eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با پاهایش به زمین ضرب می زد. دیگر استرسش را نمی توانست پنهان کند. بهرامی فنجانش را روی میز گذاشت و گفت": خب بریم سرِ اصلِ مطلب." با شنیدنِ این سخن، تپش های قلبش بیشتر شد. احساس کرد که نفسش در سینه حبس شده. "کدام اصلِ مطلب؟ مگه اینجا مراسمِ خواستگاریه؟" با زحمت نفسش را بیرون فرستاد. بهرامی به سمتش برگشت وگفت:" راستش جوون من یه عذر خواهی بهت بدهکارم. لازم دیدم که حتما ببینمت و بهت بگم:" امید با تعجب گفت:" بخشید بابته؟" بهرامی گفت:" بابتِ این اذیتی که این مدت شدی." امید نفس راحتی کشید و گفت:"اختیار دارید. چه اذیتی؟" بهرامی خندید و گفت:"خدا از دلت خبر بده جوون. به هر حال ببخشید." امید لبخندی زد و گفت:" اختیار دارید آقای مهندس، کسی مقصر نبود." بهرامی گفت:" ولی نگران نباش من دخترم را خوب می شناسم. فکر کنم داره ناز می کنه. از بس من همیشه نازش رو کشیدم. چند روز که بگذره دوباره باهاش صحبت می کنم. دلت قرص جوون، حل می شه." با شنیدنِ این کلمات دنیا روی سرِ امید خراب شد. بی اختیار از جا بلند شد. دیگر تحمل شنیدنِ ادامه این صحبت ها را نداشت. به پدرش نگاه کرد وگفت:"ببخشید اگه دیگه کاری ندارید من برم." با گفتن هر کلمه گویی جان از بدنش می رفت. پدر با اخم به او فهماند که از بهرامی عذر خواهی کند. رو به بهرامی کرد و گفت:" با اجازه. ببخشید من باید برم." دیگر توان ماندن نداشت. با عجله از اتاق بیرون رفت. سریع خودش را به آسانسور رساند و وارد شد. دکمه همکف را زد. با حرص مشتش را به دیوارِ آسانسور کوبید. دوباره حالش بد شد. قلبش تیر کشید. دستش را روی سینه اش گذاشت. این ماجرا تمام شدنی نبود. چرا این همه اصرار برای این ازدواج؟ کاش می شد با نیکی صحبت کند. باید کاری می کرد. این دو مرد کنار هم نشسته و برای سرنوشتش نقشه می کشیدند. باید راهی برای مقابله با نقشه اشان می یافت. تمامِ مسیر را تا دفتر استاد تهرانی ذهنش در گیر بود. چطور باید با این افکارِ پریشان، روی پروژه به این مهمی تمرکز می کرد؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
از حال و روزش کاملا مشخص بود که سخت ذهنش در گیر است. محسن سوالی نپرسید. ولی خوب می دانست این امید، امیدِ صبح نیست. اصلا روی کار تمرکز نداشت. گاهی حتی متوجه صحبت های محسن هم نمی شد. بالاخره کلافه و عصبی کناری رفت. روی مبلِ نشست. دستانش را در موهایش فرو کرد و محکم روی صورتش کشید. با حرص نفسش را بیرون فرستاد. محسن ایستاده نگاهش کرد. به سمتش آمد و گفت:"ببخشید که سؤال می کنم. برای احمدآقا اتفاقی افتاده؟ پزشک ها چیزی گفتند؟" امید به طرفش برگشت و گفت:"نه.. نه.. مربوط به احمدآقا نیست. ایشون که حالشون خوبه و پزشک ها امیدوارند. مربوط به خودمه." محسن کنارش نشست و گفت:" پاشو. کار تعطیل. باید بریم جایی که حالت خوب بشه." امید بدون مقاومت بلند شد. خوب می دانست که امروز کاری از پیش نمی برد. کتش را برداشت. روی دستش انداخت. صدای ویبره گوشی اش را شنید. گوشی را از جیب کتش در آورد. اسم سینا را دید. اصلا حوصله او و بقیه دوستانش را نداشت. بی خیال شد و دوباره گوشی را در جیبش گذاشت. به همراه محسن از در بیرون زد. اتومبیل را که روشن کرد، رو به محسن کرد و پرسید:"کجا بریم؟" محسن گفت:" همان امامزاده که قبلا رفتیم. راستش منم دلم گرفته. اون شب هم که فرصت نشد، البته