─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
❗️خشنودی خدا❗️
📗سوره مبارکه #بقره
✍آیه شریفه 207
✨وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء
مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ✨
✨در میان مردم کسی است که برای خشنودی خدا، جان خود را می فروشد و خداوند نسبت
به بندگان مهربان است.✨
✨💫✨
✨پیام آیه: ابن ابی الحدید از علمای قرن هفتم اهل سنت گوید: « تمام مفسران گفته اند این آیه
درباره حضرت علی (ع) نازل شد که در شب هجرت در بستر پیامبر (ع) خوابید»
در آن شب افرادی از قبایل مختلف جمع شدند تا پیامبر (ص) را به قتل رسانند.
علی (ع) در بستر آن حضرت خوابید تا ایشان به سلامت از شهر مکه خارج شوند
✨💫✨
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
●❥ ﷽ ❥●
#درد_دل_با_خدا
✍گفتم :خدا آخه این همه سختی؟چرا ؟
گفت :« ان مع العسر یسرا »
"قطعا به همراه هر سختی آسانی هم هست."
(شرح/6)
✍گفتم : واقعــــــــا ؟
گفت :« فان مع العسر یسرا »
" حتما به همراه هر سختی آسانی هم هست."
(شرح/7)
✍گفتم : خوب خسته شدم دیگه ...
گفت :« لا تقنطوا من رحمة الله »
" از رحمت من نا امید نشو .
"(زمر/53)
✍گفتم :انگار منو فراموش کردی؟!
گفت :« فاذ کرونی اذکرکم »
" منو یاد کن تا تو رو یاد کنم."
(بقرة/152)
✍گفتم : تا کی باید صبر کرد؟
گفت :«و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبآ»
" توچه می دونی !شاید موعدش نزدیک باشه
" (احزاب/63)
✍گفتم :تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک،
خیلی دوره! تا اونموقع چکار کنم؟
گفت :« و اتبع ما یوحی الیک
واصبرحتی یحکم الله »
" کارهایی رو که بهت گفتم انجام بده
و صبر کن تا خودم حکم کنم.
(یونس/109)
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
حیا و لباس
▪️ در روایات نقش «حیا» را تحت عنوان لباس بیان میکنند. ایمان لخت است و لباس آن حیا است. ما یک سؤال میکنیم؛ نقش لباس برای بدن چه نقشی است؟ نقش حفاظتی است دیگر.
▪️ اگر حیا برود، ایمان هم میرود، انسانیت هم میرود.
▪️ وقتی که حیا رفت، ایمان و انسانیت میرود؛ چون حیا پوششی برای ایمان است، همانطور که پوشش برای جنبه های انسانی است.
▪️ از خطرات بسیار مهم در ارتباط با جامعه ما همین است. این چیزها را کوچک نگیرید،
وقتی حیا رفت خیال کردی به زودی سر جایش می آید؟ به تدریج میرود. خراب کردن آسان است، ساختن مشکل است.
🎤 جلسه درس اخلاق آیةاللّه مجتبی تهرانی رحمة اللّه علیه، ۱۳۹۰
#نکته_اخلاقی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
⚠[در انتخاب دوست دقت نمائید]⚠
🌟برادر و خواهر مسلمانم یک نگاه به دوستان دور و بر خود بندازید،ببینید پرهیزگار هستند یا غیر پرهیزگار زیرا در روز قیامت دوستان غیر پرهیزگار دشمنان شما خواهند شد.
🔶{الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ}
🔶«دوستان،در آن روز،دشمنان یکدیگر خواهند شد،مگر پرهیزگاران».
🌺(زخرف/67)
💫👈پس بنابراین کسانی را که پرهیزگار هستند به دوستی بگیرید چون کسانی که دوستان بد داشته اند در این دنیا در آخرت میگویند:
🔶{يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا}
🔶«ای وای!کاش من فلانی را به دوستی نمیگرفتم».
