#نکته_مهم
یکی از نیازهای مردان
نیاز تامین دهنگی است
یعنی چی⁉️👇
💪یک واقعیتی هست
و ان هم این است که مردها ذاتا دوست دارند که از همسرشان حمایت کند💪
هر چی بیشتر اعلام نیاز کنید و ازشون در موارد مختلف بخواهید
که کاری برایتان انجام دهند،
انها هم بیش تر به شما توجه خواهند کرد🤗
👌 آن وقت شما بیش تر در موضع یک زن لطیف و خانم قرار میگیرید😉
❌از واژه هایی مثل:
بلدم
خودم میتونم
نمیخوام و...
به شدت دوری کنین "❌❌
🔺بارها گفتیم و بازهم میگیم 👇
که اجازه بدید که از شما حمایت کنند
چون مردها ذاتاً حمایت کننده به دنیا امدند ...
من میگم،
مردها نیاز به سوپر من بودن دارند💪
نه تنها با این کار چیزی از ما کم نمیشود بلکه این کار ما احساس خوبی را به انها میدهد و این احساس خوب به زندگی خود ما برمیگردد...👌
💞باید بپذیریم
زن ، زن است،
لطیف، ظریف، پر مهر و محبت، 🤗
و مرد، مرد است
مقتدر و قوی💪
💞اگر زوجین
این تفاوتها را بپذیرند
و هر کدام در جایگاه خود قرار بگیرند
زندگی عسل می شود🍯🍰👏
می دونید توی دوره #سیاستهای_زنانه
چی تدریس می کنیم⁉️
تمام تفاوتها
و تمام نیازها
و شناخت خود و
شخصیت شناسی و
کلی مطلب مهم که از شما خانم عزیز
یک زن قدرتمند💪
اگاه
و
دلبر
بسازیم 👏👏
خوش به سعادت عزیزانی که توی دوره ثبت نام کردند😍👏👏
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 فضیلت محبّت به خانواده
کمک به همسر، بهتر از عبادت هزار سال
هر بوسه بر فرزند، ۵۰۰ سال درجه
🔴 #استاد_عالی
#همسرداری💞
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞 ⃟ٖٜٖٜٖٜ🌸⋆💍⋆
#دلبرانه😍💞゜
یکبار گفتمت...
کہ چہ اندازہ عاشــقم
تکرار میکنم که مرا
جـان و دل تــوییᥫ᭡🌱😘❤️
بفرست برای دلبرت💞
اینجا کلی دلبرانه داریم🤗👇👇👇👇😍💞
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
خب
بالاخره
همزمان تمام شد😊
چی⁉️👇
پست و نوشتن متن ها برای شما
و اماده کردن شام🤗
خانه داری یعنی همین
اول به فکر غذا و ارامش خانواده
و اگر تونستیم در کنارش خدمت به خلق خدا🌹
ممنون که هستید🌺
الهی که همگی خوش و خرم و عاقبت بخیر باشید🌹
برمی گردم👌
۱۰۳)
#تینا
#قسمت_۱۰۳
شب دوباره به اتاقم پناه بردم. در تنهایی خودم ماندم. مثل همیشه مادر با قرص های خواب آور خوابید. سینا هم به اتاقش رفت و در را بست.
نفس عمیقی کشیدم، بوی نم، سینه ام را آزار داد.
دوباره تمام خاطرات آن روز لعنتی و حرف های پرهام در گوشم پیچید. کلافه شدم. دیگر تنهایی را نمی خواستم. این اتاق را نمی خواستم. گویی دیوارهایش با سینه ام فشار می آورند و قلبم را له می کنند. بیرون رفتم؛ ولی همه جا سوت و کور بود. هر طرف خانه که چرخیدم، تفاوتی نداشت. به ناچار به اتاقم برگشتم.
کلافه و سردرگم بودم. خوابم نمی آمد. یاد گوشی ام افتادم.
سراغ کشو رفتم. چند روز بود خاموش آنجا افتاده بود. برای روشن کردنش تردید داشتم. می ترسیدم دوباره پیام های پرهام را ببینم. حتی از دیدن نامش و پروفایلش وحشت داشتم.
عذابی که این مدت کشیده بودم کم نبود.
چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره
روشنش کردم.
وارد تلگرام شدم. اما دریغ از یک پیام از پرهام.
با اینکه از او متتنفر شده بودم، ولی دلم شکست؛ وقتی دیدم حتی حالم را نپرسیده. خودش دید که وقت رفتنش با حال خراب روی زمین افتادم.
مگر از حالم خبر نداشت که مردم و زنده شدم.
حتما مهتاب به او گفته. با یاد آوری مهتاب و حرف هایش حالم بدتر شد.
او مرا بیچاره کرد. حتی پرهام را از من گرفت.
بی اختیار اشکم روان شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490