eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 اموری که محسوب میشوند اما بعضی زوجین متوجه نیستند : ⇠ صمیمیت بیش ازحد با جنس مخالف شاید برایتان سرگرم کننده باشد که با همکارانتان شوخی کنید و سر به سر آنها بگذارید اما افراط در اینکار میتواند اثرات منفی زیادی را بر رابطه عاطفی تان بگذارد، افراد متأهل باید محدودیت های خود را بشناسند. ⇠ دردِ دل کردن با جنس مخالف ⇠ تنها بودن مدام و زیاد با جنس مخالف ⇠ بد گفتن از شریک زندگی تان، سعی کنید که به جای تخریب شخصیت، در صحبت هایتان از خوبیهای شریکتان بگویید، تنها در شرایطی که او واقعا به شما آزار میرساند، میتوانید این واقعیت را نه به هر کسی بلکه تنها برای خانواده، دوستان مورد اعتماد یا مشاور بازگو کنید. ⇠ چت کردن با جنس مخالف، خیلی ها فکر میکنند که چت کردن با نامزد قبلی، دوست دوران دبیرستان یا حتی غریبه مشکلی ایجاد نخواهد کرد اما این ابتدای راه است، ناگهان بخود می آیید، زمانی که دیگر کاری از دست هیچکسی ساخته نیست. ⇠ تلاش برای جلب توجه فردی جز همسرتان، اگر شما به ظاهرتان اهمیت دهید، آن هم فقط به این علت که توجه فردی جز همسرتان را جلب کنید، خیانت کرده اید. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🌨🍂🍁🌨 💞😍 برای لمس دستانت، باید وضوی عشق گرفت برای بوسیدنت باید سوره ی عشق خواند تو، تنها وارثِ قلبم هستی عشقم..❤️😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آن شب قرار عقد را برای هفته بعد گذاشتند و عروسی تابستان. هرچه به تابستان و عروسی فریبا نزدیکتر می‌شد دلشوره فرشته هم بیشتر می‌شد. محال بود بعد از رفتنِ فریبا برای فرشته خواستگار نیاید. بعد از عید بود هوای این شهر کویری به سرعت به سوی گرما پیش می‌رفت. فریبا خانه عمه بود و فرشته در اتاق درس می‌خواند که صدای زنگ در بلند شد . از جا بلند شد و به سمت در رفت. مامان از آشپزخانه سرک می‌کشید و فرشته چادرش را مرتب کرد و در را باز کرد. از دیدن محمد پشت در تعجب کرد. محمد پسرِ خاله فرزانه بود که تقریبا هم سن فرزاد بود به خاطر اختلاف شوهر خاله فرزانه، خسرو خان خیلی وقت بود که با هم رفت و آمد نداشتند. و حالا محمد تنها اینجا!!؟ فرشته سلام کرد و محمدرا تعارف کرد. وقتی محمدو مامان در پذیرایی صحبت می‌کردند ، فرشته پذیرایی کرد و به اتاقش رفت. کتابش رادستش گرفت ولی حواسش به صحبتهای مامان‌و محمد بود. محمد از بچگی پسر خوبی بود و مامان خیلی دوستش داشت. الان یک جوان قد بلند و خوش سیما بود ولی چرا اینجا آمده بود!! که از صحبتهایش معلوم بود برای خداحافظی امده و قرار است به سربازی برود. مامان گفت: _فرشته مادر بیا چایی بیار . و خودش چنان از دیدن محمدو هم صحبتی با او خوشحال شده بود که نمی‌خواست لحظه‌ای ا بودن با این دردانه خواهرش را از دست دهد. و فرشته برای آوردن چای به آشپزخانه رفت ولی حواسش به حرف‌های آن دو بود. چایی را که آورد به محمد تعارف کرد که او هم همان‌طور که سرش پایین بود چای را برداشت و زیر لب تشکر کرد. محمد همیشه همین طور بود ان قدر سر به زیر بود که وجودش اصلا آزار دهنده نبود و فرشته به