#نظر_شما
خواستم از خانم فرجام پور واقعا تشکر کنم که با صبوری وبا تقوا جواب منو میدادن خدا حفظشان کنه بااینکه همه چیزا را رعایت نکردم ولی حالم بهتره شده عاقبت بخیر باشید بابت تاخیر ببخشید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌹
التماس دعا🌺
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۷۱ یه دفترچه ی شیک و خوشگل! بازش کردم... خیلی خط قشنگی داشت! خیلی تمیز و مرتب، و با ن
🔹 #او_را ... ۷۲
اخم کردم و تو چشماش زل زدم
-بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠
-هه هه!
خندیدم!
برو بگو بیاد جلو در!
-خونه نیست!😠
با پوزخند سر تا پامو نگاه کرد!
-عهههه...
خونه نیستن؟؟
یعنی باور کنم این تو تنهایی؟؟
دلم میخواست کله ی کچلشو از تنش جدا کنم!😤
-کوری؟؟
میبینی که تنهام!
شایدم کری!
نمیشنوی که میگم تنهام!
پوزخند دوباره ای زد و نگاه چندش آورشو از بالای سرم انداخت تو خونه!
-هه!
به حاجیتون سلام ما رو برسون!
بگو آقای فروغی گفت انگار یادت رفته کرایه ی این ماهتو بدی حاج آقا!!
حاج آقا رو جوری غلیظ گفت که دلم میخواست کفشو دربیارم و با پاشنهش بکوبم تو دهنش!
دوست نداشتم بازم باعث شم راجع بهش فکربد کنن!
آخه گناه داشت!
اصلا به قیافش نمیخورد که...
-برای چی اونجوری نگاه میکنی؟؟
بهت میگم کسی نیست!!
باور نمیکنی بیا خونه رو بگرد😠
دوباره سر تا پامو نگاه کرد
-نه دیگه آبجی!
مزاحمتون نشیم!
خوش باشید!
داشت از خونه دور میشد که رفتم بیرون و جلوش رو گرفتم!
-عجب آدم بیشعوری هستی!!
میگم اون خونه نیست!
من تنهام!
حق نداری اون فکرای کثیفتو به هرکسی نسبت بدی!😡
تعجب کرد و بازم یه ابروشو داد بالا!
-اگه تنهایی،اینجا چیکار میکنی؟؟
با قیافه ی حق به جانب گفتم
-ببخشید فکر نمیکردم برای رفتن به خونه ی داداشم لازم باشه از کسی اجازه بگیرم!😡
زد زیر خنده
-داداشت ؟؟😂
چاخان دیگه ای پیدا نکردی؟؟
اولا تا جایی که یادمون میاد،این حاج آقاهه آبجی،مابجی نداشت
دوما اگرم داشت ،از این آبجیا نداشت!!
و با نگاهش به تیپ و لباسام اشاره کرد
-اولا مگه تو از شجره نامه ی ما خبر داری؟؟
دوما من و سجاد مدت ها باهم قهر بودیم،
امروزم برای برداشتن چندتا از مدارکمون کلیدشو ازش گرفتم و اومدم اینجا!
میخواست دوباره دهنشو باز کنه که یه پیرزن از پشت سرم گفت
-دیدی آقا حامد!
گفتم این حرفا رو نگو!
گفتم گناه مردم رو نشور!
تهمت نزن!
آخه این حرفا اصلا به آقاسجاد میخوره؟؟
تازه به خودم اومدم و اطرافمو نگاه کردم!
کلی آدم تو کوچه جمع شده بود!!
اون چاق کچل بیریخت دوباره خندید و سرشو تکون داد!
-آخه شما چرا باور میکنی حاج خانوم؟؟
ماشینو نگاه!
سجاد یه پراید قراضه داره!
ماشین این ،هیچی نباشه،کم کم دویست سیصد میلیون پولشه!!
دوباره توپیدم بهش
-اولا کی گفته این ماشین،مال منه؟
بعدم به تو چه که کی چی داره؟
-واااای بسه چقدر دروغ میگی؟
همه دیدن تو از این پیاده شدی!!
-منم نگفتم از این ماشین پیاده نشدم!
گفتم کی گفته مال منه؟؟
به اون مغز فندقیت فشار بیار!!
میتونم از دوستم قرض گرفته باشم!
دوباره صدای پیرزن مانع حرف زدنش شد!
-بسه دیگه آقاحامد!
دیگه نمیخواد صداتو ببری بالا!
خود آقا سجاد اومد...!!
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۷۲ اخم کردم و تو چشماش زل زدم -بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠 -هه هه! خندیدم! برو
🔹 #او_را ... ۷۳
وای...
