💞توی بحث همسرداری هم همینه
خانم گلم
شما حتی اگر از همسرت دلت شکسته
اما به خاطر رضای خدا
وظیفه ات را درست انجام بده👏
با خدا معامله کن👇
❤️بگو ای خدای مهربان
این بنده ات (همسرتان) را به دست من سپردی
پس به من کمک کن تا بتوانم
به خوبی وظیفه ام را در قبالش انجام دهم
و به او هم کمک کنم تا به تو برسد✅
💞به همسرتان به دیده یک امانت الهی بنگرید
و
سعی کنید
دوستش داشته باشید
و
در امانتداری بکوشید👌
موفق باشید🌺
#دلبرانه❤️😍
✧توزیباترین خاطره تڪرار نشدنے منے،
توواقعے ترین رویاے
هر شب منے، پس بمان!
وهمیشگے قلبـ♡ــمـ باش«دلبرمـ»♥️😘
❥http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۵۹)
#تینا
#قسمت_۵۹
دستش را جلوی صورتم تکان داد و گفت:
- کجایی خانم خانما؟
به خودم آمدم.
- همین جام! ولی من شاید نتونم اینها رو درست تایپ کنم. آخه... .
نگذاشت حرفم تمام شود.
- کاری نداره. خودم یادت میدم. به شرطی که هر وقت کمک نیاز داشتم، به دادم برسی.
لبخندی که چهرهاش را زیباتر کرده بود، باعث شد منم لبخند بزنم و به او اعتماد کنم.
مشغول تایپِ برگهها شدم.
خیلی عجیب بود. تمامِ برگهها دستنوشتههای بچهها بود درباره
"آرامش"
ولی هیچکدام نام نداشت.
فایلی درست کردم و هر کدام را که آماده میشد. داخلش ذخیره میکردم.
نوشتهها برایم جالب بود. هر کدام آرامش را در چیزی میدانستند. مثلِ خانواده خوب، ازدواج، دوست خوب، ثروت، خواب، خوردن خوراکیهای خوشمزه، داشتن لباس شیک، اتومبیل و حتی زیورآلات.
با تعجب میخواندم و به فکر فرو میرفتم.
"یعنی آرامش واقعی در کدامیک از اینها میتواند باشد؟"
صدای زنگ که بلند شد، خانم محمدی با لبخند گفت:
- خب خسته نباشی گلم. برای امروز کافیه. ممنونم که کمکم کردی.
دلم میخواست کنارش بمانم و جواب سوالم را بیابم ولی نتوانستم چیزی بگویم. هیچوقت نمیتوانستم حرف دلم را راحت بیان کنم. به ناچار بلند شدم و بیرون رفتم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۶۰)
#تینا
#قسمت_۶۰
بچهها در حیاط مدرسه بودند. به طرف کلاس رفتم.
هنوز ذهنم درگیرِ نوشتههایی بود که تایپ کردم. سرم را روی میز گذاشتم. چشمم به کیفم افتاد. یادِ بستهای که پرهام داد، افتادم. سریع زیپ کیفم را باز کردم و آن را بیرون آوردم.
تا بازش کردم، یک برگه تاخورده و چسب زده شده، از میانش زمین افتاد. برداشتم و نگاهش کردم. فقط یک جمله نوشته شده بود،
"اینو بده به مهتاب."
از تعجب چشمهایم گرد شد و از خشم دندانهایم را به هم فشردم.
"چرا مهتاب؟ او از کجا مهتاب را میشناخت؟ چه رابطهای با هم داشتند؟ چرا خودش این کار را نکرده؟ چه داشت به سرم می آمد؟"
احساس کردم چشمهایم سیاهی میرود. بغض به گلویم چنگ انداخت. کاغذ را در دستم فشردم.
"چرا هیچکس به فکر من نیست؟ چرا تنها امیدم مرا ناامید میکند؟"
دلم میخواست فریاد بزنم و هر چه دلم میخواهد بگویم؛ ولی نمیشد. قلبم در سینه فشرده و نفسم تنگ شد. لشکری از افکار منفی به مغزم حمله کرد که توان مقابله را نداشتم. کاش میمردم و اینگونه عزای عشقم را نمیگرفتم. نابود شدم. نابودِ نابود.
به کولهام چنگ زدم و با سرعت از در بیرون رفتم. هوای کلاس و مدرسه برایم تنگ بود. نفس کم آوردم. جلوی چشمهای متعجب همه و بدون توجه به اخطارهای ناظم، از در بیرون زدم.
حتی صدای ملتمسانه ریحانه هم نتوانست مانعم شود. باید میرفتم اما کجا؟
ناکجا آباد!
