هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
لطفا یک همتی کنید و این بنر را برای کسانی که دوستشان دارید بفرستید👏👏
و
در کانال ها و گروه هاتون بگذارید👏
اجر همگی با خدای مهربان🌺
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم 🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام هادی علیهالسلام فرمودند:
همانا برای خداوند بقعههای است که دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعای دعا کننده را به اجابت برساند، و حائر حسین(ع) یکی از آنهاست.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💔✵─┅┄
#مظلوم_امام_هادی_ع
همنوا با صاحبغم، دیدهها راتر کنید
نـالـه از داغ عـزیـز آل پیغـمـبـر کنـیـد
شیعیانوقت عزای حضرت هادی شده
جامهیمشکیبهتن خاکعزابر سر کنید
#شهادت_امام_هادی_ع_تسلیت
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
یاد خدا ۴.mp3
10.43M
مجموعه #یاد_خدا ۴
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
• چرا نتیجهی رشد آدمها از عبادات و تغذیه روحی فرق میکنه؟
• مثلا دو نفر با میزان مطالعه مساوی و عبادت یکسان، نتایج متفاوت میگیرند؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨❤️
#همسرداری
ازدواج درست، زمینه ساز تربیت دینی فرزندان
حجت الاسلام #دهنوی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#غرور
غرور آفتی بسیار خطرناک در زندگی متاهلی است
عرض کردیم که طبایع گرم غرور بیشتری دارند.
شیطان که جنسش از آتش است،🔥
اولین سرکشی و غرور را انجام داد
انجا که پروردگار عز و جل فرمود،
سجده کن!
و او تکبر و سرپیچی کرد⛔️
عاقبتش چه شد⁉️
🔺این عاقبت تکبر کنندگان است.
پس فراموش نکنیم که غرور و سرپیچی از فرمان خدا عاقبت ندارد.
بهترین راه مقابله با غرور #یاد_خداست✅
🔸سعی کنیم
همیشه و در همه حال یاد و دکر خدا را داشته باشیم.
همه چیز را از او بدانیم
ایاک نعبد و ایاک نستعین
همه چیز از خداست👌
🔸لا حول و لا قوه الا بالله
هر کاری فقط به اراده اوست.
پس من هیچ کاره ام
من هیچم
🔸با این اذکار
و با یاد و نام خدا
منیّت و غرور خودمان را بزنیم
و البته با بحث مبارزه با نفس و
مدیریت تمایلات سعی کنیم
انگونه که خداوند می پسندد زندگی کنیم✅
🔸پس پر قدرت و قوی
با تکیه
به یگانه خدا💪
شروع کنیم به مبارزه با هوای نفس و مدیریت تمایلات.
حتما
حتما
در این مسیر خداوند یاریمان خواهد کرد.
الهی به امید خودت💪
موفق باشید💐
#تکلیف
سعی کنید حتما
برنامهای بنویسید که در ان
خود را نوظف به مبترزه با هوای نفس و از بین بردن غرور در منزل کنید
مخصوصا در برابر همسر
و هر روز به خودتان مثبت بدهید
مطمین باشید بعد از چند روز حال خوشی خواهید داشت
و ارامش به خانه شما خواهد امد
#مثل
در مثلی هست که
زنی پیش روانشناس رفت و گفت،
همسرم خیلی بد دهن است و هر شب که منزل می آید هم بد دهنی می کند و هم مرا کتک می زند.
روانشناس گفت، درمانش این است که شما قبل از امدن همسرت،در دهانت ماست مایه کنی (کنایه از سکوت کردن)
بعد از مدتی زن آمد و گفت، باور نمی کنید از وقتی که در دهانم ماست مایه می کنم
همسرم بسیار مهربان شده😍
شما چی فکر می کنید⁉️
#همسرداری
نکات بسیار مهمی که در زندگی متاهلی باید رعایت شود:
بی توجهی کردن به همسرتان می تواند یک چراغ خطر بزرگ در زندگی متاهلی تان باشد،شما وقتی حواستان را به چیزی غیر از او اختصاص می دهید،در واقع او احساس می کند زمان عشق شما به پایان رسیده است،او ارجح ترین و مهم ترین دارائی شما روی کره زمین است و همواره باید وقتی حرفی می زند تمام وجودتان را برای او گوش کنید.
همواره به او بگویید دوست هایتان برای شما مهم هستند اما او مهم تر است و هر وقت لازم باشد حاضرید همه را به خاطر او کنار بگذارید
(البته این را هم بگویید که ترجیح می دهید هر دو را همزمان داشته باشید اما در صورتی که فقط یکی را بخواهید انتخاب کنید حتما همسرتان را انتخاب خواهید کرد).
وقتی حرف می زند گاهی با ایما و اشاره و گاهی با سر تکان دادن حرف های درستش را تایید کنید،این خیلی مهم هست که پاسخ شما را ببیند.
وقتی که کار درستی انجام داده او را تشویق کنید و کاری کنید که کارهای درستی انجام دهد برای اینکه تشویق شما را ببیند.
برای او جملات محبت آمیز بنویسید و این جملات را هر شب برای او پیامک کنید(حتی اگر او کنارتان باشد).💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری
هنگامي كه همسرتان به نزدتان مي ايد و شما را مخاطب قرار ميدهد ازكارتان كاملا دست بكشيد و به او نگاه كنيد
ثابت كنید كه تمام حواستان به او است💞
.http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
❤️🍃❤️#همسرداری
جمله هایی که #زنان دوست دارند از زبان شوهرانشان بشنوند:
← دوست دارم
← شام بریم بیرون
← بپوش بریم خرید
← من همیشه باهاتم
← تو بهترین دوست منی
← پول ریختم به حسابت
← تو مادر ایده آلی میشی
← تو واقعا باهوش و جذابی
← تو در معاشقه فوق العاده ای
← میخوام همه عمرمو با تو سپری کنم
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دلبرانه😍💞
"تو" می دانی که من بی "تو"
نخواهم زندگانی را...❤️😍
#مولانا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
قسمت_157
علی لبخندی زد و ادامه داد:" منم یه روزی مثلِ تو راه رو اشتباه رفتم. معنای درست عشق را نفهمیده بودم.
راستش به نظرِمن، عشق و محبت، یک هدیه خیلی بزرگ و خوبیه که خدای مهربون به ما داده. ولی باید حواسمون باشه که کجا ازش استفاده کنیم؟
کجا خرجش کنیم؟
چون خیلی با ارزشه. باید برای یک ارزشمند، ازش استفاده کنیم.
خدارو شکر می کنم که من رو هدایت کرد."
دوباره سرش را به سوی آسمان بلند کرد. این بار با صدای بلند گفت:"خدایا شکرت."
امید با تعجب نگاه کرد.
دوباره علی لبخند زد و گفت:"ببخشید قصدم نصیحت کردن نبود. ولی امشب بد جور دلم گرفته بود وهوای معشوق به سرم افتاد."
دستش را روی شانه امید گذاشت وگفت:" می دونی، من آدم عاطفی هستم. به خاطر همین چند بار از روی محبت دل بستم.:"
به اینجا که رسید؛ بلند خندید.
ادامه داد:"الان خنده ام می گیره از کارهایی که کردم. کاش همون اول می فهمیدم که اینها همه امتحانِ الهیه.
و خدای مهربون می خواد منو با این امتحان ها رشد بده و به لذت واقعی برسونه. ولی نمی دونستم. اما حتما برام لازم بوده. می دونی امید جان، همین دلبستن ها و شکست خوردن ها باعث شد تا بفهمم، هیچ جیز توی این دنیا ارزش دلبستن و خرج کردن عشق را نداره. چون همه چیز این دنیا فانیه و می گذره و تموم می شه. باید این هدیه الهی را خرجِ خودش کنیم که باقی است. خدارا شکر که این شکست ها را توی زندگیم داشتم و چشمم به حقیقت باز شد. من نادان بودم. از حکمت خدا بی خبر بودم.
درست مثلِ آدم گرسنه ای که توی مهمونی اولین خوراکی را که به عنوان پیش عذا براش میارن؛ با لذت می خوره تا سیر بشه.
ولی نمی دونه که اگه کمی صبر کنه براش سفره رنگارنگی پهن می کنند.
اولش که دل بسته دختر همسایه امون شدم. چون هر روز توی راه مدرسه می دیدمش. اون موقع یادمه براش نامه هم نوشتم و سر راهش گذاشتم. وای چه کار خنده داری."
باز هم بلند خندید. اینبار امید هم خنده اش گرفت و پرسید:"خب بعد چی شد؟"
علی گفت:"هیچی اصلا نامه را ندید و یکی دیگه برش داشت. شانس آوردم که اسمم را روش ننوشته بودم. وگرنه آبرو توی محل برام نمی موند.
تصمیم گرفتم که دیگه نامه ننویسم.
فقط هر چی بود توی دل خودم بود. ولی بعد از تموم شدن مدرسه، از شهر ما رفتند. اون موقع فکر می کردم که دنیا برام تموم شده و خدا اصلا منو دوست نداره. خنده داره، با زمین و زمان قهر بودم. بیچاره مادرم، اخلاقِ گَندِ منو چه جوری تحمل کرد."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_158
صدای خنده امید و علی توی تاریکی شب، در حیاطِ بیمارستان پیچیده بود.
امید بدون اینکه متوجه باشد، از ته دل می خندید.
علی کمی سکوت کرد و گفت." بعد از اون یکی دوبارِ دیگه دل بستم. ولی هر بار، عشقم محکوم به شکست بود. هر بارِ هم حسابی به هم می ریختم. تا اینکه تصمیم گرفتم تا آخر عمرم به کسی حتی فکر هم نکنم.
مدتی گذشت. با دوستم رفتیم بیرون. اکبر ماشین پدرش را آورده بود.
دور خیابون ها می چرخیدیم و برای خودمون خوش بودیم. یک دفعه تلفنش زنگ زد و همانجا گوشی رو برداشت که جواب بده و متأسفانه با سرعت به پشتِ ماشین جلوی بر خوردیم. تصادف سنگینی بود. دوتایی حسابی صدمه دیدیم. ولی من پای چپم شکست. "
یه دفعه خندید و گفت:" ولی اینبار پای راستمه که تیر خورده."
دوباره خندید و ادامه داد:" بگذریم که چقدر عذاب کشیدم. ولی بعد از مرخصی از بیمارستان قرار شد که یه دوره فیزیو تراپی برم. همانجا بود که نگین را دیدم.
هر بار که برای فیزیوتراپی می رفتم، شیفت کاریش بود. واقعا دختر محجوب و باایمانی بود.
همه رفتارهاش نشون از عفت وایمانش داشت. شب و روز به فکر بودم که حتما ازش خواستگاری کنم. ولی کی به یه دانشجوی یه لا قبا دختر می ده.
دیگه خواب و خوراک نداشتم. مادرم این دفعه کوتاه نیومد و گفت "الا و بلا، باید بگی چته؟ من دیگه باید دامادت کنم."
خلاصه از زیر زبونم کشید و خودش اومدو اونو دید و پسندید.
بالاخره شماره اش را گرفت و باخانواده اش هماهنگ کرد رفتیم خونه شون."
به اینجا که رسید لبخندش صورتش را پر کرد و گفت:" چه خوش خیال بودم. فکر کردم همه چیز تموم شده است، ولی نمی دونستم که پدرش به این راحتی ها اجازه بده نیست. همان جلسه اول جواب رد دادند. و قضیه را تموم شده اعلام کردند."
آهی کشید و ادامه داد:" کاش اون موقع می دونستم در پسِ این رنج و درد و فراق، قرارِ به چه چیز با ارزشی برسم.
اگه می دونستم که اونقدر خودم را اذیت نمی کردم. ولی حیف که عقلم نمی رسید.
شروع کردم به بیتابی کردن وبیقراری.
به هر دری می زدم که رضایت پدرش را بگیرم. چند بار از خودش خواستم اجازه بده باهاش صحبت کنم. اون هم با مادرش هماهنگ کرد و توی پارک کنارِ مادرش باهاش صحبت کردم. به مادرش قول دادم برای خوشبختیش هر کاری می کنم. خیلی امیدوار بودم. هر بار که می دیدمش بیتاب تر می شدم و بیشتر برای به دست آوردنش تلاش می کردم.
خوب می دونستم که اینبار علاقه ام از روی شور نوجوونی و جوونی نیست.
یه حسی داشتم که تا اون موقع نبود.
بیشتر شیفته حیای و ایمانش بودم.
ولی نشد که نشد. حرف پدرش از اول تا آخر یکی بود" من دخترم را به دانشجو نمی دم." چند ماه رفتم و اومدم و تلاش کردم. چون می دونستم نظر خودش هم مثبته. کلی از واحدهای درسی عقب موندم ولی نشد که نشد.
اینبار دیگه راستی راستی، افسرده شدم. توی خونه نشسته بودم و حوصله هیچی و هیچ کس رو نداشتم. خیلی خودم رو اذیت کردم خیلی وچقدر اشتباه کردم."
اینجا که رسید آهی کشید و سرش را پائین انداخت و ادامه داد"ضربه نهایی را زمانی خوردم که از یکی از دوستام شنیدم"نگین نامزد کرده"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490