احساس کردم الان دیگه وقتشه که سکته کنم!!
با پرایدش داشت از سر کوچه میومد و با چشمایی که ازش تعجب میبارید مارو نگاه میکرد!
دلم میخواست یهو چشمامو باز کنم و ببینم همه اینا یه خواب بوده!😭
همه ساکت شده بودن و زل زده بودن به اون!
معلوم بود اونم مثل من در مرز سکتهست!
چند لحظه سرشو انداخت پایین
و وقتی دوباره بالا رو نگاه کرد خیلی عادی بود!!
انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!
با لبخندی که گوشه ی لبش بود،
از ماشین پیاده شد
و جمعیتو نگاه کرد!
قبل این که صدایی از کسی بلند شه،
رفتم سمتش و با حالت شاکی گفتم
-سلام داداش!!
یه نیم نگاهی به من انداخت و نگاهش رو اون چاق بیریخت ثابت موند!
-سلام،اتفاقی افتاده؟؟
نفهمیدم منظورش با منه یا با اون،
ولی با چرخش دوباره ی سرش به سمتم،فهمیدم که با من بوده!
دوباره صدامو پر از ناراحتی کردم و گفتم
-از این آقا بپرس!
معرکه راه انداخته!😒
مگه من بخوام بیام خونه ی تو باید از کسی اجازه بگیرم؟؟
دوباره به اون چاق بیریخت نگاه کرد!
-نه،مگه کسی مزاحمت شده؟؟!
از یه طرف از اینکه به اون نگاه میکرد و با من حرف میزد حرصم گرفته بود!😤
آخه من شباهتی به اون نکبت نداشتم که بگم اشتباهمون گرفته بود!!
از یه طرفم یه جوری این جمله رو گفت که واقعا احساس ترس کردم!😥
زیادی جدی داشت نقش بازی میکرد!!
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم رفت جلو،
از اخمی که کرده بود احساس کردم زانوهام شل شده!!
-اتفاقی افتاده آقای فروغی؟؟
یکم مِن و مِن کرد که دوباره اون پیرزنه پرید وسط
-نه آقاسجاد!
چیزی نشده!
صلوات بفرستید...
همونجور که با اخم داشت اون بیریخت رو نگاه میکرد ،گفت
-ان شاءالله همینطور باشه حاج خانوم!
و یه وقت به گوشم نخوره کسی مزاحم ناموس مردم شده باشه!
اینقدر ترسناک شده بود که حس کردم نمیشناسمش!
جرأت نداشتم حتی یه کلمه حرف بزنم!
ولی اون بیریخت پررو قصد نداشت تمومش کنه!
با پوزخند گفت
-حاجی واسه بقیه خوب ناموس ناموس میکنی!
حرف قشنگات واسه رو منبره!
به خودت که رسید مالید زمین؟؟
اخماش بیشتر رفت تو هم!
-متوجه منظورت نمیشم
دوباره بگو ببینم چی گفتی؟؟😠
-گفتم ما نفهمیدیم بالاخره شما باغیرتی یا بی غیرت!
صورتش از عصبانیت قرمز شده بود!
-نخواستم عصبانیت کنم آقاسجاد!
فقط فکرنمیکردم حاجیمون از این آبجی شیک و پیکا داشته باشه،گفتم شاید دُخـ....
قبل از اینکه حرفش تموم شه،"اون" با مشت زد تو دهنش !!😰
و یه مشت هم خورد تو دماغ خودش!!
یدفعه خیلی شلوغ شد!
از ترس جیغ میزدم و گریه میکردم!
مردا با زور از هم جداشون کردن و "اون" رو بردن سمت خونه!
همینجوری که داشتن میفرستادنش تو راهرو،
انگشتشو با تهدید تکون داد
و داد زد
-یه بار دیگه دهنتو باز کنی و در مورد ناموس مردم چرت و پرت بگی به ولای علی ....😡
اما فرستادنش تو خونه و نذاشتن بقیه حرفشو بگه!!
اونقدر شوکه شده بودم که نمیتونستم چیزی بگم
یا حتی فکر کنم که الان باید چیکار کنم!
یدفعه یه نفر دستمو گرفت و کشید!
همون پیرزنه داشت منو میبرد سمت خونه ی اون!
منو برد تو خونه و درو بست
و خودشم اومد تو!
از دماغ اون داشت خون میومد!!😥
منو ول کرد و دوید سمتش!
-ای وای آقا سجاد خوبی؟؟
ببین با خودت چیکار کردی مادر!
