eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💟به همین دلیل نباید نقش محیط و خانواده وامثال اینها را عمده کرد . وانحراف منحرفین را از دوش انها برداشت ویا والدین را علت اصلی انحراف فرزندان دانست 👌 💟وخودش می فرماید (ای فرزند ادم مگر به شما سفارش نکردم و شما تعهد نکردید که شیطان را نپرستید .زیرا او برای شما دشمنی آشکار است. ومرا بپرستید که راه مستقیم همین است وبس ) (سوره مبارکه یس) 💟پس راه راست همانی است که فطرت انسان نشان می دهد . وفراموشی پرستش خدا ی متعال در واقع دور افتادن از فطرت انسانی است ✅ پس حواسمون به ندای فطرت باشد که راه رستگاری همین است تا بعد در پناه خدا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🌹 درود خدا بر سپاه پاسداران و همه عناصر حافظ امنیت کشور 🌷 شهادت اخیر جوانان سپاه، ما را آگاه میکند که امنیت ما به چه قیمتی فراهم شده است ⚠️ کسانی که از امنیت استفاده میکنند و بعد نمکدان میشکنند هوشیار شوند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز: 🔸️ یک نکته درباره‌ی این جوانانی که در راه امنیت کشور جان خود را فدا کردند بگویم: این حوادث باید ما را آگاه کند که امنیت به چه قیمتی به دست می‌آید. 🔹️ برخی کسانی که از کشور استفاده می‌کنند و کار و ورزش و... خود را انجام می‌دهند و بعد نمکدان می‌شکنند، بدانند امنیت از این راه به‌دست می‌آید. یادمان نرود که امنیت چطور به دست می‌آید. 🔸️ ۲۲بهمن با این عظمت با امنیت به پایان رسید. 🔹️ درود خدا بر آن‌ها و درود خدا بر که آن تشییع را به راه انداختند. 🔺️ درود خدا بر پاسداران و همه‌ی عناصر حافظ امنیت و نیروی انتظامی و دیگران. ۹۷/۱۱/۲۹
داستان کوکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های نازنین ☺️🌸
سلام امشب هم از داستان های محمد حسین داریم 👏👏😍😍
به نام خدا🌸 دنیایِ زیرِ اب🌹🌊💦 یکی بود یکی نبود زیرِ اب ماهی ها وهشت پاها وخرچنگ ها و قورباغه ها ولاک پشت ها باهم زندگی می کردند🐙🐠🐟🐋🐳🐸 خیلی باهم مهربان بودند ماهی ها لابه لای صخره هازندگی می کردند روزی یکی از ماهی ها در تورِ صیاد افتاد🐟 او خیلی ترسیده بود تااین که ماهی های کمک رسانی زیر اب که صدای ماهی کوچولو را شنیده بودند به کمک ماهی امدند 🐠🐠🐠 تور را پاره کردند وماهی کوچولو را نجات دادند ماهی گوچولو خوشحال شد واز انها تشکر کرد🐟🐟 http://eitaa.com/joinchat/3567124493Cb0735de9fc
ادامه داستان 🌸
قسمت 172 بازهم قادر یه جعبه بزرگ دستش بود وپشت در بود. البته باباهم کنارش بود. وبه گرمی جواب سلامم را داد و بعد یا الله گفت وبا قادر وارد شدند. چند تا بسته هم دستِ بابا بود . قادر همان جا جلوی در ایستاد . بابا صداش گرد: _بیا تو دیگه. _نه ممنون .اگه این بسته رو بگیرید من می رم. بابا نگاهی به دستاش انداخت که پر بود وبعد به من گفت: _گندم.جان اون جعبه رو از قادر بگیر. _کی من ؟😳 _آره عزیزم.من که دستم بنده بگیر بیار و بعد خودش رفت سمت خونه . من که دلم از دستِ قادر پر بود که با اون کار صبحش توی مزرعه . دیگه تعجبم از این بسته ها وجعبه ها یادم رفت. با اخم برگشتم سمتش و دستهام رو به سمتش دراز کردم. مثل همیشه سرش پائین بود . و جعبه رو توی دستهام.گذاشت. دوباره تعجب کردم .یعنی چی می تونه باشه.؟ حواسم به قادر نبود اومدم برگردم سمت خونه که یه دفعه با اون صدای بمِ مردونه اش گفت: _تولدت مبارک _چی؟ ولی اون با سرعت از در رفت بیرون و در رو بست. هاج وواج مونده بودم . این چی واسه خودش گفت.😳 تولدِ منه . اصلا یادم رفته بود . حالا این از کی تا حالا تولدِ منو تبریک می گه 😳 چه خبره اینجا ؟ تازه فهمیدم که بابا از ظهر که نیست با ماشین قادر رفته شهر که برای تولدم خرید کنه . هنوز مونده بودم.توی حیاط وبه در بسته نگاه می کردم.که صدای دخترها بلند شد. _خاله گندم تولدت مبارک . بعد دوتایی به سمتم دویدند. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
_طلایی قسمت 173 برای اولین بار توی خونه ما جشن تولد برپاشده بود . ومن 15 ساله شده بودم. درست 10 سال بدون بابا زندگی کرده بودیم. وحالا بابا با خودش یه عالمه شادی به خونه آورده بود . اون شب برای همه کادو خریده بود . وهمه دور هم خوشحال بودیم. وجعبه دست قادر هم درونش یک کیک بزرگ بود. تا اخر شب گفتیم و خندیدیم و خوردیم و دخترها که کادوهاشون رو گرفته بودند از سر وکول بابا بالا می رفتند. ومامان بشقاب بزرگی پر از کیک کردو گفت: _گندم اینو ببر برای گلین خانوم . _من ببرم ؟ این موقع شب 😳 _آره دخترم قادر از ظهر خیلی زحمت بابا رو کشیده . بعدش هم درست نیست تنهایی این همه کیک رو بخوریم . پاشو دخترم . با نارا حتی پاشدم چادر سر کردم و بشقاب رو گرفتم. که دخترهد گفتند : _ماهم میاییم. با خوشحالی گفتم: _بهتر شماهم بیاین . دنبالم راه افتادند ورفتیم . درِ حیاطشون رو زدم . کسی نپرسید کیه؟ ولی صدای پا می اومد. حوصله ام داشت سر می رفت دختر ها کلافه ام کرده بودند از بس گوشه چادر م رو می کشیدند. که در باز شد. بازهم قادر .😒 سلام دادم و بشقاب رو به طرفش گرفتم. جوابم رو ارام دادو گفت: _ممنونم لازم نبود زحمت بکشید. _مامانم فرستاد و گفت ازتون تشکر کنم . وسریع برگشتم . که صداش رو شنیدم. _دستت شما درد نکنه . ان شاءالله تولد 120 سالگیتون . تا برگشتم سمتش که با حرص یه چیزی بگم 😡 رفت تو و درو بست. منم که کلافه از دست بچه ها . اینم این وسط برای من زبون باز کرده 😡 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 گویند مراکه،دوزخی باشد سخت از رحمتِ حق که من شنیدم دور است چون از کرمش بهشت وعده کرده بر لطف و عنایتش دلی باید بست اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 شبتون بهشت در پناه خدا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا