#انگیزشی💪
انسان بی شباهت به آب نیست،
اگر بخواهد
زنـده باشـد و زندگی ببخشد،
باید جـریان داشته باشد
باید باران شود و بر جهان ببـارد،
و گرنه مرداب میشود و میگندد…
الهی به امید خودت❤️
خدایا شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام،، سلام،،هزاران سلام
بر شما خوبان🌺🌺
الهی که تقدیر الهی با خواسته دلتون یکی باشه
و همیشه تندرست و شاد باشید💐💐
امروز هم در خدمت اموزگاران عزیز بودیم
در طرح اتقان اداره اموزش و پروش.
جهت تدریس قرآن
البته
در فرصت کمی که با این عزیزان داریم
سعی می کنم هر آنچه که مفید است برای زندگی خودشون و نحوه رفتارشون با بچه ها را بهشون اموزش بدم.
الحمدلله همه دغدغه مند و عالی هستند،
اما
باید بپذیریم که مهارتهای زندگی را باید آموخت
و ما وظیفه داریم
علم و تجربه مون را در اختیار دیگر بنده های خدا بگذاریم
به امید قبولی حضرت حق
و به امید عاقبت بخیری همه💐
سلام عزیز دلم❤️
ممنونم از لطف و محبت شما که
همراه ما هستید
خدا را شکر که براتون مفید بوده
لطفا لینک کانال مون در روبیکا را بدید خدمتشون
الحمدلله به لطف خدا و یاری ادمین های عزیز و زحمت کشمون
کانال های
روبیکا
سروش
تلگرام فعال شده
همگی با این ای دی👇
@asraredarun
لطفا در پیامرسانهای دیگه نشر بدید
اجر همگی با خدای مهربان🌺
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#ظرفیت_اقساط خانم های عزیز لطفا زودتر ثبت نام تون را قطعی کنید👏 جا نمونید👏 حتما دوستان تون را هم
چون تقاضای ثبت نام #اقساط زیاد شده
می تونید به ادمین پیام بدید
و شرایط را بپرسید
در خدمتتون هستیم
امشب دیگه فرصت نشد مطلب براتون اماده کنم
مهمان داشتم
ببخشید
ان شاءالله فردا ادامه مبحث #سیاستهای_زنانه را داریم
باور کنید این همه مطلب که توی کانال داریم
چندین و چند برابرش را توی دوره داریم
کلا
دوره #سیاستهای_زنانه که براتون اماده کردم
کاملا متفاوته با هر چه که تا حالا آموختید👌
توی دوره
صفر تا صد
.هر آنچه که لازم هست یک خانم متاهل بداند
را اموزش می دم
تا دیگه به هیچ دورهای درباره همسرداری و مطالب در این زمینه نیاز نداشته باشید
توی این زمینه بیمه تون میکنم😊👏
بیمه عمر👌
فقط کافیه
همین الان به ادمین مون پیام بدید👇
@asheqemola
و
با شرکت در دوره
ما بقی عمرتون را با عشق و لذت و آرامش بگذرانید👏👏
۶۵)
#تینا
#قسمت_۶۵
چند بوق که خورد، جواب داد.
"مثل اینکه شمارههای ناشناس رو بهتر جواب میداد. اگر با خط خودم تماس گرفته بودم، عمرا به این راحتیها جواب میداد."
از خشم دندانهایم را به هم فشردم.
- الو... الو...
- منم تینا.
- خب!؟..
- نمیتونم حرف بزنم. توی پارک منتظرتم. میشه زود بیای؟
- چرا، اون وقت... ؟
- تو رو خدا. باید ببینمت. دارم دیوونه میشم.
- حالا ببینم... .
تماس را قطع کرد. دوباره و دوباره گرفتم ولی دیگر جواب نداد. اگر گوشی خودم دستم بود، حتما به طرفی پرتابش میکردم. بغض و خشم و تنفر، همه و همه دست به دست هم داده بودند تا جلوی نفس کشیدنم را بگیرند. چشمهایم را روی هم فشردم و آب دهانم را قورت دادم تا بتوانم از آن خانم تشکر کنم. به سمتش برگشتم که متعجب نگاهم میکرد. گوشی را دستش دادم و تشکر کردم. سریع رو برگرداندم و از او دور شدم.
ظهر بود؛ ولی هوای خنک پاییزی داشت آزاردهنده میشد. مجبور شدم راه بروم تا از سوز سرما در امان بمانم. بیهدف دور تا دور پارک قدم میزدم.
ساعتی گذشت که صدای موتور سیکلتش را شنیدم. با سرعت به سمتش رفتم. در حال پارک کردن موتورش بود.
بیاختیار کاغذ مچاله شده را به سمتش انداختم که از کنار صورتش گذشت.
لحظهای مکث کرد و دستی به صورتش کشید. اول نگاهی به کاغذ و بعد به چهره خشمگین من انداخت. بغض و خشمم را نمیتوانستم پنهان کنم، طوری که صدای نفس کشیدنم را میشنیدم.
به قدری عصبانی بودم که آماده حمله کردن به او شدم. نگاه خونسرد و آرامش حالم را بدتر کرد.
پوزخندی زد.
- دوباره چت شده؟ هر دفعه یک بازی درمیاری. اینجا چه غلطی میکنی؟
دندانهایم را روی هم فشردم.
- یعنی تو نمیدونی من چم شده؟ یا داری مسخرهام میکنی. جریان مهتاب چیه؟
به کاغد مچاله شده اشاره کردم.
با صدای بلند خندید.
با این رفتارش عصبانیتر شدم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490