندیدن، بغل کردن و بوسیدن، اخم کردن، شکلک درآوردن و...
٢)پاداش های مادی : بیشتر والدین گاهی اوقات مجبورند به خاطر خریدن اسباب بازی، شکلات یا چیزهای مورد علاقه کودکانشان با آن ها سروکله بزنند. تسلیم خواسته های کودک شدن، خطرات زیادی در پی دارد.
٣)پاداش های عملی : روش دیگری که والدین به طور تصادفی به رفتار بد کودکشان پاداش می دهند، فراهم کردن فعالیت مورد علاقه کودک به عنوان پیامد رفتار بد است. به عنوان مثال، بسیاری از والدین برای این که به جنگ و جدال بچه ها بر سر اسباب بازی پایان دهند، به طرق مختلف حواس آنان را پرت می کنند.
۴)پاداش های خوراکی : بسیاری از جنگ و جدال های والدین و کودک بر سر غذاست. والدین ممکن است به راحتی و به طور ناخودآگاه به رفتارهای بد کووک خود مانند شکایت کردن یا تقاضاهای بیش از حد داشتن، با دادن نوشابه یا خوراکی پاداش دهند.متاسفانه این کار کودک را نه تنها به شکایت کردن، بلکه به خوردن موادمختلف بین فواصل غذایی نیز تشویق می کند، در نتیجه باعث می شود هنگام غذا خوردن کودک بی اشتها باشد.
@asraredarun
اصرار بر كنترل کودک براي اينكه دقیقاً
“همانی بشود كه ما می خواهيم”
دو نتيجه در پی خواهد داشت:
🔸يا يك رُبات حرف گوش کن و همیشه تسلیم خواهیم داشت
🔸و یا یک آشوبگر و یاغی که هر مرزی را در می شکند.
نتیجه وسواسها و اصرارهای بی مورد والدین بر آنچه الگوی از پیش ساخته تربیتی خود ساخته اند، این دو مورد است و حد وسطی هم ندارد!
پس اولاً هیچگاه لباس از پیش بریده ای را برای تربیت کودکمان قواره نکنیم...
و ثانیاً روی نسخه های تربیتی خود و دیگران اصرار بیش از اندازه نداشته باشیم...شاید این نسخه متناسب با کودک ما نباشد!
@asraredarun
مقابله با باجگیری کودکان
این خود شما هستید که بچهها را به باجگرفتن عادت میدهید.
اگر دوست دارید کودک خود را با پاداش دادن به انجام کارهای بهتر تشویق و ترغیب کنید، نباید به هیچوجه این کار را قبل از انجام اقدام پسندیدهای انجام بدهید چون در این صورت به او پاداش نمیدهید بلکه باج میدهید تا کاری را که باید انجام دهد.
به علاوه، نباید برای ساکت کردن جیغ و داد و بدرفتاری فرزندتان به او باج بدهید. میتوانید پیشگیری کنید، قبل از بدرفتاری فرزندتان او را تشویق کنید!
@asraredarun
هدایت شده از علیرضا پناهیان
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@asheqemola
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
واقعا خانم فرجام پور فرشته مهربانن که خدا سر راهم گذاشت. هر وقت ک مشکلی واسم پیش میاد صدا و راهنماییهای ایشون رو ک میشنوم خیلی اروم میشم. خیلی ازشون ممنونم. کاش ایشون کلاس اموزشی بذارن
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
همه از لطف خدای مهربان است💐
التماس دعا🌺
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۶۹ با صدای آلارم گوشی، غلطی زدم و دستمو روی گوشم گذاشتم اما انگار قصد نداشت بیخیال بش
🔹 #او_را ... ۷۰
اعصابم واقعا خورد شده بود!
به مامان و بابا حق دادم که دلشون نمیخواد یه احمق مثل من ،دخترشون باشه!
کلافه بودم اما دیگه دلم گریه نمیخواست!
روبه روی یه پارک ماشینو نگه داشتم.
اما خاطره ی بدی که از آخرین پارک رفتنم داشتم،
مانع پیاده شدنم ،شد!
تنهاکسی که این وسط باعث شده بود وضعیتم بدتر نشه، "اون" بود!
نمیدونستم چرا
برای چی
اما باید میدیدمش!
گوشیمو برداشتم و قبل اینکه دوباره پشیمون بشم،شمارشو گرفتم!
هنوز همون آهنگ پیشواز قبلیشو داشت!
چندثانیه گذشته بود که جواب داد!
-الو؟
اما صدام در نمیومد!
وای...
چرا بهش زنگ زدم!
حالا باید چی میگفتم؟؟
تکرار کرد
-الو؟؟
درمونده به صفحه ی گوشی نگاه کردم،
ترسیدم قطع بکنه!
با خودم شروع کردم به حرف زدن!
بگو ترنم!
یه چیزی بگو...
نمیخوردت که!
چشمامو بستم و با صدای آروم گفتم
-سلام!
صداش پر از تعجب شد!
-علیکم السلام.
بفرمایید؟
-اممم...ببخشید...
من...
من ترنمم
ترنم سمیعی!
-به جا نمیارم!؟
وای عجب خنگیم من!
اون که اسم منو نمیدونست!!
-مـ...من....
چیزه
ببینید...!
من باید ببینمتون!
-عذرمیخوام اما متوجه نمیشم ...!!
از دست خنگ بازیم اعصابم خورد شده بود!
نفس عمیقی کشیدم و کمی مسلط تر ادامه دادم
-من همونی هستم که میخواستید کمکش کنید!
همونی که دو شب خونتون خوابیدم!
تا چندثانیه صدایی نیومد!
-بـ...بله..بله...یادم اومد
خوب هستین؟
این بار اون به تته پته افتاده بود!