سرتو بگیر بالا!
الهی دستش بشکنه...
پسره ی بی حیا
بهش گفتم فضولی نکنا!!
گوش نداد که!
سرشو کشید عقب و گفت
- چیزی نیست حاج خانوم!
-نه مادر بذار ببینم شاید شکسته!
-نه حاج خانوم،خوبم
چیزی نیست.
مثل یه مجسمه وایساده بودم و نگاهشون میکردم!
- مطمئنی خوبی مادر؟؟
به من نگاه کرد و گفت
-دخترم برو یه پارچه بیار،
بذاره رو دماغش!!
بی اختیار دویدم سمت کمدی که لباساشو توش گذاشته بود!!
جلوی کمد که رسیدم تازه چشمم افتاد به قاب عکس خورد شده و همونجا ماتم برد!😧
-کجا موندی پس دخترم؟
بچه از دست رفت!!
با عجله در کمدو باز کردم و
یه چیز سفید رو کشیدم بیرون و برگشتم!
با چشمایی که از حدقه داشت بیرون میزد نگام کرد!
دلم میخواست زمین دهن باز میکرد و میرفتم توش!
پیرزن،لباس رو از دستم گرفت و گذاشت رو بینی اون!
یه گوشه نشستم، دلم میخواست از ته دل داد بزنم و گریه کنم.
بعد دو سه دقیقه بلند شد و نگاهم کرد
-دخترم حواست به داداشت باشه!
من برم یکم گوش اون حامد احمقو بپیچونم!
یه شام مقوی براش بپز،
خون زیادی ازش رفته
یچیز بخوره جون بگیره!
من رفتم مادر...
خداحافظ...!
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
درد درمان میشود
با ذکر يا مهدی مدد
سخت آسان میشود
با ذکر يا مهدی مدد
بس که آقايم
غريب است و ندارد ياوری
چشم گريان میشود
با ذکر يا مهدی مدد
@asraredarun
اسرار درون
💠شخص از امام علی(ع) پرسید:
⚖«عدالت بهتر است يا سخاوت؟»
💠امام در پاسخ فرمود: «عدالت، هر چيز را در جاي خود قرار ميدهد ولي سخاوت، آن را از مرز عدالت فراتر ميبرد، عدالت قانون عمومي است، ولي سخاوت جنبهي خصوصي دارد، بنابراين عدالت بهتر از سخاوت و شريفتر از آن است»
#حدیث_روز
@asraredarun
اسرار درون
انسان شناسی ۶۵.mp3
11.86M
#انسان_شناسی ۶۵
#امام_خمینی
#استاد_شجاعی (ره)
• خدا کیست؟
• از چه جنسی است؟
• چگونه میتوان وجود او را ثابت کرد؟
• آیا خدا را میتوان دید؟ حتی در جهانِ بعد از مرگ ....؟
@Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به فرزندتون فحش ندید
#تربیت_فرزند
@asraredarun
ما سر کودکان داد میزنیم، آنها را تهدید می کنیم، آنها را نادیده می گیریم یا کتک میزنیم، چون می دانیم هرگز ما را ترک نمی کنند، چون توانایی شکایت کردن از ما را ندارند، چون در هر شرایطی دوستمان خواهند داشت، چون زورشان به ما نمیرسد و جز ما پناهی ندارند، و این یعنی سوء استفاده از قدرت خود و بی پناهی آنها.
در درون هر یک از ما یک دیکتاتور پنهان شده که میتواند به دیگری آزار برساند. چقدر ظالمانه است به ناتوانترین و بی پناه ترین موجود زندگی خود که قرار است عزیزترین موجود زندگی ما باشد، آزار برسانیم، چون قدرتش را داریم.
@asraredarun
جایزه باید غیر مترقبه باشد و برای کودک هیجان داشته باشد. اگر بدون هیجان باشد هیچ اثری نخواهد داشت. مثلاً بچه سه ماهه که یک توپ یا یک اسباب بازی را می خواهد، تمام دلش دنبال آن بوده حالا این بچه دو ماهه که مرتب داره مسواک میزنه، مادر خلاق یک مسواک بزرگ درست می کند و روی آن می نویسد: قربون اون مسواک زدنت برم و یک توپ هم که بچه خیلی دوست داشته را کادو پیچ می کنه و با پدر هماهنگ می کند که پدر سر بچه را مشغول کند، مادر هدیه ها را می برد توی دستشویی آویزان می کند، کودک که میره مثل همیشه مسواک بزنه ...حالا حال این کودک چه جوری خواهد بود؟ این میشه جایزه. این کودک تا آخر عمرش مسواک خواهد زد و اصلاً از مسواک زدن لذت خواهد برد.
در کتابی که درباره ی آموزش و پرورش ژاپن بود خواندم که آقایی به نام سوزوکی در ژاپن مربی ویولون کودکان دو ساله هستند و معتقدند که همه ی بچه ها استعداد ویولون زدن را دارند. اولین جلسه و اولین درس این مربی این است که کودک وارد سالنی می شود که بچه های قدیمی و پدر و مادر های شاگردان قدیمی در آن سالن حضور دارند و همه به محض این که هر بچه ای وارد می شود، بلند می شوند و دست می زنند، کودک از پله ها بالا می رود و می رود روی سن و یک ویولون کوچک با یک آرشه را برمی دارد و دوباره همه ی جمعیت برایش دست می زنند، کودک به جمعیت تعظیم می کند و پایین می آید و کودک بعدی .... و درس آن روز تمام می شود. بدون این که حتی یک آرشه بکشند..
ابراز احساسات جمع برای همیشه در مغز کودک حک می شود. هر وقت ویولون ببیند احساس افتخار می کند. این جایزه است. با این نگاه به بچه هایمان جایزه بدهیم وگرنه جایزه بگیر حرفه ای و رشوه بگیر بار می آوریم.
@asraredarun
#نَکُن
خیال میکنیم تربیت فقط یعنی جلوگیری. بیشتر خانوادهها عقیدهشان این است که تربیت بچه فقط همان چشم غرّه رفتن به او و ترساندن اوست و او را مانع شدن که یک تلاش و حرکتی داشته باشد: اینجا نخند، آنجا چنین نکن؛ در آن همواره «نکن» است؛ یعنی تربیتشان از «لا» (نه) درست میشود در صورتی که این تربیت نیست.
📕شهید مطهری . آشنایی با قرآن، ج ۵، ص۱۱۳
@asraredarun
انتقاد از فرزند تون رو با عشق و محبت همراه کنین
این موضوع خیلی اساسیه، نقد نوعی هدیه است، هدیه ای از دانش و ارزش ها که البته نامطلوبه. هیچکس نمیخواد انتقاد بشنوه. هدف ما از انتقاد اینه که بدون دردسر پیام خودمون رو منتقل کنیم. فرزندتون باید براش روشن باشه که چون شما دوستش دارین ازش انتقاد میکنین و این نقد به صلاحشه.
اینطوری پیام شما رو بهتر دریافت میکنه. اگر عصبانی باشین، تمام چیزی که کودک میشنوه خشم شماست و اینکه "شما دوستش ندارین” و هیچ چیز دیگه ای رو نمیشنوه. باید براش روشن کنین که انتقادتون به دلیل اهمیتش و توجه شما به اوست. نباید اجازه بدین پیام شما توسط احساسات تون خنثی بشه. این کار آسونی نیس. نوشتن و خوندن در مورد این کار وقتی همه چی آرومه خیلی راحته اما وقتی تنش و جنجال وجود داره انجام این کار سخت میشه.
@asraredarun
🔴 انضباط باید نرم و ملایم و به آرامی ایجاد شود. ایجاد انضباط با زور و اهرم فشار، سبب احساس ناامنی، ترس، تسلیم پذیری، طغیان، دروغگویی، چاپلوسی و وسواس خواهد شد.
🔴 کودکانی که با فشار والدین به انضباط وادار میشوند به طور معمول سرکش و مسأله آفرین خواهند بود و در برابر بزرگسالان مقاومت میکنند و به جهت فشارهای دوران کودکی، از آنان انتقام میگیرند.
🔴از دیدگاه روانشناسی امروز، انضباط زوری پاسخ «موقت» میدهد؛ ولی در آینده مشکلات جدی را پدید خواهد آورد.
این گونه کودکان در غیاب والدین قوانین را میشکنند؛ پس محدودیتها را باید به نرمی و با مهربانی و عطوفت به کودکان بیاموزید تا با ایمان و از روی اعتقاد، بدانها عمل کنند.
‼️در صورتی که عامل واداشتن کودک به پذیرش محدودیت ها و تن دادن به قانون ، اقتدار والدین یا اقتدار گروه ، مربی و اجتماع باشد، به طور معمول زیر بار نمیرود و اگر هم به جهت اهرم فشار به آن تن دهد، با برداشته شدن فشار، قانون را نقض خواهد کرد؛ اما اگر محدودیت برای کودک، مطلوبیت فردی داشته باشد، حتی در غیاب والدین و بدون اهرم فشار نیز به آن عمل خواهد کرد.
@asraredarun
احترام گذاشتن به فرزندان
احترام گذاشتن به فرزندان یکی از اساسیترین مباحثی است که همواره مورد توجه روانشناسان و کارشناسان تعلیم و تربیت بوده است.
بعضی از والدین ممکن است فرزند خود را دوست داشته باشند ولی به او احترام نگذارند. نکته مهمی که والدین باید به آن دقت کنند این است که دوست داشتن فرزند کافی نیست، بلکه لازم است شما برای او احترام قائل باشید. احترام به کودک و نوجوان به همان اندازه اهمیت دارد که دوست داشتن او.
اگر میخواهید سخن شما روی فرزندتان تاثیر داشته باشد باید به او احترام بگذارید و برایش حریم قائل شوید...
@asraredarun
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۷۳ وای... احساس کردم الان دیگه وقتشه که سکته کنم!! با پرایدش داشت از سر کوچه میومد و
🔹 #او_را ...۷۴
هر دوتامون با چشمای گشادمون بدرقهش کردیم،
بعد اینکه درو بست تا چند دقیقه همونجوری به در زل زده بودم!
جرأت نداشتم نگاهمو برگردونم!
داشتم دونه دونه گندهایی که زدمو تو ذهنم مرور میکرد!
اول قاب عکس
بعد آبروریزی
بعد دعوا
بعد دماغش
بعد لو رفتن فضولیم
و دیدن قاب عکس شکسته!!😩
از همه بدتر هنوز نمیدونستم چطور تو کوچه اون چرندیاتو از خودم درآوردم!!
و چطور تونستم اونجوری پشت سر هم دروغ بگم!
با صدای خنده ی ریزی که شنیدم ناخودآگاه سرم چرخید طرفش!
سرشو تکیه داده بود به دیوار و دستشو گذاشته بود رو سرش و میخندید!!
یه لحظه ترسیدم بخاطر ضربه ای که به سرش خورده،دیوونه شده باشه!!
-چیشده؟؟😰
-ببخشید خیلی مظلومانه به در نگاه میکردین !
خندم گرفت!😅
-من...
من...واقعا معذرت میخوام!
همش براتون دردسر درست میکنم!
دوباره اخماش رفت تو هم
-حقش بود!
تا یاد بگیره نباید هر مزخرفی که به ذهنش میرسه رو بگه!
-آخه شما بخاطر من...
-هرکس دیگه ای هم جای شما بود ،همین کارو میکردم!!
یه جوری شدم!
سریع خودمو جمع کردم و مثل خودش اخم کردم و سرمو انداختم پایین!
ادامه داد
-مگه الکیه کسی رو ناموس مردم عیب بذاره و راست راست بگرده؟
-هیچوقت فکر نمیکردم آخوندا هم دعوا بلد باشن!!
با تعجب نگام کرد و دوباره مسیر نگاهشو عوض کرد!
-مگه طلبه ها،یا به قول شما آخوندا،چشونه؟؟
-هیچی!ولی در کل فکر میکردم فقط بلد باشین سر مردمو شیره بمالین!!
-بله؟
و دوباره خندید!
-یعنی اینقدر از ما بدتون میاد؟؟
-راستش...
ببخشیدا ولی...
بهتر نیست یکم تفکراتتونو عوض کنید؟
میدونید الان تو قرن چندم داریم زندگی میکنیم؟؟
-اولا راجع به سوال اولتون،
طلبه و غیر طلبه نداره!
آدم اگه آدم باشه باید سر وقتش عصبانی بشه
و سر وقتش دل رحم!
سر وقتش جدی،
سر وقتش مهربون!
بعدم در مورد سوال دومتون
بله میدونم قرن چندم هستیم!!😊
و اگر بفرمایید دقیقا کدوم قسمت افکارم پوسیدگی داره،سریعا بهش رسیدگی میکنم!
و با لبخند به دیوار رو به روش نگاه کرد!
-دقیقا فکر میکنم کل افکارتون!
یا حداقل همون افکاری که توی اون دفترچه نوشتید!!
و سریعا لبمو گاز گرفتم!!
این که تو دفترچش فضولی یا کنجکاوی یا هر کوفت دیگه ای کرده بودمم لو دادم!
با بیچارگی دستمو گذاشتم رو چشمام تا اون لبخندش که از قبل هم پررنگ تر شده بود رو نبینم!!
-عه دستتون درد نکنه ،شرمنده
کتابامو جمع کردید؟؟
دیشب داشتم دنبال چندتا نکته توشون میگشتم،
اما از خستگی خوابم برد و موندن رو زمین!!
انگار زحمت پرت کردن دفترچه هم افتاده رو دوش شما!☺️
میخواستم از خجالت آب بشم و برم زمین
-ببینید باور کنید من دختر فضولی نیستم،
فقط...
فقط....!!
احساس کردم زل زده بهم،ولی وقتی رد نگاهشو گرفتم
دیدم داره به قاب عکس خورد شده جلوی کمد نگاه میکنه!!!
نمیدونم چجوری تونسته بودم طی چند ساعت اونهمه گندکاری بالا بیارم!!
ولی فقط دلم میخواست زودتر همه چی تموم بشه!!
-من...من...
پرید وسط حرفم
-ببخشید که همسایه ها براتون مزاحمت ایجاد کردن.
من واقعا شرمنده ام!
راستش قصد نداشتم بیام
ولی چندبار با گوشیتون تماس گرفتم ولی جواب ندادین.
واسه همین نگران شدم و اومدم ببینم اتفاقی افتاده که دیدم بله...!
متاسفم که آرامشتون بهم خورد!
با دهن باز نگاهش میکردم!
واقعا این موجود زیادی عجیب غریب بود!
شرمنده سرمو انداختم پایین
-ممنون که به روم نمیارید
باورکنید من فضول نیستم
فقط واقعا...
چجوری بگم!
شما خیلی عجیب غریبی برام!!
-من؟؟
چرا؟
بلند شدم و رفتم سمت قاب عکس و شروع کردم به جمع کردن!
-نمیدونم!
یه جوری ای!
بعدم ماشینت،خونت،پر از آرامشه!
-مواظب باشید دستتون نبره!
بذارید خودم جمعش کنم!
-نه خودم دوست دارم جمع کنم!
-باشه.
پس من میرم،شما راحت باشید.
با ماجرای امروزم دیگه فکرنکنم کسی جرأت کنه مزاحمتون شه!
-نه نه!
نرو!
میدونم بخاطر من داری ،
یعنی دارید میرید بیرون!
اما نیاز نیست من دارم میرم،دیرم میشه!
-مطمئنید؟
نمیخواید بیشتر بمونید؟
-نه!
انگار امروز قرار نیست حال من خوب باشه کلا!
فقط یه سوال!
اون جمله ها...
اون دفترچه...
واقعا چرا اینارو مینویسی؟
چرا وقتتو براشون میذاری؟
حیف تو،یعنی شما نیست؟؟
سرشو انداخت پایین و به طرف دفترچه نگاه کرد!
-کدوم جملش بیشتر نظرتونو جلب کرده؟
-نمیدونم...
همونا که راجع به خدا بود!
کدوم خدا؟
تو خدایی میبینی؟؟
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ...۷۴ هر دوتامون با چشمای گشادمون بدرقهش کردیم، بعد اینکه درو بست تا چند دقیقه همونجوری ب
🔹 #او_را ... ۷۵
لبخند ملیحی گوشه ی لبش نقش بست و سرشو تکون داد.
-آره من میبینمش!
شما نمبینیش؟؟
زیرچشمی نگاهش کردم
-فکرکنم بدجوری به سرتون ضربه خورده!☺️
-جدی میگم🙂
نمیبینید؟؟
-نه
من فقط بدبختی میبینم!
خدا نمیبینم!
و خدایی رو هم که نمیبینم نمیپرستم!
-خب...کار درستی میکنید!
ابرومو دادم بالا و سرمو تکون دادم
-یعنی چی؟
منو مسخره کردی؟؟
-نه،شما گفتید نمیبینمش پس نمیپرستمش!
منم گفتم کار درستی میکنید.
خدایی رو که نمیبینی که نباید بپرستی!!
نمیفهمیدم چی داره میگه!
رفت سمت ظرفشویی و آستیناشو داد بالا،
جوراباشو درآورد
و شروع کرد به وضو گرفتن.
با پوزخند نگاهش کردم و با حالت مسخره کردن گفتم
-یعنی تو ،شما،میبینیدش که این کارا رو میکنید؟
بعد وضو،
از تو کمد شونه برداشت و رفت سمت آینه ،
همینجور که موهاشو شونه میکرد گفت
-بله،گفتم که!
میبینمش...
شونه رو گذاشت تو کمد و یکی از شیشه های عطرشو برداشت.
احساس کردم اونم داره منو مسخره میکنه!
منم با همون حالت ادامه دادم
-عه؟
میشه به منم نشونش بدی؟😏
بوی خیلی خوبی تو خونه پیچید...
بوی گرم و ملایمی که از اسپری و ادکلن های منم خوشبوتر بود!
-من نمیتونم نشونش بدم،
باید خودتون ببینیدش!
-این چه مزخرفاتیه که میگی اخه!
اه...
بس کن!
خدایی وجود نداره!
آستیناشو مرتب کرد و یه جوراب تمیز از کمد برداشت،
اومد سمتم و قاب عکسو ازم گرفت
و با لبخند نگاهش کرد.
اینکه نگاهم نمیکرد از یه طرف...
و آرامشش از طرف دیگه داشت حرصمو درمیاورد!
-اگر خدایی وجود نداره پس کی اون مشکلات رو براتون بوجود آورده؟
با چشمای گرد نگاهش کردم
واقعا نمیفهمیدم چی میگه!
سعی کردم پوزخندمو حفظ کنم!
-حتما خدا؟!!😏
لبخند زد
-بله!
-وای...
چرا شما اینجوریی!؟
اینهمه تناقض تو حرفاتون...
من دارم گیج میشم!
شماها که همش دم از مهربونی خدا میزنید...
اونوقت الان میگی....
یعنی چی؟؟
کلافه سرمو تکون دادم و رفتم کیفمو برداشتم و برگشتم سمتش
-شما خودتونم نمیفهمید چی میگید!
یه عمره مردمو گذاشتید سرکار.
یه مشت بیکارم افتادن دنبالتون ،فکر کردین خبریه!
ولی در اصل هیچی حالیتون نیست!
هیچی...!😠
صدام از حد معمول بالاتر رفته بود
و از شدت عصبانیت میلرزید.
دلم میخواست خفهش کنم!
بدون حرفی درو باز کردم و اومدم بیرون.
کوچه خلوت بود،
سوار ماشین شدم و راه افتادم.
خبری ازش نشد،
فکرکنم هنوز با اون لبخند مسخرش داشت زمینو نگاه میکرد!! 😒
خیابونا شلوغ بود،
پشت چراغ قرمز وایساده بودم که نگاهم افتاد به آینه ی جلوی ماشین!
از دیدن خودم وحشت کردم!!😳
ریملم ریخته بود زیر چشمم و شبیه هیولاها شده بودم!!
وای...
حواسم نبود که تو کوچه از ترس گریهم گرفته بود!
یعنی تمام مدت جلوی اون با این قیافه بودم...!؟😣
حتما اون لبخند مسخرش بخاطر قیافه ی من بود
شایدم واسه همین نگام نمیکرد و سرش همش پایین بود!!
واییییی...ترنم!
واقعا گند زدی!
مشتمو کوبیدم به فرمون و خودمو فحش میدادم!
بیشتر از دو ساعت طول کشید تا برسم خونه.
باورم نمیشد اینهمه اتفاق مزخرف فقط تو یه روز برام افتاده بود!
اولین کاری که کردم صورتمو شستم،
بعد یه بسته بیسکوئیت برداشتم و رفتم اتاقم.
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@asheqemola
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
سلام خدمت استاد بسیار دلسوز وتوانا خانم فرجام پور
جلسه مشاوره با خانم فرجام پور عالی بود
من مدتها بود که با سوالات ذهنی خودم درگیر بودم پاسخ ومشاوره خردمندانه خانم فرجام پور خیلی کمکم کرد
من امیدوارم با مشاوره از استاد گلم اصلاح تغذیه هم داشته باشم
ببخشید من از زمان تعیین شده هم بیشتر وقت استاد رو گرفتم ولی صبورانه به سوالات بنده پاسخ دادند🙏🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر
همه از لطف خداست🌺
التماس دعا🌺
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمودند:
در دنيا چنان برنامه ريزی کن - از نظر اقتصاد و صرفه جوئی و... - مثل آن که میخواهی هميشه دوام داشته باشی، و نسبت به آخرت به نوعی حرکت و کار کن مثل اين که فردا خواهی مُرد.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#سلام_امام_زمانم ❤️
سرمایه ی عاشقان هستی ناز است
با هیچ کسی مگو، که این یک راز است
از رونــق درس نـــدبه اش فهمیدم
که مکتب عشق، جمعه ها هم باز است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
بسم الله الرحمن الرحیم💐
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_سی_وپنجم
#تأدیب_زن
🌵اگر خاطرتون باشه در قسمت قبلی با اشاره به آیه قرآن کریم که میفرماید ( واضربوهن) گفتیم که بعضی ها قسمت اول آیه رو ندیده میگیرند و فقط به همین جمله اکتفا و استناد کرده و همسران رو کتک میزنند
و اما ادامه بحث 👌
🍀 یک حکایت براتون تعریف کنم از کسی که ادبیات واصول خوانده بود و باسواد بود
اما درس عشق و احساس رو کمتر بلد بود .🍃
با همسرش اختلاف پیدا کرد و کار به حکمیت و ریش سفیدی رسید 〰
⚖در آن مجلس زن گفته بود شوهرم مرا کتک میزند و مرد به همین آیه استناد کرده بود
🍁ولیکن قانع نشده و طلاق اتفاق افتاد .
🔸یکی از حکمین که مرد دنیا دیده و عاقلی بود ولی سواد خواندن و نوشتن هم نداشت گفته بود :
🔸ما بی سواد ها هنگام سرپیچی زن از وظایف زناشویی ، پولی به دستش میگذاریم یا هدیه ای، لباسی، جورابی ،
وعده میدهیم و و با رضایت ونشاط همسر زندگی میکنیم آن مرد چرا همسرش را کتک میزد 🤔
و میگفت دستور اسلام است 😕
گفتم او اشتباه کرد و برای رفع خجالت خودش پیش شما عذر بدتر از گناه آورد😓
🔻در هر حال کتک زدن اگر منجر به خراش ، کبودی ، ویا سرخی بدن زن گردد باید طبق حکم شرع دیه پرداخت کند
♻️اما هدیه دادن و دلِ زن را نرم کردن از مصادیق موعظه هست
وکدام زنی با هدیه و محبت کردن تسلیم نشود و کار را به قهر و دعوا میکشد ؟
🔰اسلام دین همگانی هست و برای همگان خوراک و برنامه دارد
👈به همه مردانی که از اندک شعوری برخوردار هستند ، سخن نغز پیامبر ص را بیان میکند که :«چگونه مردی زنش را کتک میزند و بعد دست در گردن او می اندازد » 😳❗️
♻️و روایات دیگری که دلالت بر زشتی و قبح این عمل و
دنائت و پستی مردی دارد که به خود اجازه میدهد زنش را چون ضعیف و ناتوان است کتک بزند .
👌طبیعی است که اگر کسی بخواهد نظر خودش را به دیگری بقبولاند از راه منطق و برهان پیش میرود نه از راه دشنام و کتک زدن و توسل به زور.♨️
البته انشاالله از برکت جمهوری اسلامی و رشد و بلوغ فکری مردم این رفتار زشت بسیار کم و انشاالله از بین رفته باشد.✅
♦️اگر چنین مردانی هنوز باشند باید به آنها گفت :
💙تو چون نمیتوانی از راه محبت و لطف با همسرت زندگی کنی راه عصبانیت را پیش گرفتی و نمیدانی که :
🔻اولا قصاص و دیه دارد
💢دوما پیامبر اکرم میفرماید : خداوند. عادل در روز قیامت به مالک دوزخ میفرماید در میان آتش غضبش به او سیلی بزند
🔺سوما باید بداند که اثر آن سیلی در روح وروان همسرش باقی مانده و ضعف اعصاب و مشکلات روحی روانی یک عمر همراه زندگی آنها خواهد بود
🔰#دلایل_روایی
پیامبر اکرم میفرماید: من درشگفتم از مردی که همسرش را میزند، در صورتی که خودش به کتک سزاوار تر است . ♨️
✅زنان را با چوب تأدیب نکنید بلکه با گرسنگی و برهنگی تادیب کنید تا در دنیا و آخرت راحت باشید
📘(بحار جلد ۱۰۳ ص۲۴۸_ مستدرک جلد ۲ص۵۵۰)
این حدیث پیامبر تفسیر روشنی از آیه شریفه «واضربوهن » هست 📙
📌گرسنگی و برهنگی به معنی ندادن نفقه است که طبق قرارداداولیه ازدواج نفقه در مقابل وظایف زناشویی هست
💞ضمن اینکه در این عصر وزمان زنی پیدا نمیشود که به وظایف زناشویی خودش آگاه نباشد تا کار به گرسنگی و برهنگی بکشد
🔆علی علیه السلام فرمودند:
🔻اگر مردی در زمان جاهلیت زنی را با سنگ و چوب میزد ، مردم خود او و فرزندانش را پس از مرگ سرزنش میکردند .
( نهج البلاغه نامه ۱۴)🔰
✨و فرمود : مگر نه این است که شما در میان مردم پست و بی ارزش باقی مانده اید که لبهای انسان برای مذمتشان به حرکت نمیآید ، به خاطر بی مقداری آنها و اینکه برای همیشه یادشان فراموش باشد .
( نهجالبلاغه خطبه ۱۲۷ )🔰
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