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام علیکم
خانم فرجام پور چندین سال هست که پا به پای من در زندگی همراه من بودن ومن از مشاوره های ایشون زندگیم رو جلو بردم
واین مشاوره در مورد مزاج اعضای خانواده بود که دلسوزانه مشاوره دادند
خدا خیرشون بده😍
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#تمدید شد😍👏 خب تایم #تخفیف_ویژه تمام شد😊 چه کنیم؟ هنوز خیلی از خانم هایی که پیام دادند، ثبت نام
#تخفیف_ویژه ساعات آخر
عزیزان لطفا زودتر ثبت نام تون را قطعی کنید👏
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
❣پروردگارا
🔶بااولین قدمهایم برجاده های صبح
🔸 نامت راعاشقانه زمزمه میکنم
🔸کوله بارتمنایم خالی وموج
🔶سخاوت توجاری
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:💚
وعده هم نوعی دِین است، وای بر کسی که وعده دهد و خٌلف وعده کند، وای بر کسی که وعده دهد و خٌلف وعده کند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
آدم ها همیشه ...
نیاز به "نصیحت" ندارن ...
گاهی تنها چیزی که به آن محتاج اند؛
دستی است که بگیرد،
گوشی است که بشنود،
و قلبی است که آن ها را درک کند ...❤️
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 #سیاستهای_زنانه_۴۴ رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روشهای جلب محبت همسر🤗
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه_۴۵
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌
روشهای جلب محبت همسر🤗👇
یک نیاز مهم مردان👇
👈 #محترمانه و #قدرشناسانه برخورد کنید"
مردان دوست دارند که همسرشان به آنها احترام بگذارد و از آنها تمجید کند.
در عین حال آنها به خاطر برخی از ویژگیهایشان دوست دارند تا قدردانی خود از همسرشان را به صورت غیرمستقیم ابراز کنند.👌
⭕️جریحه دار کردن غرور یک مرد برای او خیلی گران تمام میشود و امکان دارد در زندگی زناشویی تأثیر نامطلوب دائمی بگذارد. یک مرد به سختی میتواند خفیف شدن از جانب زنش را به فراموشی بسپارد...!❌
مواظب غرور مردت باش👌
🔵وقتی مرد احساس کرد که زن او را لایق و با جرأت میداند به خود میبالد و این شهامت را به دست میآورد که برای مقابله با هر مشکلی سینه سپر کند.💪
او از لیاقت خود اطمینان مییابد و همین امر اعتماد به نفس لازم را در او به وجود میآورد.👌
همیشه مشوق مردت باش👏
💥زن میتواند با جملات تمجید آور که در نهایت لطف و محبت تنظیم شده باشد، شخصیت و احساس شوهرش را کاملاً عوض کند و از او مردی با لیاقت و با کفایت بسازد.
این زن است که مردش را می سازد💪
❤️سعی کنید از همسرتان مردی بسازید
که
قوی و حمایتگر باشد💪
برای رسیدن به این هدف کلی ایده ناب
در دوره #سیاستهای_زنانه
براتون داریم
که می تونید با استفاده از مطالب دوره
و البته پشتیبانی نود روزه ام
از همسرتان مردی بسازید که همیشه آرزوی داشتنش را داشتید
ما می توانیم😊💪
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
❤️سعی کنید از همسرتان مردی بسازید که قوی و حمایتگر باشد💪 برای رسیدن به این هدف کلی ایده ناب در د
برای شرکت در دوره
و دریافت شرایط #اقساطی
همین الان به ادمین پیام بدید👇
@asheqemola
#تکلیف👇
وقتی شوهرتان به خانه می آید
با خودتان قرار بگذارید که
👈❌هیچ مسئله ی ناخوشایندی را در 90 دقیقه ی اولِ ورود همسرتان به خانه،به او نگویید.
آسمان که به زمین نمی آید!😊👌
امتحان کنید و نتیجه اش را برامون بفرستید👇
@asheqemola
|💚꧂☆
#دلبرانه😍💞
و من تورا
به نهایت ممکن دوست داشتن،
به بی نهایتی عشق
دوست دارم!♡...:))❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
|💚꧂☆ #دلبرانه😍💞 و من تورا به نهایت ممکن دوست داشتن، به بی نهایتی عشق دوست دارم!♡...:))❤️😘
دلبرانه هامون را برای همسرانتان بفرستید و نتیجه اش را بفرستید👇
@asheqemola
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام روزتون بخیر
من مشکلم این بود که اتفاقات بدگذشته هنوز آزارم میداد وخستگی روحی شدیدی داشتم که خانم دکتر با راهکارهای معنوی وتغذیه درست منو راهنمایی کردن ایشون شنونده ی خوبی هستن.
ممنونم
🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۶۱)
#تینا
#قسمت_۶۱
بیهدف در خیابان دویدم. صدای اتومبیلها و بوقهای کلافهکنندهشان، حالم را بدتر کرد. دلم میخواست جایی بروم که با صدای بلند فریاد بزنم.
بیاختیار اشکم میرفت و ناله میکردم. سر چهارراه صدای ترمز اتومبیلی و صدای فریاد رانندهاش باعث شد یک لحظه بایستم و به چرخ ماشینی که درست جلوی پایم ترمز کرده بود، نگاه کنم.
"کاش ترمز نمیکرد و مرا برای همیشه راحت میکرد."
گیج و منگ، خیرهاش بودم و صدای راننده که سرش را بیرون آورده بود و بد و بیراه میگفت؛ را نمیشنیدم. فقط اشک میریختم و نگاه میکردم که دستی بازویم را محکم گرفت و کنار کشید.
مرا همراه خود به پیادهرو برد و محکم به دیوار چسباند. چشمهایم را باز و بسته کردم و با صدای بلند زیر گریه زدم.
خانم جوان و محجبهای بود. محکم تکانم داد.
- چی شده؟ چته دختر؟ داشتی میرفتی زیر ماشین؟ حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده؟
فقط اشک ریختم. دستخط پرهام جلوی چشمم بود که گویی حکم مرگم را صادر کرده بود.
دستم را گرفت و با خود به مغازه آبمیوهفروشی برد. روی صندلی نشاند و سفارش آبمیوه داد. خودش روبرویم نشست و دستان سردم را در دستانش گرفت. دستی به گونهام کشید و دستمالی دستم داد.
به چهرهام نگاهی کرد.
- آروم باش. اینجا کسی اذیتت نمیکنه.
لیوان آبمیوه را دستم داد و اشاره کرد که بخورم.
بغضم را فرو بردم و اشکهایم را پاک کردم.
جرعهای نوشیدم. خنکایش به جانم نشست و کمی آرام شدم.
او هم آرام آبمیوهاش را در سکوت نوشید.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۶۲)
#تینا
#قسمت_۶۲
نفس عمیقی کشیدم و لیوان را روی میز گذاشتم.
کمی نگاهم کرد و گفت:
- بهتری؟ بریم؟
سرم را تکان دادم.
- بله ممنونم. بریم.
از جا بلند شدیم و بعد از پرداخت صورتحساب، بیرون رفتیم.
با لبخند گفت:
- خب، حالا کجا بریم؟
با چشمان نیمهباز نگاهش کردم. متوجه تعجبم شد. خندید.
- منم بیکارم، اومدم بیرون یه دوری بزنم. خدا تو رو رسوند. بریم با هم یه دوری بزنیم؟
نمیدانستم چه جوابی بدهم.
گفت:
- پارک خوبه؟
کولهام را جابهجا کردم.
- خوبه.
بین راه دستم را گرفت و برایم صحبت کرد؛ ولی چیزی نمیشنیدم. صورتم گُر گرفته بود و بغض داشتم. نمیتوانستم فراموش کنم، چه دیدم. هنوز کاغذ مچاله شده در جیبم بود.
به پارک که رسیدیم، حالم بدتر شد. باز یاد پرهام و قرارش در همین پارک افتادم. روی نیمکتی نشستیم. همه جا را با دقت نگاه کردم. به امید اینکه شاید او را ببینم. اما نبود.
متوجه نگاهم شد.
- منتظر کسی هستی؟
سرم را به زیر انداختم.
- نه!
آهی کشیدم و شروع کردم به کندن ناخنهایم.
خندید.
- راستی یادم رفت اسمت رو بپرسم. اسم من مریمِ. تو اسمت چیه؟
با صدای آهسته گفتم:
- تینا.
- وای چه اسم قشنگی داری، مثل خودت. میدونستی خیلی خوشگلی!؟
با لبخند نگاهم کرد. لبخندی زدم و تشکر کردم.
به شاخههای بالا سرمان نگاه کرد.
- پاییز رو دوست دارم. خیلی رنگ رنگه.
نگاهی به اطراف کردم و یک دفعه فکری به سرم زد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💥مژده به خانم های عزیز😍👇
#تخفیف_ویژه
فقط تا پایان جمعه شب👏👏
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
و دوره #جدید و بی نظیر #سیاستهای_زنانه😉💞
سرفصل های دوره👇😍
💞خودشناسی و خودباوری
💞شخصیت شناسی
💞تفاوتهای زن و مرد
💞نیازهای زن و مرد
💞عوامل مهم خیانت و راهکارهای درمانی
💞اتاق خواب ایده آل
💞رابطه صحیح و اصولی
💞ایده های ناب دلبری کردن
💞راهکارهای درمان تنوع طلبی
💞سیاستهای کلامی
💞زبان عشق
و هزاران نکته ناگفته که لازمه هر خانم با #سیاستی بلد باشه تا زندگیش عسل بشه.😉👏👏
همراه نود روز پشتیبانی ۲۴ ساعته
وتمرین ها و تکالیف بسیار کاربردی😍👏👏
ادمین ثبت نام👇
@asheqemola
💫همین الان عضو بشین زندگی کوتاه است آنرا شیرین کن👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490