حال خوشی هم نداشتی، خیلی چیزها را نتونستم نشونت بدم." امید گفت:" پس بیزحمت خودت رانندگی کن. " ساعتی طول کشید تا به امامزاده رسیدند. خیابان متصلِ به امامزاه با درخت های کاج و سرو بلند، در دو طرف، دیدنی شده بود. در زیر درختان، در دو طرفِ خیابان، جوی های کوچک آب روان بود. بوی مطبوع و هوای دلچسبی داشت. از همان اول خیابان پیاده شدند. امید نتوانست این همه زیبایی را نادیده بگیرد. کنارِ جوی آب نشست. صدای آبِ روان به همراهِ صدای پرندگانی که بالای سرشان می پریدند، چون نوای چنگی دلنشین بر دلش نشست. دستش را درآبِ خنک فرو کرد. خنکیِ جانبخشی به تک تک سلول های بدنش، جان بخشید. مشت پر آبش را به صورتش زد. نفس عمیقی کشید. محسن هم کنارش نشست و مشتی آب پر کرد و نوشید و با صدای بلند گفت:"السلام علیک یا ابا عبدالله." امید با تعجب نگاهش کرد و با خود گفت:"این الان یعنی چه؟" محسن بعد از کمی سکوت گفت:"راستش من اینجا را خیلی دوست دارم. هر وقت دلم می گیره میام اینجا." خندید و گفت:"حالا کجاش رو دیدی؟ بیا بریم تا بهتر از اینجا را نشونت بدم." امید دستش را دراز کرد و محسن دستش را گرفت و بلند شدند. خوب می دانست که از بودن با محسن، حتما حالش خوب می شود. پس با او همراه شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همین الان به ادمین پیام بدید و لینک دوره رایگان خودشناسی را هدیه بگیرید🎁👇 @asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌺 الهی به امید تو💚 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: هر كس به نيازمند كمك مالى كند و با مردم منصفانه رفتار نمايد چنين كسى مؤمن حقيقى است.✨ ‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 به آدمایی که تو ذوقتون میزنن هیچی نگین نه از زندگی روزمره تون،نه از خوشی هاتون،نه از موفقیت هاتون اونا شریعتشون اینه ک انرژی تون رو ازتون بگیرن، با آدم های مثبت نگر و امیدوار، مشورت کنید. امیدوار بودن به آینده، بهتون انرژی میده💪 الهی به امید خودت❤️ ❤️http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۱۶.mp3
10.85M
مجموعه 16 | چرا من با یه نعمت، √ یا یه مصیبت، √ یا یه امتحان‌هایی که برام پیش میاد، ✘ کلّاً خدا رو گم می‌کنم؟ @ostad_shojae | montaze.ir https://eitaa.com/joinchat/971113003C0ed2cfe590
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم ممنون از لطف و محبت شما💐💐💐 خدا را شکر که رضایت دارید🌺
🥶سرد و خشک افراد سوداوی در مورد این تیپ شخصیت صحبت کردیم. امیدوارم افراد سوداوی را در اطراف تون شناسایی کرده باشید و نحوه رفتار صحیح با این افراد را اموخته باشید. حتما نظراتتون را برامون بفرستید👇 @asheqemola
🥶اگر بتوانیم با دقت این ویژگی ها را بیاموزیم، دید ما نسبت به رفتار اطرافیان تغییر می کند👌 برخی رفتارها و گفتارها، در ذات افراد است. حتی خودشان هم از این موضوع در رنج هستند✅
👌و ما باید ابتدا این مسئله را درک کنیم و با صبوری به اطرافیان کمک کنیم تا بتوانند، خودسازی داشته باشند. همه ما اول به خودمان و بعد به اطرافیان‌مان کمک کنیم تا رشد کنیم✅
🔺برای اینکه رشد کنیم، باید شناخت خوبی از خودمان و از اطرافیان داشته باشیم. خودشناسی انسان شناسی
🥶با افراد سرد و خشک، باید با احتیاط بیشتر رفتار کرد چون بسیار شکننده هستند. آرام و صبور باشید. تا در کنار شما احساس ارامش کنند.