خودش جرأت داد که کنار مامان بنشیند. اصرار مامان برای ماندن محمد برای شام فایده نکرد و موقع رفتن گفت: _خاله جان دلم می‌خواد فردا شما هم بیایید مامانم یه مهمونی خداحافظی گرفته... دلم می‌خواد این دلخوری‌ها تموم بشه و من با خیال راحت برم جبهه. _چشم محمد جان مطمئن باش به خاطر گل روی تو هر کاری می‌کنم. لحظه آخر لبخندی روی لب محمد نشست و با خوشحالی خدا حافظی کرد و رفت. واین آخرین لبخندِ محمد بود که می دیدند. چون بعد از رفتنِ به جبهه دیگر باز نگشت. یک هفته بعد در عملیاتی به شهادت رسید . و پیکرِ پاکش، بعد از عقب نشینی در خاک عراق جاماند. و داغش به دلِ خانواده ماند . بعد از آن نگرانی مامان برای فرزاد بیشتر شده بود. هوای گرم این شهر کویری گرم‌تر می‌شد. و خبر از تابستانی داغ و سوزان می‌داد. عمه و مامان در تدارک عروسی فریبا بودند. هفته بعد قرار عروسی را گذاشته بودند و فرشته می‌دید که فریبا چه عاشقانه از حامد پرستاری می‌کرد و چه قدر خوشبخت بودند این دو کبوتر عاشق.... اصلاً نداشتنِ یک پای حامد، در زندگیشان حس نمی‌شد و سراسر عشق بود و ایثار . قرار بود عروسی در همین خانه برگزار شود.و عروس و داماد در یکی از اتاق‌های عمه زندگی‌شان رو شروع کنند. هر کس مشغول کاری بود و فرشته و زهره میوه‌ها را می‌شستند. _فرشته داری تنها می شیا! _اره دیگه زهره خیلی دلم گرفته. _غصه نخور همین روزها نوبتِ خودته. _چی؟؟؟ _یعنی مامانت بهت نگفته؟ _چی میگی زهره؟ _هیچی. خواهرم می‌خواد برای برادر شوهرش بیاد خواستگاری‌ات. _چی؟ نه تو رو خدا زهره من اصلاً قصد ازدواج ندارم دارم درس می‌خونم. _به من چه به خودشون بگو. تازه فرشته عمه‌ام هم اومده خواستگاری من برای وحید. _اِه مبارکه. _ممنونم. _حالا تو چی جواب دادی؟ _نمی‌دونم. می‌دونی فرشته آخه وحید پسر خوبیه. _خب دیگه بسلامتی یه عروسی هم افتادیم. _ان شاءالله. در همین حین صدای در آمد و در حیاط باز شد که صدای جیغ مامان هم، هم‌زمان بلند شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فرشته وزهره هراسان به طرف درِ حیاط دویدند. که با دیدن فرزاد فرشته هم جیغ کشید. فرزادبا دستی بسته برگردن، پیشانی باند پیچی شده وپایی گچ گرفته در آغوش دو سرباز . در آستانه در بود ومادر به سر وصورت می زد وبی قراری می کرد. او که خودش را برای بدترازاینها آماده کرده بود. ولی الان جلوی مهر مادری اش را نمی توانست بگیرد وفرزاد با دست سالمش فقط اشاره می کرد چیزی نیست. ولی شیرینی جشن عروسی فریبا با زخمی شدنِ فرزاد به کام همه تلخ شد. حالا دیگر دل ودماغی برای شادی کردن نبود، فرزاد به کمک دوستانش به اتاقش برده شد . ومادر فقط به فکر پرستاری او بود، زن های با محبت محله آمدند وکمک کردند تا کار عروسی روی زمین نماند وفرزاد می دانست که مادرش تحمل دیدنِ او روی تخت بیمارستان را ندارد، که به آنها خبر نداده بود. یک هفته در بیمارستان بوده وحالا باید یک ماه خانه بماند تا پایش خوب شود. بالاخره مراسم عروسی برگزار شد. وفرزاد سعی می کرد خوشحال باشد واز درد ناله نکند تا جشن خواهرش به خوبی برگزار شود. بارفتن فریبا به خانه بخت ومجروح