eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
👈راز دار بودنه👌 همیشه و در همه حال راز دار باشید و اصلا و به هیچ عنوان راز همسرتون را به هیچ کس نگید❌ حتی نزدیکترین فرد، مثل پدر و مادر❌
باشید 👈 درباره اسرار طرف مقابل، عیب پوش و رازدار باشید. 👌 عیوب او را برای هیچ کس بیان نکنید❌ قرآن می فرماید: ✨«هن لباس لکم» یعنی👇 زن ها باید پوشش مناسب برای عیوب مردان‌ باشند.✨
آنقدر باید در پوشش عیوب دقیق و حساس باشید که حتی اگر کسی قسم خورد که همسر شما فلان عیب را دارد، شما هم قسم بخورید که خیر، از این عیب دور است و اینطور نیست.👌
💞هدف ازدواج رسیدن به آرامش است. آیا در کنار کسی که رازدار نیست می توان ارامش داشت⁉️
امروز با خانمی صحبت می کردم که می گفت، نمی تونم زبانم را نگه دارم. عزیزان ما باید در هر لحظه از زندگی مون مبارزه با هوای نفس داشته باشیم و به هدف خلقت که خودشناسی و خودسازی است، توجه کنیم✅ وگرنه خسران دیده در دنیا و اخرت خواهیم بود
زبان زبان زبان حیوان درنده ای است که اگر رهایش کنی، ابتدا خودت را می درد✅ حواسمان باشد که چه می گوییم و چه می کنیم👌
💞😍 دِلبَـرکَم...♡ کَم‌نه‌زیآدمیخواهَمت آنقدَرکه‌درتَمام‌خاطرِه‌هایَم تُــ......ــوباشی قدم‌بزنی،بِدوی،بخَندی،بخوآنی بِمانی وبِدآنی‌که‌مَن‌چقدرعاشِق‌این فِعل‌ماندنَم..:')!❤️😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸۹) صدای در بلند شد و خانم محمدی و چند تا از همکلاسی‌ها وارد شدند. خوب می‌شد نگرانی را در چهره خانم‌ محمدی دید. حالم را پرسیدند و کنارم نشستند. برای اولین بار، احساس شرمندگی کردم. در برابر کسی که نقشی در زندگیم‌ نداشت. عهد و پیمانی بینمان نبود. ولی چرا؟ چرا از دیدنش و از نگاه نگرانش، شرمسار شدم. منی که حتی از روی پدر، مادر و تنها دوستم، احساس شرمندگی نکردم. در وجود او چه بود، نمی‌دانم؛ ولی برای من او با همه فرق داشت. خودم هم باورم نمی‌شد. حتی، از شرم، نمی‌توانستم در چشمانش نگاه کنم. وقتی دست سردم را میان دستان گرمش گرفت و مادر گونه نوازش کرد، دیدم قطره اشکش را پنهانی با انگشتش پاک می‌کند، بیشتر شرمگین شدم. بچه‌ها با ریحانه صحبت می‌کردند و سکوت مرا حمل بر حال خرابم می‌دانستند. ولی خودم خوب می‌دانستم که عرق سردی که روی پیشانیم نشسته، جز از شرم و خجالت نیست. و سکوتم، تنها به خاطر، محبت و مهری است که یک غریبه نثارم می‌کند. شاید هم غریبه نیست. شاید از هر آشنایی، آشناتر است. باورم نمی‌شد، چگونه در مقابلش زبانم قفل شده بود. مثل نوزادی بیمار و تبدار، خودم را به آغوشش سپردم و او چون مادری دلسوز، بر سر و صورتم بوسه کاشت و با دستان گرمش، تن سردم را نوازش کرد. هیچ صدایی جز صدای مادرانه‌اش نمی‌شنیدم. ناباورانه نفس عمیقی کشیدم و قطره اشکی را هدیه مژگانم‌ کردم. با صدایی آهسته کنار گوشم، قربان صدقه‌ام می‌رفت و خدا را بابت سلامتی‌ام شکر می‌گفت. حساب ساعت و دقیقه از دستم در رفت. که پرستاری وارد شد و اعلام کرد که وقت ملاقات به پایان رسیده. عاجزانه نگاهش کردم، که بیرون رفت و در را بست. به ناچار آغوشِ امنی را که تازه یافته بودم، رها کردم، و او بعد از کلی سفارش کردن، رفت. نگاه حسرت بارم تا جایی که دید داشت، بدرقه راهش شد. هنوز در بهت بودم که ریحانه صدایم زد: -چه خبره خانم؟ کجایی هر چی صدات می‌کنم نمی‌شنوی؟ -هان! کی؟!من؟! -بله شما، خانم خانما. از مامانم اجازه گرفتم امشب پیشت بمونم. دکترت گفت، حالت بهتر بشه، فردا یا پس فردا مرخصی. پس سعی کن زودتر خوب بشی، فردا با هم بریم خونه. فقط سر تکان دادم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۹۰) خوب می دانستم‌ که مادرم از او خواسته کنارم بماند، چون خودش حال خوشی ندارد و غیر از ریحانه کس دیگری را نداریم. آن شب او برایم از هر پرستاری مهربان تر بود. می گفت و می خندید. دلسوزانه برای کارهایم کمک می کرد. ولی نمی دانم چرا زبانم به سخن باز نمی شد. دلم آشوب بود و اختیار قطرات اشکم را نداشتم. وقتی چراغ را خاموش کرد تا بخوابم، لحظه ای پلک روی هم‌ گذاشتم. یکباره صحنه خوابی که دیده بودم، جلوی چشمانم نمایان شد. همان تاریکی، همان حیوانات انسان نما، فریاد خفیفی زدم و از خواب پریدم. عرق سرد روی پیشانی ام‌نشسته بود و ترسی تمام‌وجودم را پر کرده بود. می ترسیدم دوباره بخوابم. اگر میان آن حیوانات وحشی گیر می افتادم؟ اگر راه نجات را پیدا نمی کردم؟ اگر... و هزاران اگرِ دیگر، باعث شد که خواب از سرم بپرد. ریحانه آرام خوابیده بود و دلم نیامد بیدارش کنم. با حسرت با چهره معصومش نگاه کردم. حتی به خواب عمیقی که رفته بود، حسادت کردم. چقدر آرام خوابیده بود. برعکس من که هیچ وقت نتوانستم خواب آرامی داشته باشم. حتی اینجا که داروی آرام بخش تزریق کرده بودند. خیره شدم به سقفی که نوری روشنش نکرده بود. خیره شدم به تاریکی که از آن وحشت داشتم. نور کمِ چراغی کوچک کنار تختم، کمی اتاق را روشن کرده بود. آن هم آنقدر کم بود که فقط، اطراف خودش را نور می داد. کلافه شدم از تاریکی، تنهایی، بی خوابی و بی کسی. آرام آرام در خاطرات گذشته غرق شدم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خسته نباشید وقت بخیر میخواستم بابت مشاوره با حوصله وآرامش بخش خانم فرجام پور تشکر کنم وبگم که در مشاوره دادن بسیار باسواد وباحوصله هستن 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490