🔸این افراد درونگرا هستند و نفوذ کردن به درون‌شان سخت است. چون محتاط عمل می کنند و به راحتی اعتماد نمی کنند👌 حواس‌تان باشد✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 قهر کردن، مهلکی‌ است که روابط همسران را به شدّت سرد می‌کند. و توصیه می‌شود سریع پیش قدم شوید و نگذارید فضای زندگی مسموم شود. یکی از سوالات زیاد زن و شوهرها این است که اگر همسرم قهر کرد چگونه پیش‌قدم شوم و با چه شیوه‌ای قهر او را تبدیل به کنم. فرمولهای زیادی برای این کار‌ وجود دارد اما یکی‌ از راههای پیشنهادی این است که شما باید با یک رفتار یا گفتاری و جذاب که باب میل همسرتان است او را بخندانید. البته دقت کنید شرایط این کار وجود داشته باشد. در این کار حتما همسرتان را در نظر بگیرید و با توجه به قلق او، کاری کنید که او بخندد حتی گاهی با قلقک کردن همسر می‌توانید او را بخندانید و فضای را برای او آماده کنید. زمان را از دست ندهید چرا که در فضای قهر، حجم ناراحتی را بیشتر کرده، تبدیل به می‌شود و راه برگشت را برای فرد سخت می‌کند. @asraredarun
🔴 آقایان باید بدانند که زنان در مقابل كوچكترين تغييرات ظاهرى خود از قبيل رنگ مو يا لباس جديد حساس هستند. لذا پس از این تغییرات منتظر واكنش همسرشان هستند. نسبت به اين تغييرات واكنش مثبت نشان دهيد و از همسرتان تعريف و تمجید کنید و آن را بهانه‌ای برای ابراز محبت کلامی قرار دهید تا باعث تحکیم و گرمی روابط شود. جملاتی مثل : "به به چه خانم شدی"، "چقدر بهت میاد"، "تو دل بروتر شدی" و جملات دیگری که یقیناً محبّت را بین شما بیشتر می‌کند. @asraredarun
😍💞 تو قرار منی ومن بی قرار تو❤️😍 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به صحنه زیبای روبرویش چشم دوخت. خیابان درختی سرسبزی که در انتهایش روی بلندی، گنبد سبز و کوچکی همچون نگینی فیروزه ای، خود نمایی می کرد. نفس عمیقی کشید. خیره رو به رو بود. صدای ذکر و صلواتِ زیرِ لبیِ محسن گوشش را نوازش می کرد. هر چند اعتقادی به این ذکر ها نداشت. اما صدای محسن آهنگین و دلنشین بود. آهسته قدم برداشتند تا به امامزاده رسیدند. محسن به گوشه ای اشاره کرد و گفت:"بریم یه سر به پدرم و دوستاش بزنیم." امید خواست مثلِ همیشه پوزخند بزند و بگوید" هر کس که مُرد، دیگه مرده.!" ولی نتوانست. بر زبانش این سخنان نچرخید. بی هیچ اعتراضی به همراه محسن رفت. نگاهش را بر سنگ مزار ها چرخاند. برایش عجیب بود. عکس هایی که بر سرِ مزار ها بود، برخی بسیار جوان و زیبا رو، و برخی میانسال و برخی کودک. بیشتر دقت کرد. اینجا از هر سن و سالی، خفته گانی وجود داشت. محسن ایستاد و به سمتش برگشت. لبخند زد و گفت:"این قهرمانی که اینجا خوابیده پدرمه. همون پهلوان پر انرژی." بعد روی زمین نشست. خم شد و پائینِ سنگ قبر را بوسید. با صدای بلند سلام و احوالپرسی کرد. به امید نگاه کرد و گفت:" پدر جان امروز براتون مهمون آوردم. یه مهمون عزیز و دوست داشتنی. فامیلِ احمدآقا دوستت." امید با تعجب نگاه می کرد. بی اختیار نشست و به حرف های محسن گوش داد. بعد از چند دقیقه، محسن کتابش را در آورد و شروع کرد به خواندنِ زیارت عاشورا. این نجوا و دعا دیگر برایش غریب نبود. سرش را به زیر انداخت و گوش جان به نوای دلنشینِ محسن سپرد. خودش هم درک نمی کرد، چرا با سلام هایی که محسن می داد، او هم سلام می داد؟ مگر همه اینها خرافات نیست؟ چرا دیگر در مقابلشان مقاومت نمی کند؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
زانوانش را بغل کرد و سرش را روی آن ها گذاشت. خیره به سنگ قبرِ پدر محسن و همسنگر شهیدش شد که کنارش آرمیده بود. چهره های بشاش و خوش سیمایشان از درون قابِ عکس های بالا سرشان، دلربایی می کرد. چگونه این جوان ها در اوج خوشبختی و شادکامی دل از دنیا کَندند و رفتند؟ چطور زن و فرزند را رها کردند؟ به یکباره یاد محمد افتاد. باید از زندگی او سر در بیاورد. حتما در زندگی او رازی نهفته که همه از او مخفی می کنند. باید از محسن کمک می گرفت. دوستان پدرش که محمد را می شناختند. حتما از زن، یا زن و فرزندش خبر داشتند. با گذشتن این افکار از ذهنش، نوری به دلش تابید و خوشحال شد. نوای محسن دلنشین تر به نظرش آمد. هر چند که با عقایدش نمی توانست کنار بیاید. ولی محسن بهترین بود. درست مثلِ علی و احمدآقا. دردِ دلش را فراموش کرد و منتظر ماند تا ذکر و دعای محسن تمام شود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام رضا علیه‌السلام فرمودند: هرکس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل کم او راضى خواهد بود.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺🌹✺✦۞✦┄ ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 هر کاری که قدرت آن را دارید شروع کنید و بدانید که این شروع نبوغ ، اعجاز و قدرت را به همراه دارد . پس هم اکنون دست به کار شوید!💪👏 الهی به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۱۷.mp3
10.78M
مجموعه ۱۷ | √ همه‌ی رفیق‌های صمیمیِ خدا، از «دو تا مرحله» عبور می‌کنند، تا به رفاقت می‌رسند! ✘ این دو مرحله برای همه یکسانه، اول باید بشناسیش، بعد با اراده جدی، شروع کنی! @ostad_shojae | montaze.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490