شدن فرزاد کار فرشته بیشتر شد، رفت وآمد هم در خانه بیشتر شده بود وفامیل ودوستان به عیادت فرزاد می آمدند. امتحانهای پایان سال تمام شده بود . فرشته بیشتر خانه داری می کردومادر از فرزاد پرستاری می کرد وگاهی هم به مسجد برای کمک می رفت. آن روز فرزاد در اتاقش استراحت می کرد ومادر به مسجد رفته بود وفرشته مشغول آماده کردن آب میوه برای فرزاد بود که صدای زنگ در بلند شد. فرشته چادرش را روی سرش انداخت وبه گمان اینکه مادر آمده به سرعت به طرف در رفت . ودررابازکرد ولی بادیدن فرهاد پشت در بند از بند وجودش جدا شدولحظه ای مات به فرهاد نگاه کرد وفرهاد سر به زیر سلام کرد و وقتی تعجب فرشته رادید، گفت: _ببخشید اومدم فرزاد رو ببینم. وفرشته بازحمت نفس حبس شده اش را بیرون دادوگفت: _بفرمایید! فرهاد به سمت اتاق فرزاد راه افتاد وفرشته مبهوت به در تکیه داده بود وقدرت حرکت کردن نداشت.بعد ازماه ها فرهاد را می دید ؛ اگر اسمش معجزه نبود پس چی بود؟! هنوز مات مانده بود که کسی به در ضربه زد و فرشته ازجا پرید؛ _کیه؟ _باز کن فرشته منم. با آمدن مادر، فرشته به آشپزخانه رفت. ومادر از فرزاد ومهمانش پذیرایی کرد. این دومین بار بود که فرهاد در این دو سال واندی به خانه شان امده بود.وکتابش که فرشته خط به خطش را از حفظ کرده بود. کاش می دانست که آیا فرهاد هم به او فکر می کند یانه؟ حتما نه؛ چون نگاهش که گهگاهی در نگاه فرشته گره می خورد سرد وبی تفاوت بود. "خدایا یعنی می شه یه معجزه بشه واون هم به من فکر کنه؟ خدایا چه کنم؟ مخصوصاً الان هم که زهرا خانم پافشاری می کرد که فرشته را برای برادر شوهر دخترش خواستگاری کنه خدایا خودت راهی جلوی پام بگذار" دوباره زهرا خانم آمده بود وبامامان پچ پچ می کرد وفرشته دل در دلش نبود وامیر هم که سرباز بود و حتما اگه برمی گشت وای!! "خدایا چه کار کنم" هروقت دائی اینا می آمدند تا بروند تن فرشته می لرزید وامیر همچنان با نگاهش وحرفهایش فرشته را برای خودش می دانست. "خدایا خودت می دونی توی دلم چه خبره کمکم کن." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تشکر فراوان دارم از استاد فرجامپور عزیز که بنده رو در رابطه با چگونگی رفتار و تعامل بین همسرم و دامادم راهنمایی فرمودند ان شاالله که عاقبت به خیر باشند 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلام امام زمانم🌺 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ صادق علیه‌السلام فرمودند: افضل اعمال (سه چیز است): نماز اول وقت، نیکی و محبت به والدین و جهاد در راه خدا.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 اکثر مردم، حتی خودشان را نیز نمی‌شناسند و نمی‌دانند که واقعا از زندگی چه می‌خواهند! پس نظر آن‌ها در مورد شما، چرا باید مهم باشد…؟ ‌فقط برای رضای خدا تلاش کنید خدایا به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کیفیت نماز جعفر طیار سفارش بزرگان، جهت هر مهمی مخصوصا هدایت جوانان سعی کنید هفته ای یک بار حد اقل بخوانید قبل از ظهر جمعه بهتر است التماس دعای فرج🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا