#گندمزار_طلایی
قسمت 200
در آغوش گرمش احساسِ آرامش عجیبی می کردم.
که آرام من رو از خودش جدا کرد و گونه ام رو بوسید .😘
_نترس گلم . خودم پیشت می مونم.
سرم رو بلند کردم.
تازه یادِ اون صدای مردونه افتادم.
سریع سرم را برگرداندم که دیدم قادر داره نگاهم می کنه .
وخوب می شد نگرانی رو ازچشمهاش خوند.
نمی دونم چرا این روزها این قدر جلوی چشمم بود؟
تا دید نگاهش می کنم ،سرش را پایین انداخت و گفت:
_من دیگه می رم.
وبه طرفِ خانه شون راه افتاد.
گلین خانم هم بهش گفت:
_ممنونتم قادر جان . برو مادر.
نفهمیدم چرا از اون تشکر کرد.
دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:
_بریم مادر جان دیر وقته .
اون شب گلین خانم پیشم ماند.
باز هم تا صبح خوابم نبرد.
ازوقتی جریان خواستگاری و اومدن سپهر و مردنِ عمه پیش اومده بود.
نمی تونستم راحت بخوابم.
بعد از نماز صبح گلین خانم خدا حافظی کردو رفت .
و دوباره تنها شدم با بچه ها .
خیلی سخت بود .
دلم می خواست مامان اینا زود برگردند.
جایی هم نداشتم برم.
تا ظهر بچه ها رو سرگرم کردم.
عصر که شد دیگه همه مون کلافه شده بودیم.
که صدای زنگ در بلند شد.
و ملیحه ومیثم با یه مهمون به دیدنمون اومدند.
.
باور نمی شد ، این همه از دیدنِ سحر خوشحال بشم.
واقعا دلم براش تنگ شده بود.
بعد از دوسال می دیدمش .😍
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلایی
قسمت 201
خیلی عجیب بود . چون با دیدنم خیلی خوشحال شده بود و من رو محکم توی بغلش گرفته بودو مرتب می بوسید.
تعارفشون کردم داخل .
بچه ها بادیدنِ میثم خوشحال شدند و گوشه ای از اتاق براشون اسباب بازی آوردم ومشغول بازی شدند.
سینی شربت را زمین گذاشتم و نشستم.
_خوبی سحرجان ؟
خدا مادرت رو رحمت کنه ببخش که نتونستم بیام.
_ممنونم خوبم . اشکال نداره .درک می کنم.
خودت چطوری عروس خانم ⁉️😊
_چی؟کی من ؟😳
_بله دیگه خودت .😊
سپهر همه چیز رو بهم گفته .
منم خیلی خوشحالم .
تازه امروز هم خودم اومدم خواستگاری.
تا جواب مثبت هم نگیرم حق برگشت به خونه رو ندارم .
_چی می گه سحر جان ؟
_خب به داداشم جواب ندادی .
دل تو دلش نیست😊
من رو فرستاده .
_ولی ....
_ولی نداره گندم جان .
من که می دونم شما همدیگر رو دوست دارید....
_نه اشتباه نکن اون قضیه مالِ قبل بود .
خودت هم می دونی .
_می دونم .خوب هم می دونم .
ولی برای سپهر که قبل وبعد نداره .
توی تمام این مدت دوستت داشته .
فقط دنبال یه موقعیت مناسب بود.
الان که خدا رو شکر کارش درست شده .
اومده خواستگاری.
از شانس بدش هم که عمه ات فوت شد.😔
خدا رحمتش کنه.
_ممنونم .
ولی من نمی تونم به این سرعت تصمیم بگیرم. تازه خانواده ام...
_خانواده ات هم راضی می شن.
مهم خودتی .
من امروز اومدم حرف خودت رو بشنوم.
_آخه...
اجازه نداد حرفم تموم بشه
دستش رو در کیفش کرد و بسته ای را در آورد و جلوی من گذاشت.
_آخه نداره که دیگه.
ببخشید این خیلی ناقابله.
می خواستم برات یه چیز خوب بگیرم.
ولی سپهر خودش برات کادو گرفته.
منم نمی دونم چیه؟
بازش کن ببین خوشت میاد.
_نه آخه الان که نمی شه . پیش ِخودت بمونه تا بعد.
بی معطلی کادو را برداشت و باز کرد.
با دیدنِ چیزی که درون بسته بود.
آنقدر شگفت زده شدم که دهانم باز موند.😳
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
چو عشقت از ازل با من سرشتند
برایم هر چه از خوبی نوشتند
اگر تلخ است کامم ازمن است عیب
نه از تقدیر و هر آنچه سرشتند
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚
سزاوار است که عاقل، از مستی ثروت، قدرت، دانش، ستایش و مستی جوانی بپرهیزد، چرا که هر یک را بادهای پلیدی است که عقل را نبود می کند و وقار و هیبت را کم مینماید.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#خانواده_متعالی 11 #جلسه_چهل_و_هفت 👇👇
ریپلی به جلسه قبل 👆👆🌹🌹
✨🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺✨
✨افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد✨