eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
یادتون باشد که عصبانیت، یک لحظه است👌 اگر بتوانید شرایط را برای یک لحظه مدیریت کنید همه چیز به خیر و خوشی می‌گذرد✅
⛔️اما اگر سعی کنید در لحظه عصبانیت همسرتان، شما هم از حق خود دفاع کنید و مقابله به مثل کنید، مطمین باشید از یک ناراحتی ساده یک فاجعه بزرگ خواهید ساخت❌ حواستان را جمع کنید رفتار همسر شما بستگی به رفتار شما دارد.
همانگونه که در دوره خدمتتون توضیح دادم رفتار، رفتار می آفریند👌 موفق باشید🌺
😍💞 همسرم، تو را طوری دوست دارم❤️ که هرگز نمی‌توانم کسی را اینگونه دوست داشته باشم تو به زندگی من ارزش زیستن می‌دهی تو روز مرا مثل خورشید روشن می‌کنی دوستت دارم💖😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۷) دیگر متوجه رفتارهایم نبودم. رسما دیوانه شدم. صدایش مرتب در سرم می‌پیچید: "چی خیال کردی؟ فکر کردی بهت خندیدم، خبریه؟ قبلا بهت گفته بودم، ما قراره فقط با هم کار کنیم. تو برای من با بقیه دخترا فرق نداری. تو هم مثل مهتاب. تازه مهتاب از تو بهتر کار می‌کنه. هر بار کاری رو بهش سپردم درست و حسابی انجام داده؛ ولی تو بی‌عرضه فقط یک بار بهت جنس دادم، نتونستی به مقصد برسونی. حالا هم اون کاغذ لعنتی رو ندادی به مهتاب که چی؟ چی خیال کردی؟ فکر کردی نامه فدایت شَومه. نه عزیزم، لای اون کاغذ، چیزی بود که مهتاب باید می‌رسوند دست یکی از دخترا. تازه سودش هم مال خودش بود. حالا فهمیدی چقدر کودنی. کلی ضرر به من و مهتاب زدی. تقصیر خودم بود که دلم برات سوخت. گفتم این وسط یه چیزی گیرت بیاد ولی دیگه اشتباه نمی‌کنم. دیگه سراغ من نیا. تو به هیچ دردی نمی‌خوری. بفهم دختر، تو به هیچ دردی نمی‌خوری. حالا هم هر غلطی دلت می‌خواد بکن. " بارها و بارها، این جمله‌ها را بالا و پایین کردم. "تو به هیچ دردی نمی‌خوری." راست می‌گفت. من به هیچ دردی نمی‌خورم. هرچه التماس کردم، بی‌توجه و بی‌جواب گذاشت و رفت. من ماندم و درد و غم تنهایی. من ماندم و دنیا دنیا بی‌کسی. من ماندم و آوارگی و بدبختی. نمی‌دانم چقدر زمان گذشت که من نقش زمین بودم و برای خودم عزاداری می‌کردم که دستی برشانه‌ام نشست. هراسان از جا پریدم. - تینا، خوبی؟ با دیدنش دوباره بغضم شکست و گریه سر دادم. نشست و بغلم کرد. با من اشک ریخت و نوازشم کرد تا کمی آرام شدم. دستم را گرفت و از زمین بلندم کرد. مانند مادری مهربان لباسم را از خاک و خاشاک تکاند و به طرف نیمکت برد. مرا کنار خود نشاند، بدون دعوا و سرزنش، بدون نهیب و فریاد، مهربان و مادرانه، آبمیوه‌ای را از کیفش بیرون آورد و اصرار کرد بنوشم. آهی کشیدم و با چشم‌های اشکبار، جرعه‌جرعه نوشیدم و او آرام و صبور، فقط کنارم بود و نوازشم کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۶۸) حالم کمی بهتر شد و آرام شدم ولی داغی که بر جگرم بود، می‌سوزاند و تمامی نداشت. به روبرو خیره شدم و او دست روی شانه‌ام گذاشت و با سکوتم همراهی کرد. از این همه محبتش شرمنده شدم و لب باز کردم: - ممنونم. لبخندی زد و گونه‌ام را بوسید. - نه دیگه این‌طوری قبول نیست. باید جور دیگه جبران کنی. چشم‌هایم گرد شد و به طرفش برگشتم. - یعنی چی، ریحانه؟ با صدای آهسته خندید. - یعنی به تلافیش باید بیای خونه‌مون. سرم را به زیر انداختم. - نمی‌تونم. حالم خوب نیست. - دقیقا به خاطر همین باید بیای. نگران مامانت هم نباش. بهش زنگ زدم و گفتم پیش منی. البته قبلش مدرسه بهش زنگ زد که خدا رو شکر خواب بود و جواب نداد. منم از همون دفتر مدرسه قبل از بیرون اومدنم به مامانت و هم به مامانم زنگ زدم. هماهنگه هماهنگم. دوباره خندید و از جا بلند شد. - یالا زود باش. الان از سرما می‌میریم. به ناچار همراهش رفتم. آشوبی در دلم بود، از اینکه کودن بودم. پرهام راست می‌گفت. او هیچ‌ وقت ابراز علاقه نکرد. هیچ‌ وقت وعده‌ای نداد. این من بودم که برای خودم با او دنیایی ساخته بودم. دنیایی پر از عشق و زندگی. دفعه قبل که نتوانستم کارم را درست انجام بدهم، عصبانی شد و رهایم کرد. قصد خودکشی کردم که نشد. نگاهی به مچ دستم انداختم. فکر خوبی بود. امشب باید کار را تمام کنم. هنوز بسته تیغ در کیفم بود. از این فکر شوقی به چشم‌هایم نشست. در دلم احساس خنکی کردم. حتما رها می‌شدم از دنیایی که برایم جز بدبختی ارمغانی نداشت. ‌ حرف‌های ریحانه را نمی‌شنیدم ولی همین که سوال نکرد، "چه شده و چه به روزت آمده؟" برایم کلی ارزش داشت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام عزیزم، واقعیتش ما هنوز اجرا نکردیم راه حل هایی که دادن. برا همین نمی‌تونم فعلا نظر بدم. ولی در کل از مشاوره شون راضی بودم، مشخصه که ایشون به مباحث مشاوره اسلامی وارد هستن و دلسوزانه مشاوره میدن. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 آی دی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💥مژده به خانم های عزیز😍👇 فقط تا پایان جمعه شب👏👏 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 و دوره و بی نظیر 😉💞 سرفصل های دوره👇😍 💞خودشناسی و خودباوری 💞شخصیت شناسی 💞تفاوتهای زن و مرد 💞نیازهای زن و مرد 💞عوامل مهم خیانت و راهکارهای درمانی 💞اتاق خواب ایده آل 💞رابطه صحیح و اصولی 💞ایده های ناب دلبری کردن 💞راهکارهای درمان تنوع طلبی 💞سیاستهای کلامی 💞زبان عشق و هزاران نکته‌‌ ناگفته که لازمه هر خانم با بلد باشه تا زندگیش عسل بشه.😉👏👏 همراه نود روز پشتیبانی ۲۴ ساعته وتمرین ها و تکالیف بسیار کاربردی😍👏👏 ادمین ثبت نام👇 @asheqemola 💫همین الان عضو بشین زندگی کوتاه است آنرا شیرین کن👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
عزیزان لطفا یک زحمتی بکشید امشب بنر ما را در گروه ها و کانال هاتون بگذارید و برای دوستان تون بفرستید ان شاءالله به این عمل شما بتونیم زندگی خیلی ها را از فروپاشی نجات بدیم👏👏👏 اجر همگی با خدای مهربان🌺
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌺 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام حسن عسکری علیه‌السلام فرمودند: دو خصلت و حالتی که والاتر از آن دو چیز نمی باشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💔✵─┅┄
آقای سامـرا چقـدر ناتـوان شدی خیلی‌شبیه مادر‌خود قدکمان‌شدی عمری اسیرطعنه و زخم‌زبان شدی تبعیـدی مجـاور یک پادگان شدی 🏴 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 این جلسه مون 👇 یک خانم با باید همیشه توی زندگی تنوع ایجاد کنه حتی تنوع در نوع محبت کردن🤗
بیایید یادتون بدم😉👇 همیشه محبتهای ابتکاری به همسر، روح تازه‌ای به زندگی می‌دمد و باعث لذت و آرامش جدیدی می‌شود.😍 چه کار کنیم⁉️👇 🔸 گاه درب ماشین یا خانه را با زبان محبت برای همسرتان باز کنید. 🔸 کفش‌هایش را برایش جفت کنید.
🔸گاه موقع تنهایی به احترامش جلوی پایش بلند شوید. 🔸سر سفره صبر کنید و بگویید بدون تو غذا از گلویم پایین نمی‌رود. 🔸برخی مواقع لقمه در دهان همسرتان بگذارید و بگویید این لقمه‌ی محبّت است. 💞
🔸ناخنهای او را بگیرید. 🔸دستهایش و بدنش را ماساژ دهید و بگویید چون خسته شدی بگذار خستگی را از تنت بیرون کنم👌 🔸 و دهها ابتکار دیگری که تا به حال انجام نداده‌ و یا کمتر برای او انجام داده‌اید. از تاثیرات فراوان محبتهای ابتکاری غافل نشوید.👌
😍یک ترفند عالی دیگه که حتما انجام بدید و نتیجه اش را برامون بفرستید😍👇
‍😍شوهرتان را تکراری صدا نزنید 💫حتما شنیده اید که مردها تنوع را دوست دارند. خب چرا شما این کار را برایشان انجام ندهید؟ ❤️اورا با لقب های جدید و قشنگ صدا بزنید. شاید برای بار اول و دوم تعجب کند اما بعد برایش دلنشین خواهد شد.👇
❤️عزیزم، عشقم، نفسم، مهربونم، تکیه گاهم، آرامشم و ... ✍خلاق باشید و خجالت نکشید. یاد بگیریم را به زبان بیاوریم😍 ...😊👌
یک دیگه😍👇 👈❤️ از امروز سعی کنید شوهرتان را به چشم دیگری نگاه کنید و درصدد یافتن تازه برآیید. 👈برای پیدا کردن ویژگی‌های مثبت او می‌توانید به روزهای اول ازدواج‌تان برگردید. 👈چه چیزهایی او را در نظر شما، منحصر به فرد می‌کرد؟ روی خوبیهاش زوم کنید و تعریف و تحسین داشته باشید👏👏 حتما نتیجه عالی اش را توی زندگی تون خواهید دید👏 موفق باشید🌺
😍💞 دوستت دارم، همان‌طور که شبنم گل را و پرنده‌ها آفتاب و مادران فرزندانشان را… چنان که اگر تو را از من بگیرند قلبم تا همیشه ویرانه‌ای خالی خواهد ماند. کنارم باش تا ابد😘❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۹) از خیابان‌ها و کوچه‌ها، یکی یکی گذشتیم و ریحانه با انرژی از برنامه‌های آینده‌اش می‌گفت و من در عالمی دیگر، سِیر می‌کردم و صدای پرهام که دیگر برایم تنفرآمیزترین صدا‌ها بود، در سرم می‌پیچید. مرتب از اول تا آخر حرف‌هایش در مغزم مثل پتک، کوبیده می‌شد و بر خشم و عصبانیتم می‌افزود. احساس گُر‌گرفتگی داشتم. سرم به شدت درد می‌کرد و حالم هر لحظه بدتر می‌شد. فقط یک گوشه دنج و امن می‌خواستم تا در تنهایی خودم تا ابد بخوابم. بخوابم و دیگر بیدار نشوم. ریحانه دست بر بازویم گذاشت و تکانم داد. - کجایی دختر؟ رسیدیم. و به در خانه اشاره کرد. همراهش وارد شدم و با تعارفش به اتاق رفتم. کوله‌ام را زمین گذاشتم و لبه تختش نشستم. فوری لباسش را عوض کرد و بیرون رفت. با لیوانی دمنوش برگشت و کنارم نشست. - خب، خوش اومدی خانم. اگه گفتی اتاقم چه تغییری کرده؟ نگاهی به اطرافم کردم؛ ولی گویی چشم‌هایم چیزی نمی‌دید. در دلم پوزخند زدم به دلِ خوشی که داشت. من از درد و رنج و غصه رو به موت بودم و او... . وقتی سکوتم را دید خندید. - خب ولش کن، خودم می‌گم ولی قبلش باید بریم ناهار بخوریم. مامان غذای خوشمزه‌ای آماده کرده. دستم را گرفت و با هم به آشپزخانه رفتیم. همیشه حضور در خانه‌شان برایم آرامش‌بخش بود، حتی آن روز که حالم به شدت بد بود. او با خوشحالی غذا را آماده می‌کرد و از حضورم در کنارش ابراز شادی می‌کرد و من بی‌تفاوت سرم را روی میز گذاشتم. به طرفم برگشت. - تینا، خوبی؟ - نه! راستش سرم درد می‌کنه. می‌شه یه مسکن بهم بدی؟ - مسکن چیه خواهر؟! الان برات یه دمنوش درست می‌کنم که حسابی حالت رو جا بیاره. مثلا مامانم خانم دکتره‌ها. البته دکترِ دکتر که نه، ولی برای من دکتره. اصلا ما توی خونه‌مون اجازه نداریم اسم دارو و مسکن و این چیزا رو بیاریم. خودت که می‌دونی. خندید و به سمت اجاق گاز رفت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۷۰) لیوانِ دمنوش را روی میز گذاشت. - بخور. مطمئن باش حالت رو جا میاره. ناهار امروزمون هم یک سوپِ خوشمزه است. می‌دونی که دستپخت مامانم حرف نداره. خیلی دوستش دارم. صبح زود، قبل از رفتنِ سر کار پا می‌شه و ناهار رو آماده می‌کنه. البته حالا که دردونه‌اش نیست ولی بازم به خاطر من، این همه زحمت می‌کشه. هر چی می‌گم مامان من بزرگ شدم میام خودم یه چیزی درست می‌کنم. قبول نمی‌کنه. می‌گه شام با تو. ظرف سوپ را روی میز گذاشت. خندید. - وای چقدر حرف زدم. از بس از بودنت ذوق زده شدم. من فقط با لبخندی مصلحتی، همراهی‌اش کردم. با اصرارش، دمنوش را جرعه‌جرعه نوشیدم و بعد بشقابی پر از سوپ گرم، جلوی رویم گذاشت. تازه یادم افتاد که امروز اصلا چیزی نخوردم؛ ولی نمی‌دانم چرا اصلا اشتها نداشتم. باز هم ریحانه اصرار کرد و تهدید که اگر نخورم، خودش غذا را درون حلقم می‌ریزد. از صحبت‌ها و رفتار با مزه‌اش خنده‌ام‌ گرفت. تا خنده‌ام را دید، پر انرژی‌تر ادامه داد. از خاطرات بامزه‌اش با دختر خاله‌اش و برادرش که فعلا سرباز بود، می‌گفت و می‌خندید ولی این خنده‌ها برای من مرهم درد نبود. دردم دیگر دوا نداشت. زخم خنجری که پرهام به قلبِ ویرانم زد، با هیچ مرهمی درمان‌پذیر نبود. تا عصر کنارش ماندم و باز باید به خانه می‌رفتم. خانه‌ای که انگار برای من، پایان خط بود. باید تصمیم نهایی را می‌گرفتم. با اوضاع پیش آمده دیگر نمی‌توانستم مدرسه بروم. از پرهام هم که ناامید شدم. خانه هم که دیگر بماند!.. باید بروم و از این زندگی خودم را نجات بدهم. امشب، شب پرواز من است و فردا دیگر دختری به نام تینا در دنیا نخواهد بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام ووقت بخیر باتشکرفراوان ازاستادفرجام پور من قبلانمیتونستم بانامزدم صحبت کنم ووسواس فکری داشتم برای هرحرفی که میخواستم بزنم کلی فکرمیکردم وآخرش یااون حرفونمیزدم یابالحن اشتباه میگفتمش خلاصه کلی درعذاب بودم ونامزدمم ازم انتظارداشت صحبت کنم ومن چون نمیتونستم خیلی ناراحت بودم کارم شده بودگریه ولی بعدکه ازاستادفرجام پورمشاوره گرفتم وایشون چندتاراهکاربهم دادن ومن روزبه روزبهترشدم والان خداروشکردیگه مشکلی ندارم.خیلی ازاستادممنونم که مشکلموحل کردانشاءلله عاقبت بخیربشیدنگاه امام زمان بدرقه راهتون باشه خداخیرتون بده. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 آی دی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490