🌺(فرقان/28)
💥خواهر و برادر مسلمانم:
عـلاج واقـعـه
قـبـل از وقـوع بـایـد کـرد!
....💠الـلّـه را بـسـیـار یـاد کـنـیـد💠....
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کوکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های نازنین ☺️🌸
#داستان_کودکانه
راهپیمایی✊✊✊ امروزمحدثه باشوروحال زیادی ازخواب بیدارشد ورفت باباش روهم بیدارکرد .
وبه مامانش کمک کردوصبحانه رواماده کردن بعدازخوردن صبحانه محدثه خیلی زوداماده شد تاهمراه مامان وباباش برن راهپیمایی ✊✊
اخه میدونید بچه هاامروزروز۲۲بهمن بود دقیقاچهل سال پیش انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی درروز۲۲بهمن پیروزشد☺️☺️☺️ومردم ایران هرساله این روزبزرگ روجشن میگیرن
وبرای اینکه به دشمنان انقلاب 😡😡نشان بدهندکه حافظ این انقلاب وپشتیبان رهبرهستن به خیابان هامیایند وشعارمیدهند👌👌
خیابونهاخیلی شلوغ بود همه ی مردم شهرازپیروجوان وبچه به خیابونهااومده بودن وشعارمیدادن 👏👏چندتاچادرهم بود که به بچه هاپرچم میدادند🇹🇯🇹🇯وبچه هاخیلی خوشحال بودن وپرچم هاروتکون میدادن یه جاهم ایستگاه صلواتی بود وبه مردم چایی وشیرینی میدادند🍰🍰محدثه ازاینکه تونسته بودهمراه بامردم شهرش توراهپیمایی شرکت کنه خیلی خوشحال بود وازخدای مهربون تشکرکرد که انقدرمردم کشورش باهم وحدت وهمبستگی دارندوقدرکشورشون ایران وانقلاب اسلامی روخوب میدونن🙏🙏🙏
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلایی
قسمت 158
عروس داماد را بدرقه کردیم تا توی کوچه.
با سلام وصلوات سوار ماشین شدندو چندتا ماشین هم برای بدرقه به دنبالشون رفتند.
براشون آرزوی خوشبختی کردم.
دستِ بابا را محکم چسبیدم.
لبخندی مهمون چهره غمدیده اش کردم.😊
با خودم فکر کردم ما هر چقدر هم سختی کشیده باشیم، به اندازه بابا سختی نکشیدیم.
که بابا گفت:
_چی شده گندمم چرا ماتت برده .
خندیدم و گفتم :
_چیزی نیست . از بس دلم تنگ شده فقط می خوام نگاتون کنم 😊
_راست می گی خیلی سخت بود دوری .
خب نظرتت چیه بریم یه گشتی توی کوچه ها بزنیم.
دلم می خواد همه جارو ببینم .
_آخ جون بریم.
فقط می خوام کنارِ شما باشم.
نگاهی به بقیه کردم.
هانیه بغل باباش خوابش برده بود.
و سمانه هم خسته و خواب آلود بود.
آبجی فاطمه گفت:
_ ما می ریم خونه شما خودتون بیایید .
مامانم گفت:
_منم خسته ام نمی تونم بیام .
وما دوتایی دست در دست هم
سبکبال و شاد راه افتادیم.
از شادی حس می کردم روی ابرها سیر می کنم.
وهر بار دست ببابا را محکم فشامی دادم .تا مطمئن بشم که خواب نیستم.
دلم می خواست همه جای روستا رو بهش نشون بدم .
خونه های جدید.
مدرسه جدید و حمام جدید را که جهاد سازندگی برامون ساخته بود.
و مرتب براش توضیح می دادم و او با مهربانی وصبوری فقط گوش می کردو لبخند می زد.
انگار از اینکه می دید گندمش بزرگ شده و سر زبان داره خوشحال بود.
اصلا حواسم نبود کدوم سمت می ریم.
که یک مرتبه صدای ضجه وناله ای منو به خودم اورد.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون