#پسر_را_جسور_بار_بیاورید❗️
آیت الله حائری شیرازی : پسر باید جسور بشود، باید پرجرأت بشود. مرحوم آقای آمیرزا نور الدین [حسینی الهاشمی]، بچه هایش را اینطوری تربیت می کرد. باغ داشت، در باغ زندگی می کرد. می گفت: «یک شیر بچه می خواهم که برود فلان جا، آن دفتر من را بیاورد». دفتر را گذاشته بود گوشه باغ و بچه شب تاریک باید برود بیارورد!
پسر است؛ باید خطر کند. باید در تاریکی برود. باید به این امور عادت بکند. پسر اگر سوسک می بیند بترسد، چه فایده دارد؟
خود آقای آمیرزا نورالدین مار را با دمش می گرفت؛ مارهای بزرگ و کوهستانی! دم مار را می گرفت و می چرخاند، بعد به بچه ها می گفت بیایند با این مار بازی کنید. بچه ها باید دست بزنند به مار تا جرأت پیدا کنند.
——————————————————
*مرحوم آیت الله العظمی سید نورالدین حسینی الهاشمی، پدر همسر آیت الله حائری شیرازی و از علمای بزرگ فارس بودند.
✨برای کنترل بهتر خودمون تو هنگام عصبانیت یادمون باشه که بچه، بچه ست. اون اگه کاری می کنه مقتضای سنش و بچه بودنشه. نمی خواد ما رو آزار بده یا ناراحت کنه.
📍وسواس و کمال گرایی رو در خودمون کم کنیم. خونه کاملا مرتب، لباس های تمیز، رفتار کاملا کنترل شده، برنامه ریزی منظم، دکوراسیون و تزئینات خونه و خیلی چیزهای دیگه رو باید فعلا فراموش کنیم.
♦با بچه جر و بحث نکنیم و خودمون رو تو موقعیت عصبانی شدن قرار ندیم. خیلی وقت ها با نادیده گرفتن یه رفتار بد کوچیک میشه قضیه رو تموم کرد.
رمان صوتی شهدایی میخوای بیا این کانال👇👇👇
#پاسدارِوَصیتِحاجقاسم 』
════════════
https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
❤️عاشقانه های شهدا ❤️
🔄میخوای زندگیت عوض بشه؟؟؟
میخوای شهید بشی؟؟؟
♥️کانال پاسدار عشق رادنبال کنید♥️
#پاسدارِوَصیتِحاجقاسم 』
════════════
https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
@ostad_shojae4_5773691443289785990.mp3
زمان:
حجم:
3.74M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
👈 این فایل صوتی یک راهکار طلایی اما آسان، برای برکت و طول عمر ارائه میدهد!
▫️ اتفاقاً همین روزها بهانه برای بدست آوردن این کلید طلایی، به دستمان دادهاند... از کنارش ساده رد نشویم.
#فقط_به_عشق_علی 🌹
@ostad_shojae
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@asheqemola
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
سلام روزتون بخیر من یکی از کسانی هستم که با خانم فرجام پور مشاوره انجام دادم .ازخداوند شاکرم که فرشته نجات خانواده ی ما رو ایشون قرار داد .دعای خیر ما پشت سر ایشون .آنچنان مهربانانه و با آرامش راه رو نشان ما دادند که مشکل ما به خواست خدا روی بهبوده .خدا خانواده تنها مسیری رو حفظ کنه. و استجابت دعا هاتون به دست مهدی فاطمه س
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
التماس دعا🌺
هدایت شده از علیرضا پناهیان
@Panahian_irPanahian-Clip-AdamKhoobHayiKeBaSadamMahshoorMishavand- 64k(1).mp3
زمان:
حجم:
1.86M
🎵 چرا آدم خوبی شدی؟
🔻تا حالا بهش فکر کردی؟
➕خاطرهای از شهید ابراهیم هادی
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_چهـاردهـم ✍پشت میز آشپزخانه نشسته بود ،لیوان
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمـت_پانزدهم
✍حق داره،ارشیا حق داره!من بهش قول داده بودم.
_چه قولی؟!نه انگار واقعا یه چیزی شده که فقط خودت خبر داری،حال شوهرت خوبه؟
دقیقا از تنها چیزی که مطمئن بود همین خوب نبودن حال ارشیا بود!
انقدر موج منفی برای خودش فرستاده و فکر و خیال های عجیب و غریب کرده بود که تا خرخره پر شده بود.
سرش مثل فرفره رنگی های کوچک دوران بچگی اش پیچ و تاب می خورد ،چیزی در درونش معده اش می جوشید و حجمی از غذای نخورده را انگار مدام بالا و پایین می فرستاد.
بوی غذایی که روی گاز بود و توی فضای نقلی آشپزخانه می پیچید هم تمام سرش را پر کرده بود.
از هزار سو تحت فشار بود بدون هیچ آرامبخشی...هرچند دلش نمی خواست اما ناگهان مجبور شد به سمت دستشویی بدود و یک دل ناسیر بالا بیاورد...
کاش می توانست بلاتکلیفی و غم های تلنبار شده ی سر دلش را عق بزند!فقط همین حال و روز جدید را کم داشت!
صورتش را که شست خودش هم از دیدن چهره ی رنجورش در آینه وحشت کرد.به این فکر کرد که چه فامیلی خوبی دارد!رنجبر..همه ی رنج ها سهم او بود و بس
در را که باز کرد زری خانم با لیوانی در دست به انتظارش ایستاده بود. خوشبحال ترانه که لااقل مادر دومی داشت!
_بیا عزیزم یه قلوپ ازین شربت بخور حالت رو جا میاره
با تمام ناتوانی اش لیوان را گرفت ،زیرلب تشکر کرد و همانطور سرپا کمی مزه کرد شیرینی اش را.
_چرا نمی شینی؟
گوشه ی شالش را روی صورت خیسش کشید و نالید:
_همه عمرم نشستم که حالا زندگیم فلج شده.دلم می خواد یه وقتایی انقدر وایسم تا بهم ثابت شه هنوز زنده ام!
کنار پنجره ایستاد و نگاهش گره خورد به دسته عزاداری،انگار کوبش تبل ها درست به قلب او وصل بود...
خدایا باید خوشحال می بود یا ناراحت؟دوباره هوس نذری کرده بود!
قطره اشک سمجی از گوشه چشمش رد شد و روی دستش افتاد.
انقدر گریه کرده و جیغ کشیده بود که همه کلافه شده بودند.به قول خانم جان به زمین و زمان بند نبود!حتی دفتردار بچه را چپ چپ نگاه می کرد.
ارشیا عصبی شده بود و این از فک منقبض شده و پای راستش که روی سنگ مرمرها ضرب گرفته بود مشهود بود!
فریبا هرچه بیشتر برای آرام کردنش سعی می کرد کمتر موفق می شد.ریحانه معنی اینهمه نگاه رد و بدل شده را نمی فهمید!خب هر بچه ای گریه می کرد
حتی سر سفره عقد!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