🍃لذا
در هر مبحث
ابتدا ریشه ها را بیان کردم و بعد
راه حل های آنها را بیان کردم
🔺متاسفانه
یکی از مباحثی که این روزها
خانواده ها بسیار در آن گرفتار شدند،
بحث #خیانت است
در دوره #سیاستهای_زنانه
یکی از سر فصل هایمان
همین مبحث است
و برای حل ان راهکارهای مناسب داریم
البته
همانطور که می دانید
#خیانت
دلایل مختلفی دارد
سعی کردم
دلایل را بیان کنم و
راه های پیشگیری از این معضل خانمان سوز را بیان کنم
⛔️ هر قدر که خیانت را با دلایل و بهانه های جورواجور کادو پیچ کنیم باز خیانت است!❌
⇠لطفا خودتان را با این فکر که او مثل دیگران نیست ، فریب ندهید.
چشمتان را باز کنید.
درون آن جعبه زیبا که در حال باز کردنش هستید ، هیچ چیز با ارزشی نیست!❌
⛔️اگر فکر رابطه سه طرفه در سر شما است، بدانید اشتباه می کنید!❌
اگر رابطه شما با همسرتان خوب پیش
نمی رود،
یک رابطه دیگر به هیچ وجه راه حل نیست.❌
به دنبال مُسکِن نباشید، درمان را پیدا کنید.👌
درمانتان پیش ماست 👇
در #دوره_سیاستهای_زنانه💞
همین الان
کلمه
ما می توانیم💪
را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
#دلبرانه😍💞
دوستت دارم💞
و این را روزی هزاربار
برایِ خودم تکرار می کنم
و سرمست می شوم از داشتنت .. !
همین که بودنت سهم مَن است
مَن خوشبخت ترین آدم روی زمین اَم😍
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۴۹)
#تینا
#قسمت_۴۹
زنگ کلاس به صدا درآمد و من هنوز در افکار خودم غوطهور بودم.
با سر و صدای بچهها به خودم آمدم. ریحانه با خانم محمدی مشغول صحبت بود. وسایل روی میز را در کیفم گذاشتم که دستم به اسکناسهای درون کیف خورد. یادِ پرهام و رفتارِ دیروزش افتادم.
به هر حال، من به او و به این پول نیاز داشتم.
اسکناسی برداشتم و بیتفاوت از کنار ریحانه و خانم محمدی گذشتم. به سمت بوفه رفتم که چشمم به مهتاب و دوستانش خورد.
هر بار دیدنش مرا به یادِ بخیهها و درد دستم میانداخت. چهقدر احمق بودم که به حرفش گوش دادم.
ساندویچی خریدم و گوشهای از حیاط با بیمیلی مشغول خوردن شدم. صحبتهای خانم محمدی در گوشم پیچید.
"بچهها، ما برای یک زندگی خوب همراه با لذت و آرامش آفریده شدیم. پس یه کم فکر کنید. چه طوری میشه به لذت و آرامش رسید."
صدایش از جای گرم بلند میشد. چه میدانست من چهقدر بدبختی دارم. حتما خودش زندگی خوب و بیدغدغهای دارد. باید بیخیال حرفهایش شوم.
آهی کشیدم و ساندویچم را گاز زدم که دست ریحانه روی شانهام نشست.
لبخند به لب گفت:
- بیمعرفت! حالا بدون من ساندویچ میخوری؟
ساندویچ را به سمتش گرفتم.
- میدونم که غذای بیرون نمیخوری.
برایم شکلک در آورد.
- بله عزیزم. فستفود و غذای بیرون ممنوع.
و زیر خنده زد.
ساندویچ کتلت خودش را بیرون آورد و یکی هم به طرف من گرفت و اصرار کرد تا قبول کنم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۵۰)
#تینا
#قسمت_۵۰
آهی کشیدم و ساندویچ را از دستش گرفتم.
در دلم خودم را لعنت کردم. اگر صبر کرده بودم ریحانه بیاید، مجبور نمیشدم با پولِ پرهام، که خوب میدانستم از چه راهی به دست آورده خودم را سیر کنم.
نگاهی به ساندویچ خودم انداختم. دلم میخواست در سطل زباله بیندازمش ولی جلوی ریحانه نمیشد.
از خودم بدم آمد. چهقدر پست شده بودم که این پول را قبول کردم. اصلا در قبالش از من چه میخواهد؟
بغض راه گلویم را بست و اشک پشت پلکم نشست.
ریحانه با اشتها به ساندویچش گاز زد.
- چیه؟ چرا نمیخوری؟ بخور ببین ریحانه بانو چه کرده!
سرم را به زیر انداختم و آرام مشغول خوردن شدم.
"واقعا سیر شدنِ شکم، به چه قیمتی؟"
آب سرد را باز کردم و به صورتم زدم. چشمهایم به زور باز میماند. دستم را روی پیشانیام گذاشتم و به سمت کلاس راه افتادم.
راهرو خلوت بود و از کلاسها صدای دبیرها میآمد. نزدیک در کلاس که شدم، خانم محمدی با لبخند دستش را روی شانهام گذاشت.
- من زنگ تفریح، توی اتاقم هستم. خوشحال میشم بیای پیشم.
به چشمهایش نگاه کردم که آرام باز و بستهشان کرد.
چیزی نگفتم و وارد کلاس شدم.
دلم محبتهای مادرانهاش را میخواست ولی من لایقش نبودم. باید سرِ قول و قرارم با پرهام میماندم. صدایش در سرم پیچید:
"تینا، مثلِ دفعه قبل نشه ها! این بار باید حواست رو جمع کنی. وگرنه خودت میدونی."
سرم را روی میز گذاشتم و به حال خودم افسوس خوردم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490