-نه!
بنظرتون به من میاد اصلا خوب باشم؟؟
-خیلی وقت پیش منتظر زنگتون بودم
اما وقتی خبری نشد ،
گفتم احتمالا بهترید!
-قصد نداشتم زنگ بزنم اما...
الان...
من...
من میخوام بیام خونتون!!
-خونه ی من؟؟😳
خواهش میکنم
منزل خودتونه
اما بیرون هم میتونیم باهم صحبت کنیم!
-نه!
راستش!
چطور بگم!
من اصلا کاری با شما ندارم!
فقط میخوام چندساعتی تو خونتون باشم!
همین....!!
فکرکنم شاخ درآورده بود!
-اممم...
چی بگم والا!
هرچند نمیفهمم ولی هرطور مایلید!
البته من الان سرکارم
و خونه کمی...
شلوغه😅
-مهم نیست!
امیدوارم ناراحت نشید!
کلیدو چجوری ازتون بگیرم؟
خودمم باورم نمیشد اینقدر پررو باشم!!
-شما بگید کجایید،کلیدو براتون میارم!
آدرس یه جایی طرفای میدون آزادی رو دادم و منتظر شدم تا بیاد!
سعی میکردم به کاری که کردم فکرنکنم وگرنه احتمالا خودمو پرت میکردم جلوی یکی از ماشینا!!
سرمو گذاشته بودم رو فرمون و چشمامو بسته بودم که گوشیم زنگ خورد.
"اون"!!!
چه اسم مسخره ای!
کاش اسمشو میدونستم!!
-الو؟
-سلام خانوم!بنده رسیدم،
شما کجایید؟
سرمو چرخوندم.
اون طرف خیابون وایساده بود و از پرایدش پیاده شده بود!
یه لباس سورمه ای ساده،
با یه شلوار مشکی کتان،
و یه کتونی سورمه ای
پوشیده بود!
با تعجب نگاهش میکردم!
یه لحظه فکرکردم شاید اشتباه میکنم که با یه آخوند طرفم!
-الو؟؟
-بله بله!
دارم میبینمتون
بیاید این طرف خیابون منو میبینید!
از ماشین پیاده شدم.
اومد جلو و مثل همیشه سرش پایین بود!
نمیتونستم باور کنم که زمین اینقدر جذابه!!😒
تازه یاد پرروییم افتادم و منم سرمو انداختم پایین!!
البته از خجالت...
-سلام
-سلام!!
ببخشید که تو زحمت افتادین!
-نه زحمتی نبود!
ولی...
خونه واقعا بهم ریختس!!
-مممم...
مهم نیست!!
ببخشید...
واقعا به حال و هوای اونجا نیاز دارم!
-حال و هوای کجا؟؟!!
-خونتون دیگه😅
لبخند ریزی زد اما همچنان نگاهش به پایین بود!
ناخودآگاه کفشامو نگاه کردم که نکنه کثیف باشه!!
-خونه ی من؟؟☺️
چی بگم!!
بهرحال پیشاپیش ازتون عذرمیخوام!
خسته بودم،نتونستم جمعش کنم.
-نه نه!ایرادی نداره!
فقط اگه میشه آدرس رو هم لطف کنید ممنون میشم!!
-چشم.تا هروقت که خواستید اونجا بمونید!
کلید هم همین یه دونست!
خیالتون راحت...
آدرسو گرفتم و خداحافظی کردم.
اونقدر خجالت کشیده بودم که حتی نتونستم قیافشو درست ببینم!
خیلی دور بود!
حداقل از خونه ی ما!
حتی اسم محلش تا بحال به گوشم نخورده بود!
وقتی داشتم به سمت کوچه میرفتم،همه با تعجب نگاهم میکردن!
فکر کردم شاید نباید با این ماشین میومدم اینجا!
وقتی از ماشین پیاده شدم هم نگاه ها ادامه داشت!
حتما براش خیلی بد میشد که همسایه ها میدیدن یه دختر با چنین تیپی داره وارد خونش میشه!!!
سریع رفتم تو و درو بستم.
عذاب وجدان گرفته بودم که بازم باعث آبروریزیش شدم!!
خونه یه بوی خاصی میداد!
نگاهم به در آهنی که نصفه ی بالاش شیشه بود دوخته شد!
نمیدونستم چی این خونه ی قدیمی و کوچیک و...
منو اینقدر آروم میکنه!!
کفشامو درآوردم و رفتم تو.
دلم میخواست این خونه رو بغل کنم!!
نگاهمو تو اتاق چرخوندم!
همون شکلی بود!
اون قدری هم که میگفت بهم ریخته نبود!
فقط چندتا کتاب و دفتر رو زمین پخش بود و یه بشقاب نشسته رو ظرفشویی بود!
رفتم سمت کتابا!
عربی بودن!
جامع المقدمات،
مکاسب،
بدایة الـ.... نمیدونم چی چی!!
اسمشون حتی تا بحال به گوشمم نخورده بود!
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۷۰ اعصابم واقعا خورد شده بود! به مامان و بابا حق دادم که دلشون نمیخواد یه احمق مثل من
🔹 #او_را ...۷۰
ادامه...
توجهم به دفترچه ای که کنار کتابا بود،جلب شد!
ورق زدم
توش پر از شعر بود!!
و صفحه اولش یه اسم بود
سجاد صبوری!!
یعنی اسم "اون" بود؟؟
صفحه اول یکی از کتاب ها رو هم باز کردم!
همین اسم بود!
پس اسمش سجاد بود!
سجاد صبوری!
کتابا رو جمع کردم و گذاشتم یه گوشه.
اما دفترچه رو گرفتم دستم و شروع کردم به خوندن....!
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون