🔺زنهایی که میخواهند مرد را تغییر دهند❌
این دسته از زنها چنان رفتار میکنند که انگار همیشه از دور رفتار مرد را زیرنظر گرفتهاند و در کمین هستند که اشتباهی از مرد سر بزند تا به او هشدار بدهند.
یادتان باشد شما در زندگی مسئول هدایت و تغییر رفتار کسی نیستید❌
به خودتان بپردازید✅
و اجازه دهید همسرتان در کنار شما احساس آرامش داشته باشد💞
🔺زنهایی که همیشه حس حسادت دارند❌
اغلب مردها از زنهای بسیار حسود فراری اند.
وای⁉️
وای⁉️
این زنها مرد را تا حد جنون می کشانند.
یادتان باشد در تمام طول عمر ما باید خودشناسی و خودسازی داشته باشیم
و روح و روانمان را از رذایل اخلاقی پاک کنیم✅
پس مشغول وظیفه خود باشیم👌
🔺زنهایی که احساس میکنند تمام زندگیشان صرف مرد میشود❌
رابطه با زنهایی که احساس میکنند زندگی خود را با انتظار فراوان فدای مرد میکنند، بسیار دشوار است.
اگر هر فردی وطیفه خود را در زندگی متاهلی بداند
و سعی کند که به بهترین نحو انجام وظیفه کند و البته هپیشه و در همه حال خدای مهربان را شاهد و ناظر بداند و قصد قربت کند،
مطمئن باشید از همسرداری و خانه داری و فرزند پروری نهایت لذت را می برد و رضایت کامل خواهد داشت✅
پس تمام سعی مان این باشد
که
برای همه اعمال قصد قربت کنیم
و
از خدای مهربان یاری بجوییم
تا سختی ها و رنج های زندگی بر ما اسان شود
چون می فرماید👇
"انّ مع العسر یسراً"
قطعا همراه هر سختی آسانی است✅
الهی به امید خودت❤️
موفق باشید🌺
2.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅وسط اون دعوا مرافه، خم شدم دست خانممو بوسیدم...
👌🏻عالی
#همسرداری💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
رابطه مثل گلدان گل میماند🪴
👌مراقبت میخواهد؛
توجه میخواهد
نگذارید محبت و بعد از آن هم رابطه هایتان خشک شود...💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دلبرانه😍❤️
تو همون قُوتِ قلبی که تا بهت فکر میکنم،
تموم خیالم پر از راحتی میشه=]💞😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۷)
#تینا
#قسمت_۱۷
از پنجره اتاق بیرون را نگاه کردم. تاریکی هوا خبر از پایانِ وقتم میداد. برای رفتن آماده شدم.
صدای باز شدنِ در، حکایت از آمدنِ مادرِ ریحانه میداد.
ریحانه دستم را گرفت و گفت:
- دوست دارم بمونی ولی میدونم نمیشه. اما بهم قول بده اگر جواب تلفنِ هیچ کسی رو نمیدی ولی جواب من رو بده.
بعد مِن و مِن کرد.
- با پرهام چی کار کردی؟
- هیچی. بره بمیره. دیگه نمیخوام ببینمش.
دستش را روی شانهام گذاشت.
- تینا جان، خیلی حواست رو جمع کن.
مواظب خودت باش.
سری تکان دادم و کیفم را برداشتم. با هم از اتاق بیرون آمدیم. مادرش مشغولِ آشپزی بود. سلام دادیم.
با خوشرویی دستم را فشرد و احوالپرسی کرد. چهره مهربانش شبیه ریحانه بود. ریحانه عجیب از نطر قیافه و هیکلش شبیه مادرش بود. مهربانی هم در خانوادهشان ارثی بود.
با تعجب به دستمالِ پیچیده شده دورِ مچِ دستم نگاه کرد؛ ولی چیزی نپرسید.
آستینم را پایین کشیدم و سرم را پایین انداختم.
با بدرقه ریحانه، پلهها را به سرعت، پایین رفتم. گونههایم از شرم سرخ شدهبود و بغض، گلویم را فشرد.
هرچه به خانه نزدیکتر میشدم، پاهایم کندتر حرکت میکرد. جلوی در خانه، دیگر به زمین چسبیدند. به آسمان بالای سرم نگاه کردم. دنیای من مثل آسمان شب تیره و تار بود. حتی چند ساعت کنارِ ریحانه بودن هم تأثیری در این تاریکی نداشت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۸)
#تینا
#قسمت_۱۸
شبم با نالههای مادر و کم محلیهایش گذشت. پدر، مثلِ بیشتر شبها نیامد.
یک چشمم به بخیههای مچِ دستم و چشم دیگرم به گوشی بود.
شاید پدر، حالی از من بپرسد؛ ولی افسوس! انگار اصلا به من فکر نمیکرد.
فقط آخر شب یک پیام احوالپرسی و شببخیر از ریحانه داشتم.
بسته اینترنتی نداشتم.
دلم میخواست حداقل خودم را با کانالها و گروهها سرگرم میکردم.
بیخوابی به سرم زد. یاد مرگ که سخت منتظرش بودم افتادم.
کاش فرشته مرگ پارتی بازی میکرد و پرونده مرا جلو میانداخت!
هوا روشن شده بود که تازه پلکهایم روی هم افتاد؛ ولی چه سود که خیلی زود با صدای مادر بیدار شدم.
برای رفتن آماده شدم و بیهدف راه افتادم؛ مثلِ بیشتر وقتها که از خانه بیرون میآمدم. تازه اواسط کوچه یادم افتاد که سر تا پایم را برانداز کنم که مرتب هستم یا نه.
سرِ چهارراه که رسیدم، دوباره دخترکِ اسفند دود کن، مشغول کارش بود.
بیاختیار لبخندی زدم و باز به حالش غبطه خوردم. چشم چرخاندم تا شاید اثری از پرهام ببینم ولی بیفایده بود.
او هم مرا رها کرد و رفت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه میکنم برات گریه زیاد
کی میگه گریه به مردا نمیاد
#12_روز تا #اربعین🏴
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490