eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
☺️آرامش همیشه در زندگی لازم است و همه ما به دنبال آن هستیم. اما لحظه های قبل از خواب لحظات حساس تری هستند. حتی نوزاد هم می خواهد در آغوش مادر و با زمزمه ها و لالایی های او بخوابد.
💖از همان ابتدا سعی کنید حتما قبل از خواب یا برای همسرتان نجوا کنید تا مثل لالایی با صدای شما انس بگیرد و با آن احساس ارامش کند و بخوابد‌. یا👇
💞بدنش را ماساژ دهید ماساژ دادن فوائد بسیاری دارد. از جمله گردش خون را تسریع می بخشد. لمس کردن به فرد احساس امنیت و آرامش می دهد و بعد از یک ماساژ خوب حتما فرد در آرامش به خواب می رود.
🍃آقایان به خاطر فعالیت‌های سنگین کاری و تلاش برای امرار معاش، دچار خستگی و گرفتگی عضلات می شوند. اما به دلیل غرور مردانه یا ملاحظه کردن تقاضای ماساژ نمی کنند. اما شما خانم‌ها سعی کنید حد اقل چند دقیقه برای این کار وقت بگذارید.
💞البته سود و منفعتش برای خودتان است چرا که همه به دنبال ارامش هستیم و وقتی مردی از جانب خانمش به آرامش برسد و در کنار حال خوبی داشته باشد، تمام تلاشش را می کند تا این منبع آرامش همیشه خوشحال و راضی باشد👌
متاسفانه در مشاوره ها شاهدیم که خانم‌ها گاه دارند که همسرشان اتاق خوا یا رختخوابش را جدا کرده❌ خانم علت این عمل او را ابتدا در رفتار خودت جستجو کن✅
💞و سعی در برطرف کردنش کن. یک خانم با چنان از همسرش دلبری می کند که او حتی به مغزش هم خطور نکند که لحظه‌ای از خانمش جدا باشد چه برسد که جدا بخوابد👌 پس خانم عزیز مایه آرامش همسرت باش💞
💕 یک نوازش ساده برای آرامش همسرمان وقتی که او نگران است 💕 یک گفت و گوی صمیمی و خوردن یک فنجان چای کنار یکدیگر باعث می شود پایه های زندگی مشترک ما محکم تر شود.
💞اگر همسرتان دوست داشتنش را با لمس کردن ابراز می‌کند بهش ایراد نگیرید. نگید، چرا برای لمس و بغل میای سمت من 👈پاسخ آغوشش را با آغوش بدید.💞 اگر این کار را نکنید حس می کند دوستش ندارید. نمی داند که شما بغلی نیستید👌
😍💞 آخ الهی فدات شم موندم بین دو راهی لبخندت یه طرف☺️ چشات یه طرف👀 نمیدونم برای کدومش بمیرم🥺😘❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاد آوری آن خاطرات تلخ، قلبِ فرهاد را به درد آورد و لحظه‌ای سکوت کرد. فرشته که خودش هم غرقِ در خاطراتِ گذشته بود. با سکوتِ فرهاد سرش را آهسته بلند کرد و نگاهی فرهاد انداخت که سر به زیر داشت و انگار او هم تحملِ گفتن نداشت. دلش به درد آمد از این همه رنجی که او کشیده و با اینکه حالِ خودش هم خوش نبود. ترجیح داد بماند و به حرف‌های این مردِ رؤیاهای جوانیش گوش کند. _وقتی می‌دید بهش بی‌اعتنا هستم شروع کرد به بهانه گیری . وقتی فهمید معتاد شدم . به خیالِ خودش می‌خواست من و به زندگی برگردونه. شروع کرد به تهدیدکردن. مهریه‌اش را اجرا گذاشت. بزرگترها را خبر‌دار کرد ولی برای من اصلا مهم نبود. از خدام بود که بره تا اینکه تقاضای طلاق داد و خونه را ترک کرد. این طوری برام بهتر بود حالا بیشتر توی حالِ خودم بودم. فقط بیماری مادرم اذیتم می کرد. وساطت بزرگترها هم هیچ فایده‌ای نداشت تا اینکه آن روزِ شوم فرا رسید اینجا که رسید دوباره ساکت شد. فرشته احساس کرد که گفتن براش سخت شده. آرام سرش را برگرداند . قطراتِ اشک روی صورتِ فرهاد سرازیر شده بود. آرام با پشتِ دستش اشکهایش را پاک کرد. _اصلا دلم نمی‌خواست اون اتفاق بیفته . درسته دوستش نداشتم. ولی توی خانه تنها بودم . حالِ خوشی نداشتم . نمی‌دونم چند روز بود از خانه بیرون نرفته بودم و چقدر قرص آرام بخش خورده بودم. که با صدای در که وحشیانه باز شد و به هم خورد؛ ازجا پریدم. به اینجا که رسید . کلافه دست‌هایش را لای موهایش برد وبعد زانوهایش را بغل کرد و ادامه داد: _کاش مینا هیچ وقت برنمی‌گشت با صدای در از جا پریدم . مینا بود و مادرش . هنوز وارد نشده، دوتایی شروع کردند به داد و بیداد. فحش می‌دادند؛ به خودم و خانواده‌ام توهین می‌کردند. من به اتاق رفتم تا صداشون را نشنوم . از پنجره بیرون را نگاه کردم. یک کامیون جلوی در پارک بود و راننده‌اش کناری ایستاده بود . فهمیدم برای بردنِ جهیزیه‌اش آمده . من چیزی نمی‌گفتم ازخدام بود زودتر وسایلش را جمع کنه و بره. در اتاق را باز کرد و همان طور که فریاد می‌زد و فحش می‌داد به طرفم آمد. به سمتِ پنجره برگشتم و بی‌تفاوت بیرون را نگاه می‌کردم که احساس کردم داره از پشت بهم حمله می‌کنه. برگشتم سمتش صندلی را برداشته بود و به سمتم حمله می‌کرد. دستانم را بالا بردم تا پایه‌های صندلی به سرم برخورد نکنه . با شتاب به سمتم آمد. مچِ دستانش که به صندلی بود گرفتم و به عقب هولش دادم نفهمیدم چی شد. فقط دیدم روی زمین افتاد و صدای اخِش بلند شد و صدای جیغ مادرش که می‌گفت: دخترم را کشتی.... من اصلا نمی‌خواستم این طوری بشه. فقط هولش دادم که صندلی را به سرم نزنه ولی تعادلش را از دست داده بود و افتاده بود و سرش به لبه تیزِ در برخورد کرده بود. خون از سرش راه افتاد و مینا برای همیشه ساکت شد. هاج و واج مانده بودم که همسایه‌ها ریختند توی خانه و بعد هم که پلیس و زندان..... 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490