eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💙 خلق خوش، 💚 ظاهر آراسته، 💛 مهربانی در کلام، 🧡 درک خستگی‌ها، 💜سوال پیچ نکردن و... از راس اموری است که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد.🍒 .
😍💞 دلتنـگۍ ؛ اتفاق عجیبۍست... گویۍڪھ خواهۍ مُرد، ولۍ نمۍمیرے ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دلتنگتم عزیز دلم😘❤️ ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱۹) عصر که شد محبوبه خانم آمد و با مادر گرم صحبت شدند. در اتاقم، تنها کز کرده بودم و از بیکاری کلافه شدم. هر چه چشمانم را بستم خوابم نبرد. می شنیدم که مادر از مرضیه خانم تعریف می کرد. دوباره ذهنم درگیر رفتار خوب و اخلاق خوش او شد. چگونه ممکن است که نامادری باشد و این قدر مهربان. کاش بیشتر کنارشان بودم. صدای زنگ گوشی ام بلند شد. با دیدن اسم ریحانه ذوق کردم. -جانم. -اول سلام خانوم. دوم، از کی تا حالا جانم، یاد گرفتی؟ نمردیم و یه کلمه درست و حسابی از شما شنیدیم. لبم را گاز گرفتم تا صدای خنده ام را نشنود. -خب حالا، نمی شه باهات قشنگ صحبت کرد؟ -چرا عزیزم، همیشه قشنگ صحبت کن. خب بریم سر اصل مطلب. ببین میای اینجا با هم درس بخونیم، یا من بیام؟ نگاهی به ساعت انداختم. حوصله بیرون رفتن نداشتم. به خصوص که هوا خیلی سرد بود. -نه تو بیا. -باشه، خانوم تنبل. در رو بزن که پشت درم. -یعنی چی؟ -بابا در رو باز کن، یخ کردم. با عجله بلند شدم و در را باز کردم. جلوی در ورودی منتظر شدم تا از پله ها بالا آمد. سلام داد و گونه ام را بوسید. با مادر و محبوبه خانم احوالپرسی کرد و به اتاق رفتیم. نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت و گفت: -وای چقدر سرده. بخاری نداری؟ -نه بخاری توی پذیراییه. بریم اونجا گرم شو. بعد بیایم. -نه بابا من دیگه اینجا نمیام یخ می زنیم. همون جا می شینیم درس می خونیم. کیفت را بردار بیار. بیرون رفتیم و جلوی بخاری نشستیم. دفتر و کتاب ها را باز کردیم و با درس ریاضی شروع کردیم. پذیرایی کوچک بود و صدای محبوبه خانم و مادر را نیز می شنیدیم. کل صحبت هایشان تعریف از مرضیه خانم و هنرها و اخلاقش بود. و نکاتی که از مواد غذایی سالم به مادر یاد داده بود. محبوبه خانم با دقت گوش فرا داده بود و مرتب تحسین وتمجید می کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۲۰) تمام فکرم درگیر صحبت های آن ها بود و از درس چیزی نمی فهمیدم. صدای ریحانه را دیگر نشنیدم. با تعجب به سمتش برگشتم که دیدم، با اخم نگاهم می کند، -وای ببخشید خانوم معلم، حواسم پرت شد. -ماشاءالله، همیشه حواست پرته. دو ساعته دارم برای کی ریاضی حل می کنم؟ اصلا پاشو بریم توی همون اتاق سرد. -نه نه! قول می دم گوش کنم. مادر و محبوبه خانم به حرف های ما خندیدند و محبوبه خانم گفت: - راحت باشید من میرم، شما درس بخونید. مادر گفت: - اگه تینا بخواد می تونه حواسش رو جمع کنه. شما بمون. ریحانه اخمی به من کرد و گفت: -بله درسته. بمونید من خودم تینا را درست می کنم. همه خندیدیم ولی محبوبه خانم خداحافظی کرد و رفت. مادر هم در آشپزخانه مشغول شام درست کردن شد. با هر بدبختی بود، تمام سعی ام را کردم تا از ریاضی چیزی بفهمم. ولی انگار فایده ای نداشت. مدت ها بود که از درس چیزی نمی فهمیدم. با یاد آوری مدرسه و درس ریاضی، خاطراتِ در رفتن از مدرسه و قرار و مرار هایم با پرهام در ذهنم مرور شد. بیچاره ریحانه که فقط خودش را خسته می کرد. من نه گوش هایم می شنید و نه مغزم چیزی دریافت می کرد. نگاهم روی قلمی بود که روی دفتر می چرخاند و حواسم جای دیگر. بالاخره از دستم خسته شد و دفتر را جمع کرد: -اینطوری فایده نداره. باید یه فکر اساسی برات کنم. وگرنه امسال رو رد می شی. حرفی برای گفتن نداشتم، فقط نگاهش کردم. مادر سینی را جلوی رویمان گذاشت و گفت: -خسته نباشید. حالا یک دمنوش خوش طعم بخورید. شاید مغزِ تینا هم فعال شد. ریحانه خندید: -آره واقعا برای فعال شدن مغزش باید یه فکر اساسی کرد. اصلا به نظرم بهتره از مرضیه خانم کمک بگیریم. ایشون که از همه چیز سر در میاره، شاید یه نسخه ای هم برای فعال شدن مغز برامون نوشت. -آره موافقم. من که از دیدنش سیر نمی شم. می گم فردا با خانم محمدی هماهنگ کنید، عصر بریم دیدنشون. یا بیان خونه ما. -چشم خاله، حتما بهشون می گم. -ممنونم عزیزم. و من هاج و واج به حرف های آن دو گوش می دادم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلام امام زمانم❤️ سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند:💚 مردم همانند معدن ها مختلف اند و اصل و نسب در انسان مؤثر است و تربيت بد همانند اصل و نسب بد است. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷ما با نفس سلامت ای دوست ،خوشیم 🌸از گرمی هر 🌷کلامت ای دوست ،خوشیم 🌸هرچند که 🌷افتخار دیدارت نیست 🌸با زنگ خوش 🌷پیامت ای دوست خوشیم ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤔 داروی تمام پریشانی‌های آخرالزمانی ! (خوابهای پریشان/ سحر و جادو/ مشکلات و گره‌های کور مالی و خانوادگی و شغلی / جن‌زدگی/ شکست‌های پی‌درپی/ ناآرامی‌ها و شبهات فرزندان/ و ...) | @ostad_shojaemontazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. جلوگیری از آقا👇🙎🏻‍♂ 💞 اینجوری از عصبانیت شوهرت جلوگیری کن 😌💎 نياز ذاتی آقايان قدرت و توانايی است.💪 معمولا در بحران ها احساس آزاردهنده آقايان بی کفايتی و تحقير شدن است،🌲🌿 ⚠️ بنابراين بايد کلماتی به کار گرفته شود که اين احساس از او گرفته و حس توانمندی به او بازگردانده شود؛ 📌بيان عبارت هايی مانند:👇 .