مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 #سیاستهای_زنانه_۶۵😍👏 رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روشهای جلب محبت همس
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه_۶۶😍👏
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌
روشهای جلب محبت همسر🤗👇
.
👌 بعضی از خانومها خیلی با #سیاست
کارشونن رو پیش میبرن 😉
😌 یکی از ویژگی این خانم ها لحن و ادبیاتیه که دارن!!!🧕
انقدر حساب شده و دقیق حرف میزنن و اظهار نظر می کنن
که همه یه حساب ویژه ای روشون باز میکنن ☀️🌟
.
.
این خانم ها وقتی لباسشون کهنه میشه
اینجوری میگن:👇
✨ 😍 عزیزم،
لباسام تکراری شده! دلم میخواد
برای عشقم لباس جدید بپوشم!!!
🚫اما یه سری از خانم های بی سیاست اینجوری میگن: 👇
☹️ همه لباسام رنگ و رو رفته و پاره شده،
تو هم که اصلا اهمیت نمیدی،
خجالت باید بکشی‼️
🤔👈به نظرتون کدومش بهتر جواب میگیره
و شوهرش رو عاشق تر می کنه⁉️
.
.
🖇این فقط یک مثاله👆
اما توی تمام مراحل زندگی و برای
درخواستهاتون باید یاد بگیرید
کِی⁉️
کجا⁉️
و با چه لحنی⁉️
باید در خواستتون را بیان کنید💟✅
.
.
💞در هر مرحله و موقعیتی
و
با وجود هر گونه اختلاف سلیقه
و
دلخوری ها🍃
همیشه یادتون باشه👇
مهم ترین مسئله زندگیتون، حفاظت کردن از
عشق و محبت 💝
است و بس➡️✔️
بقیه امور فرعیات زندگی هستند🔻
.
.
💜 خانم عزیز👇
❤️ مردان بنده محبت هستند و نیروی محبت میتواند آنها را به هر کاری ترغیب کند.
حال تصور کنید مردی خسته وارد خانه میشود با آغوش گرم همسر و🤗
یک استکان چای☕️
و چند جمله دلنشین مواجه شود،
💯 این حجم از محبت به راحتی خستگی چندین ساعته مردان را از تن آنها بیرون خواهد کرد.🤗
🌻به همین راحتی👌
.
.
💙 خلق خوش،
💚 ظاهر آراسته،
💛 مهربانی در کلام،
🧡 درک خستگیها،
💜سوال پیچ نکردن و...
از راس اموری است که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد.🍒
.
#دلبرانه😍💞
دلتنـگۍ ؛
اتفاق عجیبۍست...
گویۍڪھ خواهۍ مُرد،
ولۍ نمۍمیرے ...
دلتنگتم عزیز دلم😘❤️
┏━✨🌼🌹🌼✨━┓
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۱۹)
#تینا
#قسمت_۱۱۹
عصر که شد محبوبه خانم آمد و با مادر گرم صحبت شدند. در اتاقم، تنها کز کرده بودم و از بیکاری کلافه شدم. هر چه چشمانم را بستم خوابم نبرد.
می شنیدم که مادر از مرضیه خانم تعریف می کرد. دوباره ذهنم درگیر رفتار خوب و اخلاق خوش او شد. چگونه ممکن است که نامادری باشد و این قدر مهربان. کاش بیشتر کنارشان بودم.
صدای زنگ گوشی ام بلند شد. با دیدن اسم ریحانه ذوق کردم.
-جانم.
-اول سلام خانوم. دوم، از کی تا حالا جانم، یاد گرفتی؟ نمردیم و یه کلمه درست و حسابی از شما شنیدیم.
لبم را گاز گرفتم تا صدای خنده ام را نشنود.
-خب حالا، نمی شه باهات قشنگ صحبت کرد؟
-چرا عزیزم، همیشه قشنگ صحبت کن.
خب بریم سر اصل مطلب. ببین میای اینجا با هم درس بخونیم، یا من بیام؟
نگاهی به ساعت انداختم. حوصله بیرون رفتن نداشتم. به خصوص که هوا خیلی سرد بود.
-نه تو بیا.
-باشه، خانوم تنبل. در رو بزن که پشت درم.
-یعنی چی؟
-بابا در رو باز کن، یخ کردم.
با عجله بلند شدم و در را باز کردم.
جلوی در ورودی منتظر شدم تا از پله ها بالا آمد.
سلام داد و گونه ام را بوسید.
با مادر و محبوبه خانم احوالپرسی کرد و به اتاق رفتیم. نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت و گفت:
-وای چقدر سرده. بخاری نداری؟
-نه بخاری توی پذیراییه. بریم اونجا گرم شو. بعد بیایم.
-نه بابا من دیگه اینجا نمیام یخ می زنیم. همون جا می شینیم درس می خونیم. کیفت را بردار بیار.
بیرون رفتیم و جلوی بخاری نشستیم.
دفتر و کتاب ها را باز کردیم و با درس ریاضی شروع کردیم.
پذیرایی کوچک بود و صدای محبوبه خانم و مادر را نیز می شنیدیم.
کل صحبت هایشان تعریف از مرضیه خانم و هنرها و اخلاقش بود. و نکاتی که از مواد غذایی سالم به مادر یاد داده بود.
محبوبه خانم با دقت گوش فرا داده بود و مرتب تحسین وتمجید می کرد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۲۰)
#تینا
#قسمت_۱۲۰
تمام فکرم درگیر صحبت های آن ها بود و از درس چیزی نمی فهمیدم.
صدای ریحانه را دیگر نشنیدم. با تعجب به سمتش برگشتم که دیدم، با اخم نگاهم می کند،
-وای ببخشید خانوم معلم، حواسم پرت شد.
-ماشاءالله، همیشه حواست پرته. دو ساعته دارم برای کی ریاضی حل می کنم؟
اصلا پاشو بریم توی همون اتاق سرد.
-نه نه! قول می دم گوش کنم.
مادر و محبوبه خانم به حرف های ما خندیدند و محبوبه خانم گفت:
- راحت باشید من میرم، شما درس بخونید.
مادر گفت:
- اگه تینا بخواد می تونه حواسش رو جمع کنه. شما بمون.
ریحانه اخمی به من کرد و گفت:
-بله درسته. بمونید من خودم تینا را درست می کنم.
همه خندیدیم ولی محبوبه خانم خداحافظی کرد و رفت.
مادر هم در آشپزخانه مشغول شام درست کردن شد.
با هر بدبختی بود، تمام سعی ام را کردم تا از ریاضی چیزی بفهمم. ولی انگار فایده ای نداشت. مدت ها بود که از درس چیزی نمی فهمیدم. با یاد آوری مدرسه و درس ریاضی، خاطراتِ در رفتن از مدرسه و قرار و مرار هایم با پرهام در ذهنم مرور شد. بیچاره ریحانه که فقط خودش را خسته می کرد. من نه گوش هایم می شنید و نه مغزم چیزی دریافت می کرد.
نگاهم روی قلمی بود که روی دفتر می چرخاند و حواسم جای دیگر.
بالاخره از دستم خسته شد و دفتر را جمع کرد:
-اینطوری فایده نداره. باید یه فکر اساسی برات کنم. وگرنه امسال رو رد می شی.
حرفی برای گفتن نداشتم، فقط نگاهش کردم.
مادر سینی را جلوی رویمان گذاشت و گفت:
-خسته نباشید. حالا یک دمنوش خوش طعم بخورید. شاید مغزِ تینا هم فعال شد.
ریحانه خندید:
-آره واقعا برای فعال شدن مغزش باید یه فکر اساسی کرد.
اصلا به نظرم بهتره از مرضیه خانم کمک بگیریم.
ایشون که از همه چیز سر در میاره، شاید یه نسخه ای هم برای فعال شدن مغز برامون نوشت.
-آره موافقم. من که از دیدنش سیر نمی شم.
می گم فردا با خانم محمدی هماهنگ کنید، عصر بریم دیدنشون. یا بیان خونه ما.
-چشم خاله، حتما بهشون می گم.
-ممنونم عزیزم.
و من هاج و واج به حرف های آن دو گوش می دادم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا،
کمک کن دیرتر برنجم،
زودتر ببخشم،
کمتر قضاوت کنم
و بیشتر فرصت دهم ...
سلام امام زمانم❤️
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:💚
مردم همانند معدن ها مختلف اند و اصل و نسب در انسان مؤثر است و تربيت بد همانند اصل و نسب بد است.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