💞عزیز دلم
تو به یک انسان تعهد دادی که کنارش باشی
تا
کنارت ارامش بگیره.
لتسکنوا الیها
آرامش
آرامش
آرامش👏
بله خودت خیلی مهمی
تازه اگر خودت آرامش نداشته باشی که
نمی تونی به همسرت آرامش بدی.
🔸چطوری خودم ارامش داشته باشم⁉️
بهتون میگم
ولی جلسه بعد😊👌
فعلا به صحبتهای امشبم دقت کن✅
موفق باشید🌹
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 من حیف نشدم؟
🔻من به این خوبی؛ چرا همسرم اینجوریه؟!
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دلبرانه😍❤️
[•تــــــ♡ـــو•
فَقَطتَنهاکَسینیستیکِه
تویِ •قَلـــ♡ــــبِ•مَنی
بَلکِهتَنهافکرِتویِذِهنِمَنی
•دلبـ♡ـر•جان😘💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مداحی_آنلاین_نوای_کریمه_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
1.56M
🏴 #شهادت_امام_حسن(ع)
♨️نوای کریمه
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
●➼┅═❧═┅┅───┄
AUD-20210913-WA0056.mp3
3.01M
🔳 #شهادت_امام_حسن(ع)
اگه غریب ندیدی
یه سر برو مدینه
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
●➼┅═❧═┅┅───┄
۵)
#تینا
#قسمت_پنجم
چند قاشق را با زحمت به حلقم ریختم و کنار کشیدم. نگاهی به صورت مادر انداختم. گردن کج کردم.
-گوشیم دستِ شماست؟
چشم غرهای رفت و قاشق غذا را در دهانش فرو برد.
چشمهایم را آرام باز و بسته کردم تا لحنم بد نشود.
- تو رو خدا! میخوام به ریحانه زنگ بزنم. حتما الان نگرانم شده.
سرش را بلند کرد. ابرو در هم کشید.
- دیگه گوشی لازم نداری. همه بدبختیها از این گوشیه. برو به درسات برس.
- مامان، تو رو خدا! به درسامَم میرسم.
سینا لقمهاش را قورت نداده به زبان آمد.
- بس کن دیگه تینا. گوشی... گوشی... .
اصلا لازم نکرده.
دمدانهایم را روی هم فشردم. این برادر کوچک چه زبانی درآورده.
مادر دستی بر سرش کشید.
- بخور عزیزم. حرص نخور.
آهی کشیدم، بشقابم را برداشتم به آشپزخانه بردم.
زخمهای دستم به شدت میسوخت. به تنهایی نیاز داشتم. تا راهی پیدا کنم. به اتاقم پناه بردم.
در را بستم و کف اتاق دراز کشیدم.
باید صبر میکردم تا در موقعیت مناسب، خودم گوشی را پیدا میکردم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۶)
#تینا
#قسمت_ششم
سرم را روی بالشت گذاشتم. دستم را روی سرم فشار دادم تا بلکه آرام بگیرد.
پلکهایم را که روی هم گذاشتم، تمامِ حوادث روز قبل، جلوی چشمهایم رژه رفت.
وقتی از مدرسه برگشتم، از سر و صدای پدر و مادرم متوجه شدم، که باز بعد از مدتها پدر به خانه آمده و طبق معمول با مادر درگیر شده. صدای داد و فریادشان، کل ساختمان را برداشته بود. همسایهها یکی یکی سرک میکشیدند و من، شرمنده و سر به زیر، پلهها را بالا رفتم. وارد خانه شدم اما اصلا مرا ندیدند؛ مثلِ همیشه که دیده نمیشدم. به اتاقم رفتم و در را بستم.
ولی مادر کوتاه بیا نبود و صدایش پایین نمیآمد.
لباس عوض کردم و بیرون رفتم.
نگاهشان کردم. بعد از مدتی بحث و دعوا، مادر گوشهای زانو بغل گرفت و شروع به گریه کرد. پدر هم گوشهای دیگر نشست و سیگاری روشن کرد؛ بیآنکه نگاهی به من کنند. درست مثل همیشه.
صدای آهنگی که از داخلِ اتاق میآمد، کر کننده بود. باز سینا خودش را با آهنگ سرگرم کرده بود.
باید به کجا پناه میبردم؟
صدای گوشخراش آهنگ، به فریادهای پدر و مادر، شرف داشت.
گوشهای کز کردم.
صدای مهتاب در گوشم پیچید. "وای چقدر خوبه. آدم آروم میشه. یه حسِ خوبی داره."
دستم را روی گوشهایم گذاشتم. سرم را تکان دادم تا صدایش را، همراه صداهای دیگری که گوشم را کر میکرد نشنونم، ولی نمیشد. مرتب یکی در گوشم زمزمه میکرد.
"امتحانش ضرر نداره. شاید حالت خوب بشه. مثلِ مهتاب!"
سرم را به شدت تکان دادم و چشمهایم را باز کردم. چهره ریحانه برابرم نقش بست. وقتی به حرفهای مهتاب گوش میدادم، مرتب میگفت "این حرفا چرته. باور نکنی. اصلا گوش نکن."
ولی من خیره به لبهای مهتاب میشدم.
دوباره صدای مادر بلند شد. با فریاد میخواست که پدر برود.
از دستِ همه خسته بودم. از دستِ پدر، مادر، سینا، حتی خودم.
هر روز همین وضعیت را داشتیم. هر وقت پدر نبود، مادر پای تلفن با او دعوا میکرد که چرا دیر به دیر میآید.
وقتی میآمد، دوباره دعوا داشتند و بیرونش میکرد.
نگاهی به کیفم انداختم. وسوسه شدم یک بار امتحان کنم. هر چند میدانستم اشتباه است ولی شاید به قولِ مهتاب آرام شوم. شاید دیگر صداهای آزار دهنده را نشنوم.
شاید به خواب بروم و دیگر بیدار نشوم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490